تسبيح خدا در عالم ذر


سلمان روايت نموده است: عمار بن ياسر به من گفت: آيا مي خواهي چيز عجيبي را برايت نقل كنم؟

گفتم: نقل كن اي عمار!

گفت: آري! من شاهد بودم كه روزي علي بن ابي طالب عليه السلام بر فاطمه عليها السلام داخل شد، هنگامي كه چشمان فاطمه عليها السلام بر او افتاد، گفت: نزديك بيا تا به تو بگويم كه در جهان هستي چه بوده، چه هست، و تا روز قيامت چه خواهد شد!

عمار گفت: در اين حال ديدم كه علي عليه السلام بازگشت، پس من هم به دنبال او بازگشتم تا اين كه به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد، پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او گفت: اي ابوالحسن! نزديك تر بيا.

علي نزديك تر رفت و در كنار او نشست، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به وي فرمود: «حال تو مي گويي يا من بگويم؟»

علي عليه السلام فرمود: «شما بگوييد بهتر است.»



[ صفحه 63]



سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «مثل اين كه فاطمه عليها السلام به تو چنين و چنان گفته است و تو نزد من آمده اي تا درباره ي آن جويا شوي.»

علي عليه السلام پرسيد: «آيا نور فاطمه از نور من است؟»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «آيا ترديد داري؟ البته كه چنين است!»

علي عليه السلام سجده ي شكر نموده و از حضور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خارج گرديد و من نيز با او خارج شدم. پس از آن علي عليه السلام به خانه اش داخل شد و من نيز با او داخل شدم، فاطمه عليها السلام به او گفت: «مثل اين كه نزد پدرم رفته بودي تا آن چه را كه به تو گفته بودم برايش نقل كني؟»

علي عليه السلام گفت: «چنين است اي فاطمه!»

فاطمه عليها السلام گفت: «اي ابوالحسن! بدان كه خداي تعالي نور مرا - در عالم ذر - خلق كرد و او بلافاصله مشغول تسبيح خداوند گرديد، سپس آن نور را به صورت درختي نوراني در بهشت درآورد، هنگامي كه پدرم در واقعه ي معراج داخل بهشت گرديد، خداوند تعالي به او وحي نمود تا از ميوه هاي اين درخت برگرفته و بخورد، و پدرم چنين كرد و به اين وسيله خداوند مرا در صلب پدرم قرار داد و سپس در بطن مادرم خديجه دختر خويلد، و من از وي متولد شدم، پس من از آن نورم، بدان كه نسبت به هر آن چه بوده، هست و خواهد بود عالم و آگاه هستم، اي ابوالحسن! مگر نه آن است كه مؤمن به وسيله ي نور خدا مي بيند و نظاره مي كند.» [1] .



[ صفحه 64]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 50.


بازگشت