دو ركعت نماز احياگر


روايت است كه:

روزي سيد انبياء صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد نشسته بودند كه جماعتي از بزرگان عرب و قريش خدمت آن بزرگوار شرفياب شدند و عرض كردند: اي افتخار عرب! ما را عروسي هست و دختر فلان را به پسر فلان مي دهيم و آنها از اشراف اند و با شما نسبتي دارند، استدعا مي كنيم به فاطمه عليها السلام كه مجلس ما را به قدم هاي خود مزين فرمايد.



[ صفحه 86]



حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «از فاطمه طاهره مي پرسم اگر اراده كند خواهد آمد.»

اين را فرمود، به خانه رفتند و فرمودند: «اي فاطمه و اي نور ديده من! بزرگان عرب جمع شدند و عروسي دارند، به نزد من آمدند كه تو را به عروسي خود ببرند، مي روي يا نه؟»

فاطمه عليها السلام زماني سر در پيش افكند، بعد از آن سر برآورد و عرض كرد: «اي پدر بزرگوار! ايشان كه مرا به عروسي خواسته اند مقصود آنها استهزاء است نسبت به من؛ زيرا كه زنان قريش همه با لباس هاي فاخر و جواهر زينت كرده اند و با كمال حشمت و تنعم نشسته اند و مرا لباسي غير از چادري و كهنه پيراهني و كفشي كه چند جاي او را وصله زده ام چيز ديگر نيست و با اين حال رفتن به آنجا غير شماتت حاصلي ندارد.»

چون رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از فاطمه عليها السلام اين كلمات را شنيد، بسيار غمناك گرديد، در آن حال جبرئيل نازل شد و عرض كرد: «يا رسول الله! حق تعالي سلام مي فرستد و مي فرمايد فاطمه را با لباسي كه دارد به عروسي بفرست كه ما را در اين حكمتي است.»

رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پيغام حق تعالي را به فاطمه رسانيد، پس آن مخدره شكر حق تعالي را به جا آورد و عرض كرد: «صدقنا و آمنا هر چه امر و حكم الهي است عين لطف و مرحمت است.»

سپس حضرت صديقه عليها السلام برخاست و با جامه هاي كهنه خود به عروسي تشريف برد، اما از جهت شماتت زنان قريش دلتنگ بود،



[ صفحه 87]



فرشتگان هفت آسمان و زمين سر نياز به درگاه بي نياز نهادند، عرض كردند: «بار خدايا! اين دختر پيغمبر آخرالزمان است كه او را از جمله پيغمبران برگزيدي، آيا او را دلشكسته مي نمايي؟»

خطاب از جانب رب الارباب به جبرييل شد كه دختر برگزيده ما را درياب و آنچه بايد به جهت او مهيا كن.

پس امين وحي به شتاب تمام به جنت فردوس شتافت و براي او جامه هاي بهشتي حاضر نمود و هنوز حضرت فاطمه عليها السلام هفت قدم از خانه بيرون ننهاد، كه صد هزار حوري ماه لقا گرد وي حاضر شدند و جبرئيل سر تا پاي فاطمه ي طاهره را از سندس و استبرق بياراست و حوريان هر ساعت خاك قدم فاطمه را به ديده مي كشيدند، چون فاطمه اين لطف و حشمت حق تعالي را نسبت به خود ملاحظه كرد، به سجده ي شكر رفته و حق تعالي چندان از نور لطف خود روشنايي و تجلي به فاطمه عليها السلام نثار كرد كه شرح آن ممكن نيست، پس فاطمه حمد و ثناي الهي مي كرد و مي رفت تا آن كه به خانه عروس رسيد، زنان قريش به انتظار مقدم شريف فاطمه عليها السلام بودند كه ناگاه روشنايي و نوري مشاهده كردند، چون برق كه عالم از آن روشن شد. مردم آن محله همگي متعجب شدند كه اين روشنايي چيست. ناگاه آواز از حوريان برآمد كه هر كه مي شنيد از خود بي خود مي شد و همه ي زنان از حسن صورت فاطمه عليها السلام متحير شدند و عروس را تنها گذاشتند و به استقبال ايشان شتافتند. فاطمه را ديدند كه صد هزار حور بهشتي با او خرامان مي آمدند و حوران عود و عنبر مي سوختند و از بوي خوش



[ صفحه 88]



ايشان جمله زنان مدهوش شدند، همه به يك بار در قدم فاطمه افتادند و دست و پاي او را بوسيده و با تعظيم هر چه تمام تر او را به خانه آوردند.

چون آن سيده ي زنان قرار گرفت، حوريان گرد او صف زده بر روي هوا ايستادند، به نحوي كه پاي هيچ كدام بر زمين نبود، زنان عرب از مشاهده ي اين امر و عطرهاي بهشتي دم به دم مي افتادند و سجده مي كردند و عروس نيز از كرسي در افتاد و بي هوش گرديد و بعد از ساعتي در آن بي هوشي مرد، چون عروس را مرده يافتند همه فرياد واويلا بر آوردند و به گريه و زاري نشستند و عروسي به عزا مبدل شد.

حضرت فاطمه عليها السلام از مشاهده آن حال بسيار دلتنگ گرديد، در آن حال برخاست تجديد وضو نمود و دو ركعت نماز به جاي آورد، بعد از آن سر به سجده نهاد و عرض كرد:

«ملكا! پادشاها! به عزت و جلال بي زوال تو و به حرمت شرف طاعت بندگان خالص تو و به بركت محمد و علي كه برگزيدگان درگاه تواند كه اين عروس را زنده گردان!»

هنوز حضرت فاطمه عليها السلام در مناجات بود كه عروس عطسه زد و از جا برخاست و به دست حضرت فاطمه عليها السلام افتاد و عرض كرد: «السلام عليك يا بنت رسول الله! تو و پدر تو بر حقيد و خداي را كه شما پرستش مي كنيد بر حق است و كفاري كه راه بت پرستي را گرفته اند بر باطل اند.»

گويند: در آن روز هفتصد مرد از كسان عروس و غير ايشان به



[ صفحه 89]



شرف اسلام مشرف شدند و اين مطلب در تمام شهر منتشر گرديد. پس فاطمه زهرا عليها السلام مراجعت نمود به خانه و شرح آن واقعه را براي پدر بزرگوار خود بيان نمود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سجده شكر به جا آوردند، سپس فرمودند: «اي نور ديده! از آنچه گفتي من هزاران بيشتر و بهتر از حق تعالي اميد دارم.»


بازگشت