تجارت در جمعه


خورشيد به وسط آسمان رسيده بود و با گرماي وجودش سيماي مردم را سوخته و برافروخته كرده بود.

خشكسالي و قحطي شهر را فرا گرفته بود.

مردم در حسرت رحمتي از بالا، چشم به آسمان داشتند.

كالاهاي اوليه آنها چنان ناياب شده بود كه روزگار را به سختي مي گذراندند.

تنها هنگامي كه قافله تجاري به مدينه مي آمد، صداي طبل شادي و هلهله مردم برمي خاست.

كاروانيان براي اعلام ورود خود، طبل مي نواختند تا همه با خبر شوند و براي تهيه مايحتاج خود مراجعه كنند.

ظهر جمعه مردم در مسجد گرد آمده بودند؛ پيامبر مشغول ايراد خطبه هاي نماز جمعه بود و مردم به سخنان پيامبر دل سپرده بودند.

در اين هنگام، صداي طبل از بيرون مسجد برخاست تجار با زدن طبل مردم را به بازار فراخواندند.

لحظه اي نگذشت كه خبر ورود كاروان بزرگ شام به نمازگزاران مسجد نيز رسيد.

صفهاي نماز جماعت به هم ريخت و نمازگزاران مسجد كه هفته هاي سختي را گذرانده بودند، بي اختيار برخاستند و به سوي قافله شتافتند.

پس از اندك زماني، همهمه مسجد فرو نشست و سكوت سنگيني حاكم شد.

پيامبر به صف هاي نماز كه بسيار خلوت شده بود، چشم دوخت.

تنها چند نفر از نمازگزاران در مسجد باقي ماندند كه از شرمندگي سر به زير انداخته و از رفتار دوستان خود، اندوهناك بودند.

پيامبر همچنان ايستاده بود و افسوس مي خورد كه اين آيه نازل شد:

«هنگامي كه تجارت يا سرگرمي را ببينند، پراكنده مي شوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها مي كنند، بگو آنچه نزد خداست، بهتر از سرگرمي و تجارت است و خداوند بهترين روزي دهندگان است.»

در اين هنگام پيامبر فرمود:

«سوگند به خدايي كه جانم در اختيار اوست، اگر همگي در پي هم رفته بوديد و كسي در مسجد باقي نمي ماند، از آسمان بر سر آنها سنگ مي باريد!»

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

تفسير نمونه، ج 24، ص:125- 129، ذيل آيه 11 سوره جمعه.



ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 25، ص: 2


بازگشت