روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن


الاخلاص
اصمعي گفت: چهار شاعر در قفاي (1) امامي نماز مي كردند. نام او يحيي.
او قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (2) بخواند، درماند و ساعتي نيك توقّف كرد. يكي از آن شاعران گفت:
اكثر يحيي [غلطا] (3) في قل هو اللّه احد
ديگري گفت:
قام طويلا ساكتا حتّي اذا اعيا سجد
سه ام (4) گفت:
يزحر في محرابه زحير حبلي للولد
چهارم گفت:
كأنّما لسانه (5) شدّ لحبل من مسد
و در سورت (6) دليل است بر نبوّت رسول- عليه السّلام- براي آن كه او خبر داد كه: ايشان بر كفر بميرند و به دوزخ شوند، و همچنان بود كه او خبر داد، و اين نباشد الّا از اعلام عالم الغيب (7)


(سورة الإخلاص) (8)
اين سورت مكّي است و چهار آيت است و پانزده كلمت است و چهل و هفت حرف است. و روايت است از ابو الدّرداء كه رسول- عليه السّلام- گفت: عاجز باشد يكي از شما كه هر شب ثلثي (9) قرآن بخواند؟ گفتند: يا رسول اللّه؟ كه طاقت دارد! گفت: يك بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، همچنان باشد كه ثلثي (10) قرآن بخوانده (11).
جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه (12) قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، چون در خانه شود خداي تعالي درويشي از آن خانه و از آن [206- پ ]، [همسايگان دور كند. أنس مالك روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند يك بار خدا بر او بركت كند، و چون دو بار بخواند بر او و اهل بيت او بركت كند، و هر كه او سه بار بخواند، بر او و در اهل بيت او و بر همسايه (13) او بركت كند. و هر كه دوازده بار بخواند، خداي تعالي براي او در بهشت دوازده كوشك بنا كند، وحفظه گويند: بياييد تا كوشكهاي برادرمان ببينيد (14) اگر صد بار بخواند، خداي تعالي به كفّارت گناه بيست و پنج ساله كند او را. اگر چهار صد بار بخواند، كفّارت چهار صد ساله گناه بود او را جز خون به ناحق و مظالم (15). اگر هزار بار بخواند، بنميرد تا جاي خود در بهشت نبيند، يا (16) ديگري بيند و او را خبر دهد.
سهل بن سعيد (17) روايت كرد كه: مردي بنزديك رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آمد و شكايت درويشي كرد با او. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت چون در خانه شوي (18) بر اهل خانه خود سلام كن، و اگر كسي نباشد (19)، بر من صلوات فرست و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ يك بار بخوان. مرد همچنان كرد، توانگر شد و روزي بر او فراخ شد تا با همسايگان خير كرد.
أنس مالك گفت: ما با رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به تبوك بودم، يك روز آفتاب بر آمد با نوري و ضيائي كه هرگز چنان نديديم. (20) رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- جبريل را گفت: امروز چيست كه آفتاب را اين همه همه شعاع است؟ و هيچ روز چنين نبود؟ گفت: بدان كه معاوية بن معاوية اللّيثي در مدينه فرمان يافته است، خداي تعالي هفتاد هزار فريشته را فرستاده (21) تا بر او نماز كنند. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:
يا جبريل! او اين پايه به چه دريافت؟ گفت: به آن كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بسيار خواندي در آمدن و نشستن و برخاستن (22) و در شب و روز، و لكن يا رسول اللّه! خواهي تا زمين در نوردم تا بر او نماز كني؟ گفت: خواهم. پس رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- برفت و بر او نماز كرد و باز آمد.
أنس مالك روايت كرد كه: در عهد رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلم- مردي بود كه در نماز جز قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخواندي. رسول را بگفتند (23) آن مرد را گفت: چرا چنين كني؟ گفت: من اين سورت را دوست دارم (24). گفت: دوستي تو اين سورت را تو را (25) به بهشت برد.
محمّد بن المنكدر روايت كرد كه رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم گفت: يك روز دو فريشته در هوا به يكديگر رسيدند، يكي از آسمان هفتم (26) مي آمد و يكي از زير هفتم زمين (27) آن كه از آسمان مي آمد، گفت: امروز چندان عمل به آسمان بردم كه هرگز نبرده ام. فريشته دگر گفت: آن چيست؟ گفت:
مردي صد بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند (28). گفت: خداي تعالي با او چه كرد؟
گفت: بيامرزيد او را.
ابو هريره روايت كرد كه: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم مردي را ديد كه يك بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، گفت: وجبت، واجب شد.
گفتند: يا رسول اللّه! چه واجب شد؟ گفت: بهشت واجب شد او را (29).
أنس مالك روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:
هر كه او يك بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند، خداي تعالي چندان ثواب دهد او را كه هفتاد قطار شتر از ياقوت سرخ آفريده و روح در او دميده و پر از نوشته ها كرده، تنكتر از موي زنگيان و باريكتر از تار مويي (30).
أبيّ كعب روايت كرد كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- را پرسيدند (31) از ثواب قُلْ هُوَ] (32) اللَّهُ أَحَدٌ. گفت: هر كه او يك بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد خواند (33)، خداي تعالي از آسمان رحمت و خير بر او بارد و سكينت فرو فرستد به او، و او را به رحمت بپوشد، و آواز او به مانند آواز نحل در زير عرش افتد، از خداي هيچ چيز نخواهد و الّا بدهد او را، و او را در حراست و حمايت خود گيرد (34).
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
[ترجمه ]
بگو اوست خداي يكي است.
خداي پناه نيازمندان است.
نزاد (35) و نزادند (36).
و نبوده است او را هيچ كس همتا.
ابيّ كعب گفت: سبب نزول اين سورت آن بود كه مشركان رسول را گفتند:
انسب لنا ربّك، نسبت خدايت با ما بگو. خداي تعالي اين سورت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: عامر بن الطّفيل و أربد بن ربيعه بنزديك رسول آمدند و گفتند: ما را بگو تا با چه مي خواني؟ گفت: با خداي. گفتند: بگو ما را تا خداي تو از چيست؟ از زر است يا از سيم يا از روي يا از آهن؟ خداي تعالي اين سورت فرستاد و آتشي از آسمان بيامد و أربد را بسوخت و عامر بجست. در وقعتي نيزه اي بر پهلوي او زدند و بر جاي (37) بمرد- و قصّه ايشان در سورة الرّعد رفته است.
قتاده و ضحّاك و مقاتل گفتند: جماعتي از احبار جهودان بنزديك رسول آمدند و گفتند: يا محمّد! ما را بگو تا خداي تو چون است؟ ما لغت و صفات او در توريت خوانده ايم تا موافق آن هست يا نه؟ خداي تعالي اين سورت بفرستاد به جواب ايشان، قوله (38): قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، بگو اي محمّد اين كافران (39) جاهلان را كه خداي يكي است. در قراءت عبد اللّه مسعود هست: قل هو اللّه الواحد [و واحد و احد] (40) يكي باشد به معني. و اصل «أحد» (41) وحد بوده است من الوحدة و عرب «واو» را به همزه بدل كنند في قولهم: و شاح و إشاح، و وكاف و إكاف، و اقتّت و وقّتت (42).
بعضي دگر گفتند: أحد بليغتر است از واحد، و بعضي دگر گفتند:
«واحد» اسم باشد و «أحد» صفت، و قول اوّل درست تر است و اختيار محقّقان، و أنشد ابن الأنباريّ شاهدا لذلك (43):
رمته اناة من ربيعة عامر
نوؤم الضّحي في مأتم ايّ مأتم
يعني وناة من الونية و هي الفتور. بعضي دگر گفتند: اصل يكي است الّا آن كه در بعضي وجوه ميان ايشان فرقي هست، و آن آن است كه «واحد» در اثبات گويند و «أحد» در نفي، تقول (44) العرب: ما جاءني احد و ما جاءني من أحد (45) و لا احدها هنا، و جاءني واحد من القوم، رأيت واحدا منهم، و قال النّابغة شاهدا في انّ احدا اصله وحد:
كأن رحلي و قد زال النّهار بنا بذي الجليل علي مستأنس وحد
عامّه قرّاء «أحد» خواندند به تنوين. و در شاذّ جماعتي- منهم:
حسن بصري و ابان بن عثمان (46) و نضر بن عاصم و ابن ابي اسحق و هارون
بن عيسي خواندند: «أحد» بي تنوين براي تخفيف، قياسا علي قوله: عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ (47)، و قول الشّاعر:
و لا ذاكر اللّه الّا قليلا (48)
و در اعراب او دو وجه گفتند: يكي آن كه «هو» [مبتداست و «اللّه» بدل (49) است ] (50) [207- پ ] و «أحد» خبر مبتداست كقولك: هو الرّجل منطق (51) و وجهي [ديگر] (52) آن كه «هو» مبتداست و «اللّه» خبر اوست و «أحد» خبر بعد خبر است، كقولهم: هذا حلو حامض و وجه سديگر (53) آن است كه: «هو» ضمير شأن و كار است، «اللّه» مبتداست و «أحد» خبر اوست (54).
قوله: اللَّهُ الصَّمَدُ، در «صمد» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و سعيد جبير گفتند: «صمد» آن بود كه مجوّف نباشد، از اين جا بسته را مصمّد گويند.
سعيد مسيّب گفت: آن بود كه در او حشو نبود. شعبي گفت: آن بود كه طعام و شراب نخورد. عكرمه گفت: آن بود كه او را حاجت نبود به حدث، و اين هر سه قول را مرجع با آن است كه مجوّف نيست، و اين تفسير از جهت لغت باشد.
ابيّ كعب گفت: تفسير «صمد» آن است كه از پي اوست، من قوله: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، براي آن كه هر چه زاده باشد مرگ بر او روا باشد. شقيق بن سلمه
گفت: «صمد» سيّدي باشد كه سودد او به نهايت رسيده باشد، و اين روايت عليّ بن طلحه است از عبد اللّه عبّاس. و قولي دگر از او آن است كه: سيّدي بود كه در حوايج قصد به او كنند و رجوع با او كنند. بعضي دگر گفتند: سيّدي تمام شرف باشد، و اين اقوال متقارب است از جهت معني. و اصله من صمدت فلانا اصمده صمدا، و الصمّد المصمود كالقبض [208- ر] و النّفض بمعني المقبوض و المنفوض، و بيت مصمود و مصمّد اذا كان مقصودا في الحوائج، قال طرفة:
و ان يلتقي الحيّ (55) الجميع تلاقني (56)
الي ذروة البيت الرّفيع المصمّد
و قال آخر في الصمّد:
الا بكّر النّاعي بخيري بني اسد بعمرو بن مسعود بالسيّد الصمد
و قال آخر:
علوته بحسام ثمّ قلت له خذها فانّك انت السيّد الصمّد
قتاده گفت: «صمد» باقي باشد پس از فناي خلق. عاصم گفت: دايم باشد. از رضا (57)- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت: آن باشد كه آيس (58) باشند از اطّلاع بر او. محمّد بن علي الترّمذيّ گفت: هو الأزلّي بلا عدد و الباقي بلا أمد و القائم بلا عمد، و گفتند: آن بود كه با خلق نماند. و گفتند: آن بود كه تجزّي نپذيرد و جزي (59) نباشد.
عكرمه گفت: آن كه از بالاي او فرمان نباشد، و اين قول از امير المؤمنين علي روايت كرده اند. كعب الأحبار گفت: آن كه او را از خلق نظير نباشد. سدّي گفت: هو المقصود في الرّغائب المستغاث به عند النّوائب. مقاتل بن حيّان گفت: آن كه در او عيب نباشد. ربيع گفت: آن كه آفت بدو نرسد.
از صادق (60)- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت: غالبي باشد كه او را غلبه نتوان كردن. ابو هريره گفت: مستغنيي كه خلقان بدو محتاج باشند. مرّة الهمدانيّ گفت: الذي لا يفني و لا يبلي. حسين بن الفضل گفت: آن بود كه آنچه خواهد كند، كس حكم او بنگرداند. ترمذيّ گفت: الذي لا تدر كه الأبصار و لا تحويه الأفكار و لا تحيط به الأقطار، وَ كُلُّ شَيْ ءٍ [208- پ ] عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (61).
بعضي دگر گفتند: «الصمد» پنج حرف است. در هر حرف دليلي است بر صفات كمال او. «الف» دليل احديّت اوست، و «لام» دليل الهيّت و «صاد» از صدق است، و «ميم» از ملك، و «دال» از دوام.
لَمْ يَلِدْ، او نزاد و ولادت بر او محال است براي آن كه شهوت بر او محال است، كه اين صفات اجسام است و او خالق اجسام است. وَ لَمْ يُولَدْ، و او از كس نزاد، چه مؤدّي باشد با اين فساد. و نيز اگر مولود باشد، محدث بود.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، و هيچ كس با او همتا و همسر نيست. «أحد»، اسم «كان» است- و اگر چه نكره است و روا بود براي آن كه منفي است و حرف نفي در اوست. و «كفوا» خبر «كان» است. و «له» از صله كفو است. و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند. حمزه و يعقوب به سكون «فا» خواندند و به همز، و اين روايت عبّاس است از ابو عمرو و روايت اسمعيل از نافع و حفص عن عاصم مشبع خواند بي همز (62). و دگر قرّاء مضموم الفاء خواندند به همز (63)، و همه لغات صحيح [و] (64) فصيح است، و معني او مثل و نظير باشد.
و روايت كردند كه: سايلي پرسيد از امير المؤمنين علي تفسير اين سورت، گفت:هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، بلا تأويل عدد، اللَّهُ الصَّمَدُ بلا تبعيض بدد، لَمْ يَلِدْ فيكون موروثا هالكا، وَ لَمْ يُولَدْ فيكون إلها مشاركا، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ من خلقه كُفُواً أَحَدٌ. (65)

پاورقي

1- كا، آد، گا: از پس.
2- سوره اخلاص (112) آيه 1.
3- اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- آج: سيوم.
5- آج: اسنانه.
6- آد، گا: و سوره.
7- آج، آد، گا: علّام الغيوب، آد، گا و هو عليم بما في القلوب
8- آد: سورة الأحد.
10- 9- آج و ديگر نسخه بدلها از.
11- آج: بخوانده باشد.
12- آد، گا او.
13- آج: همسايگان.
14- كا، آد، گا: ببينيم.
15- آد، گا: مظلمه مردم.
16- كا، آد، گا اگر نه.
17- آج: سهل بن سعد.
18- كا، آد، گا: روي.
19- كا، آد، گا آن جا.
20- كا: نديدم، آد، گا: نديده بودم.
21- كا، آد، گا: فرستاده است.
22- كا، آد، گا: در آمد و نشست و خاست.
23- كا، آد، گا: خبر دادند.
24- كا، آد، گا رسول- صلّي اللّه عليه و آله.
25- كا، آد، گا: دوستي اين سوره تو را.
26- آج: ندارد.
27- آج: از زمين.
28- آد، كا، گا: بر خواند.
29- آج: عبارت «ابو يره روايت كرد ...» را ندارد.
30- آد، گا: تار موي مردمان.
31- آد، گا: پرسيدم.
32- اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده ش
33- آج، آد، گا: بخواند، كا: برخواند.
34- آج صدق رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- و الحمد للّه ربّ العالمين.
35- آج: كسي را نزاييد.
36- آج: و كسي نزاده.
37- آج: در حال.
38- آج تعالي.
39- آج و.
40- اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
41- آج: واحد.
42- آج: اقيت و وقيت.
43- آج قول الشّاعر.
44- آج، كا، آد، گا: يقول.
45- آج: واحد.
46- اساس: ابان بن عباس، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
47- سوره توبه (9) آيه 30.
48- اساس: اين بيت را در چهار سطر بعد نقل كرده است. چون اين شاهد براي استدلال بر حذف تنوين در «احد» آورده شده است، نقل آن در اين جا مناسب مي نمايد.
49- آد، گا: خبر.
50- اساس: زير وصّالي رفته است، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
51- آج و ديگر نسخه بدلها: منطلق.
52- اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
53- آد، گا: سيم.
54- اساس و قول الشّاعر: و لا ذاكر اللّه الا قليلا، كه محّل آن- چنان كه در سطور بالا گذشت- در اين جا زايد مي نمايد.
55- اساس: يلتقي، با توجّه به كا تصحيح شد.
56- كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، مجمع البيان: يلاقني.
57- آج: از امام رضا.
58- آج: ايمن.
59- كذا: در اساس (جزي/ جزء)، آج و ديگر نسخه بدلها: جزو.
60- آج: از امام همام صادق.
61- سوره رعد (13) آيه 8.
62- 63- آج: همزه.
64- اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
65- روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج 20، حسين بن علي ابوالفتوح رازي، تحقيق: دكتر محمد جعفر ياحقي- دكتر محمد مهدي ناصح، ص461-470، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1408 ق.

بازگشت