بلال اذان بگو!


شيخ صدوق - رحمة الله عليه - در من لايحضره الفقيه روايت كرده است:

وقتي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خدا از دنيا رحلت نمود، بلال از گفتن اذان خودداري كرد، و گفت: من بعد از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي احدي اذان نخواهم گفت.



[ صفحه 105]



روزي فاطمه ي زهرا عليها السلام فرمود: «دوست دارم صداي اذان مؤذن پدرم را بشنوم.»

چون اين سخن به گوش بلال رسيد، مشغول گفتن اذان شد. هنگامي كه بلال دو مرتبه گفت: الله اكبر.

حضرت فاطمه عليها السلام به ياد روزگار پدرش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم افتاد و نتوانست از گريه خودداري نمايد. زماني كه بلال گفت: اشهد أن محمداً رسول الله، فاطمه عليها السلام صيحه اي زد و با صورت خود سقوط و غش كرد!

مردم به بلال گفتند: از گفتن اذان خودداري كن؛ زيرا فاطمه دختر پيغمبر رحلت كرد!

مردم فكر كردند كه فاطمه عليها السلام از دار دنيا رفته است! بلال اذان را تمام نكرده قطع نمود. پس از آن كه فاطمه ي زهرا عليها السلام به هوش آمد، به بلال گفت: اذان را تمام كن!

ولي بلال نپذيرفت و به آن حضرت گفت: اي برترين زنان! من از اين كه هر گاه صداي اذان مرا مي شنوي و اين همه ناراحت مي شوي مي ترسم. لذا حضرت فاطمه عليها السلام وي را معاف نمود.



[ صفحه 106]




بازگشت