ترجمه الميزان


(112) سوره اخلاص مكي است و چهار آيه دارد (4)
سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
ترجمه آيات
به نام اللَّه كه رحمان و رحيم است،
بگو او اللَّه يگانه است (1).
كه همه نيازمندان قصد او مي كنند (2).
نزاده و زاييده نشده (3).
و هيچ كس همتاي او نيست (4).
بيان آيات
اين سوره خداي تعالي را به احديت ذات و بازگشت ما سوي اللَّه در تمامي حوائج وجوديش به سوي او و نيز به اينكه احدي نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك او نيست مي ستايد، و اين توحيد قرآني، توحيدي است كه مختص به خود قرآن كريم است، و تمامي معارف (اصولي و فروعي و اخلاقي) اسلام بر اين اساس پي ريزي شده است.
و روايات وارده از طرق شيعه و سني در فضيلت اين سوره بسيار زياد است، حتي از هر دو طريق رسيده كه اين سوره معادل با يك ثلث قرآن است، كه ان شاء اللَّه رواياتش به زودي از نظر خواننده مي گذرد. و اين سوره هم مي تواند در مكه نازل شده باشد و هم در مدينه، و آنچه از بعضي از روايات وارده در سبب نزول آن ظاهر است اين است كه در مكه نازل شده.
« قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» كلمه « هو» ضمير شان و ضمير قصه است، و معمولا در جايي بكار مي رود كه گوينده اهتمام زيادي به مضمون جمله بعد از آن داشته باشد، و اما كلمه «اللَّه» مورد اختلاف واقع شده، حق آن است كه «علم به غلبه» براي خداي تعالي است، يعني قبلا در زبان عرب اسم خاص براي حق تعالي نبود، ولي از آنجايي كه استعمالش در اين مورد بيش از ساير موارد شد، به خاطر همين غلبه استعمال، تدريجا اسم خاص خدا گرديد، هم چنان كه اهل هر زباني ديگر براي خداي تعالي نام خاصي دارند، و ما در تفسير سوره فاتحه (اولين سوره قرآن) در باره اين كلمه بحث كرديم.

فرق بين «احد» و «واحد» و معناي احد بودن خداي تعالي
و كلمه «احد» صفتي است كه از ماده «وحدت» گرفته شده، هم چنان كه كلمه «واحد» نيز وصفي از اين ماده است، چيزي كه هست، بين احد و واحد فرق است، كلمه «احد» در مورد چيزي و كسي بكار مي رود كه قابل كثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، به خلاف كلمه «واحد» كه هر «واحدي» يك ثاني و ثالثي دارد يا در خارج و يا در توهم و يا به فرض عقل، كه با انضمام به ثاني و ثالث و رابع كثير مي شود، و اما احد اگر هم برايش دومي فرض شود، باز خود همان است و چيزي بر او اضافه نشده.
مثالي كه بتواند تا اندازه اي اين فرق را روشن سازد اين است كه: وقتي مي گويي «احدي از قوم نزد من نيامده»، در حقيقت، هم آمدن يك نفر را نفي كرده اي و هم دو نفر و سه نفر به بالا را، اما اگر بگويي: «واحدي از قوم نزد من نيامده» تنها و تنها آمدن يك نفر را نفي كرده اي، و منافات ندارد كه چند نفرشان نزدت آمده باشند، و به خاطر همين تفاوت كه بين دو كلمه هست، و به خاطر همين معنا و خاصيتي كه در كلمه «احد» هست، مي بينيم اين كلمه در هيچ كلام ايجابي به جز در باره خداي تعالي استعمال نمي شود، (و هيچ وقت گفته نمي شود: «جاءني احد من القوم»؛ احدي از قوم نزد من آمد) بلكه هر جا كه استعمال شده است كلامي است منفي، تنها در مورد خداي تعالي است كه در كلام ايجابي استعمال مي شود.
يكي از بيانات لطيف مولانا امير المؤمنين (ص) در همين باب است كه در بعضي از خطبه هايش كه در باره توحيد خداي عز و جل ايراد فرموده چنين آمده: «كل مسمي بالوحدة غيره قليل» (1)
يعني- و خدا داناتر است- هر چيزي غير خداي تعالي، وقتي به صفت وحدت توصيف شود، همين توصيف بر قلت و كمي آن دلالت دارد، به خلاف خداي تعالي كه يكي بودنش از كمي و اندكي نيست.
و ما در بحثي كه پيرامون توحيد قرآني در جلد ششم اين كتاب داشتيم، پاره اي از كلمات آن جناب را كه در باره توحيد صادر شده نقل نموديم.

معناي اينكه خدا صمد است اينست كه هر چيزي در ذات و آثار و صفات محتاج او است و او منتهي المقاصد است
«اللَّهُ الصَّمَدُ» اصل در معناي كلمه «صمد» قصد كردن و يا قصد كردن با اعتماد است، وقتي گفته مي شود: «صمده، يصمده، صمدا» از باب «نصر، ينصر» معنايش اين است كه فلاني قصد فلان كس يا فلان چيز را كرد، در حالي كه بر او اعتماد كرده بود. بعضي از مفسرين اين كلمه را- كه صفت است- به معاني متعددي تفسير كرده اند كه برگشت بيشتر آنها به معناي زير است: «سيد و بزرگي كه از هر سو به جانبش قصد مي كنند تا حوايجشان را برآورد» و چون در آيه مورد بحث مطلق آمده همين معنا را مي دهد، پس خداي تعالي سيد و بزرگي است كه تمامي موجودات عالم در تمامي حوائجشان او را قصد مي كنند.
آري وقتي خداي تعالي پديد آورنده همه عالم است، و هر چيزي كه داراي هستي است هستي را خدا به او داده، پس هر چيزي كه نام «چيز» صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد مي كند، هم چنان كه خودش فرموده: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»، (2)
و نيز به طور مطلق فرموده: «وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي »، (3)
پس خداي تعالي در هر حاجتي كه در عالم وجود تصور شود صمد است، يعني هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمي كند مگر آنكه منتهاي مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسيله او است.
از اينجا روشن مي شود كه اگر الف و لام بر سر كلمه «صمد» در آمده، منظور افاده حصر است، مي فهماند تنها خداي تعالي صمد علي الاطلاق است، به خلاف كلمه «احد» كه الف و لام بر سرش در نيامده، براي اينكه اين كلمه با معناي مخصوصي كه افاده مي كند در جمله اثباتي بر احدي غير خداي تعالي اطلاق نمي شود، پس حاجت نبود كه با آوردن الف و
لام حصر احديت را در جناب حق تعالي افاده كند، و يا احديت معهودي از بين احديتها را برساند.
و اما اينكه چرا دوباره كلمه «اللَّه» ذكر شد، با اينكه ممكن بود بفرمايد: «قل هو اللَّه احد و صمد»؟
ظاهرا اين تكرار براي اشاره به اين معنا بوده كه هر يك از دو جمله «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و «اللَّهُ الصَّمَدُ» مستقلا كافي در تعريف خداي تعالي است، چون مقام، مقام معرفي خدا به وسيله صفتي است كه خاص خود او باشد، پس معنا چنين است كه معرفت به خداي تعالي حاصل مي گردد چه از شنيدن جمله «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و چه از شنيدن «اللَّهُ الصَّمَدُ» چه آن جور توصيف و تعريف شود و چه اينجور.
و اين دو آيه شريفه در عين حال هم به وسيله صفات ذات، خداي تعالي را معرفي كرده، و هم به وسيله صفات فعل. جمله «اللَّهُ أَحَدٌ» خدا را به صفت احديت توصيف كرده، كه احديت عين ذات است. و جمله «اللَّهُ الصَّمَدُ» او را به صفت صمديت توصيف كرده كه صفت فعل است، چون گفتيم صمديت عبارت از اين است كه هر چيزي به سوي او منتهي مي شود.
بعضي (4)
از مفسرين گفته اند: كلمه «صمد» به معناي هر چيز تو پري است كه جوفش خالي نباشد، و در نتيجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بياورد و نه از كسي متولد شود. كه بنا بر اين تفسير، جمله «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» تفسير كلمه «صمد» خواهد بود. «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» اين دو آيه كريمه از خداي تعالي اين معنا را نفي مي كند كه چيزي را بزايد. و يا به- عبارت ديگر ذاتش متجزي شود، و جزئي از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنايي كه نصاري در باره خداي تعالي و مسيح مي گويند، و چه به آن معنايي كه وثني مذهبان بعضي از آلهه خود را فرزندان خداي سبحان مي پندارند.
و نيز اين دو آيه از خداي تعالي اين معنا را نفي مي كنند كه خود او از چيزي متولد و مشتق شده باشد، حال اين تولد و اشتقاق به هر معنايي كه اراده شود، چه به آن نحوي كه وثنيت در باره خدايان خود گفته اند، كه بعضي اله پدر و بعضي ديگر اله مادر و بعضي ديگر اله فرزند است، و چه به نحوي ديگر.
و نيز اين معنا را نفي مي كنند كه براي خداي تعالي كفوي باشد كه برابر او در ذات و يا در فعل باشد، يعني مانند خداي تعالي بيافريند و تدبير نمايد، و احدي از صاحبان اديان و غير ايشان قائل به وجود كفوي در ذات خدا نيست، يعني احدي از دين داران و بي دينان نگفته كه واجب الوجود (عز اسمه) متعدد است، و اما در فعل يعني تدبير، بعضي قائل به آن شده اند، مانند وثني ها كه براي خدايان خود الوهيت و تدبير قائل شدند، حال چه خداي بشري مانند فرعون و نمرود كه ادعاي الوهيت كردند، و چه غير بشري. و ملاك در كفو بودن در نظر آنان اين است كه براي اله و معبود خود استقلال در تدبير قائلند و مي گويند: اللَّه تعالي تدبير فلان ناحيه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبير آن ناحيه است، همانطور كه خود خداي تعالي مستقل در تدبير آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است. و اگر برابري در صفات را نشمرديم، براي آن بود كه صفت، يا صفت ذات است يا صفت فعل، صفت ذات كه عين ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مي شود.
و اين معناي از كفو بودن در غير آلهه مشركين نيز تصور دارد، نظير استقلالي كه بعضي براي موجودي از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز مصداقي است براي كفو بودن، چون برگشت اين فرض نيز به اين است كه انسان بپندارد مثلا فلان گياه خودش مستقلا بيماري ما را شفا مي دهد و در بهبودي از بيماريمان احتياجي به خداي تعالي نداريم، با اينكه گياه مذكور از هر جهتي محتاج به خداي تعالي است، و آيه مورد بحث اين را نيز نفي مي كند.

بيان اينكه نزائيدن، زاده نشدن و كفو نداشتن خدا فرع بر صمد بودن و يگانگي او در ذات و صفات و افعال است
و صفات سه گانه اي كه در اين سوره نفي شده، يعني متولد شدن چيزي از خدا، و تولد خداي تعالي از چيز ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفي آنها را متفرع بر صفت احديت خداي تعالي كرد، و به وجهي گفت فرض احديت خداي تعالي كافي است در اينكه او هيچ يك از اين سه صفت را نداشته باشد، و ليكن اين معنا زودتر به نظر مي رسد كه متفرع بر صمديت خدا باشند.
اما اينكه متولد نشدن چيزي از خدا فرع صمديت او است، بيانش اين است كه ولادت كه خود نوعي تجزي و قسمت پذيري است به هر معنايي كه تفسير شود، بدون تركيب تصور ندارد، كسي كه مي زايد و چيزي از او جدا مي شود بايد خودش داراي اجزايي باشد، و چيزي كه جزء دارد محتاج به جزء خويش است، چون بديهي است موجود مركب از چند چيز وقتي آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد، و خداي سبحان صمد است هر محتاجي در حاجتش به او منتهي مي گردد، و چنين كسي احتياج در او تصور ندارد.
و اما اينكه زاييده نشدنش از چيزي فرع صمديت او است بيانش اين است كه تولد چيزي از چيز ديگر فرض ندارد مگر با احتياج متولد به موجودي كه از او متولد شود، و خداي تعالي صمد است، و كسي كه صمد باشد احتياج در او تصور ندارد.
و اما اينكه كفو نداشتنش متفرع بر صمديت او است، بيانش اين است كه كفو چه اينكه كفو در ذات خداي تعالي فرض شود و چه كفو در فعل او، وقتي تصور دارد كه كفو فرضي در عملي كه در آن عمل كفو شده مستقل در ذات خود و بي نياز از خداي تعالي باشد، و گفتيم كه خداي تعالي صمد است و صمد علي الاطلاق هم هست، يعني همان كفو فرضي در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج او است و بي نياز از او نيست، پس كفو هم نيست.
بنا بر اين روشن شد كه نفي در دو آيه، متفرع بر صمديت خداي تعالي است، و مال صمديت خداي تعالي و فروعات آن به اثبات يگانگي خدا در ذات و صفات و افعال او است، به اين معنا كه خداي تعالي در ذاتش واحد است و چيزي شبيه به او نيست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خداي تعالي به ذات خود او و براي ذات خود او است، بدون اينكه مستند بغير خودش باشد و بدون اينكه محتاج بغير باشد، به خلاف غير خداي تعالي كه در ذات و صفات و افعال خود محتاج خداي تعالايند، و او است كه به مقتضا و لياقت ساحت كبريايي و عظمتش موجودي را با صفات و افعال معين خلق مي كند، پس حاصل مفاد سوره اين است كه، خداي تعالي را به صفت احديت و واحديت توصيف مي كند.
و از جمله سخناني كه در باره اين آيه گفته شده ، (5)
اين است كه مراد از كفو، همسر است، چون همسر هر كسي كفو او است. و بنا به اين گفتار آيه شريفه همان را افاده مي كند كه آيه «تَعالي جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً» (6)
افاده مي كند. و ليكن اين حرف صحيح نيست . (7)

بحث روايتي (رواياتي در باره فضيلت سوره اخلاص و توضيح مضامين عاليه آن)
در كافي به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه
فرمود: يهوديان از رسول خدا (ص) پرسيدند: مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را براي ما بيان كن. آن جناب تا سه روز پاسخ نداد، تا آنكه سوره «قل هو اللَّه احد» نازل شد . (8)
مؤلف: و در كتاب احتجاج از امام عسكري (ع) روايت آورده كه فرمود:
سؤال كننده عبد اللَّه بن صورياي يهودي بوده، و در بعضي روايات اهل سنت آمده كه سائل عبد اللَّه بن سلام بوده، و اين سؤال را در مكه كرد، و بعد از شنيدن پاسخ ايمان آورد، ولي ايمان خود را پنهان مي داشت، و در بعضي ديگر آمده جمعيتي از يهود بودند كه اين سؤال را از آن جناب كردند، و در روايات بسياري از طرق اهل سنت آمده كه اصلا سؤال از ناحيه يهوديان نبوده، بلكه از ناحيه مشركين مكه بوده، و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خداي تعالي است. (9)
و در كتاب معاني به سند خود از اصبغ بن نباته از علي (ع) روايت آورده كه در ضمن حديثي فرمود: نسبت خداي عز و جل همان سوره: «قُلْ هُوَ اللَّهُ ...» است (10)
و در كتاب علل به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه در حديث معراج فرمود: خداي تعالي به آن جناب- يعني به رسول خدا (ص)- فرمود: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، را همانطور كه نازل شده بخوان، كه اين سوره نسبت و معرف من است. (11)
مؤلف: و نيز به سند خود از موسي بن جعفر روايتي در معناي اين روايت آورده . (12)
و در الدر المنثور است كه ابو عبيد در كتاب فضائل خود از ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ثلث قرآن است. (13)
مؤلف: روايات از طرق اهل سنت در اين معنا بسيار زياد است، و آن را از عده اي از صحابه از قبيل ابن عباس (كه روايتش گذشت)، و ابي الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابي سعيد خدري، معاذ بن انس، ابي ايوب، ابي امامه، و غير نامبردگان از رسول خدا (ص) روايت كرده اند، و نيز در عده اي از روايات وارده از امامان اهل بيت (ع) آمده، و مفسرين در توجيه آن وجوهي مختلف ذكر كرده اند، كه معتدل ترين آن اين است كه تمامي معارف قرآني به سه اصل بر مي گردد، توحيد و نبوت و معاد، و سوره مورد بحث از اين سه اصل يك اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته، و آن اصل توحيد است . (14)
و در كتاب توحيد از امير المؤمنين (ع) روايت آورده كه فرمود در عالم رؤيا خضر(ع) را ديدم، و اين رؤيا يك شب قبل از جنگ بدر بود، به آن جناب گفتم: از آنچه داري چيزي به من تعليم بده كه بر دشمنان پيروز شوم. خضر گفت: بگو: «يا هو يا من لا هو الا هو»، همين كه صبح شد، رؤياي خود را براي رسول خدا (ص) بازگو كردم، به من فرمود: اي علي اسم اعظم را ياد گرفتي، و اين كلام در جنگ بدر هم چنان بر زبانم بود. (15)
و نيز در آن كتاب آمده كه امير المؤمنين علي(ع) سوره «قل هو اللَّه احد» را خواند، و وقتي فارغ شد گفت:
«يا هو يا من لا هو إلا هو اغفر لي و انصرني علي القوم الكافرين؛
اي كسي كه نيست او مگر او، مرا بيامرز و مرا بر قوم كافر ياري فرما» (16)
و در نهج البلاغه در باره خداي تعالي آمده: «الاحد لا بتاويل عدد؛
احد است، اما نه به تاويل عدد». (17)
مؤلف: اين روايت را در توحيد هم از حضرت رضا (ع) نقل كرده به اين عبارت: «احد لا بتاويل عدد» . (18)
و در اصول كافي به سند خود از داوود بن قاسم جعفري روايت آورده كه گفت: به امام ابي جعفر دوم جواد الأئمه (ع) عرضه داشتم: كلمه «صمد» چه معنايي دارد، فرمود به معناي سيد مصمود اليه است، يعني بزرگي كه تمام موجودات عالم در حوائج كوچك و بزرگ به او مراجعه ميكنند و محتاج اويند . (19)
مؤلف: و در تفسير كلمه «صمد» معاني ديگري از ائمه اهل بيت (ع) روايت شده، از آن جمله امام باقر (ع) فرمود: صمد به معناي سيد و بزرگي است كه سايرين او را اطاعت كنند، سيدي كه ما فوق او هيچ آمر و ناهي نباشد. و از حسين بن علي (ع) روايت شده كه فرموده است: صمد كسي و چيزي را گويند كه جوف ندارد، و نيز به كسي گويند كه نمي خوابد، و همچنين به كسي گفته مي شود كه لم يزل بوده و لا يزال خواهد بود. و از امام سجاد (ع) نقل شده كه فرمود:
صمد كسي است كه هر گاه بخواهد چيزي را ايجاد كند تنها بگويد: باش آن چيز موجود شود.
و باز صمد به معناي كسي است كه موجودات را بدون الگوي قبلي خلق كرده، آنها را اضداد و به اشكال مختلف و ازواج خلق كرده، كسي است كه در يكتايي و ضد نداشتن يگانه است، و نيز در نداشتن شكل و مثل و شريك يكتا است. (20)
و اصل در معناي صمد همان معنايي است كه از ابي جعفر دوم (ع) نقل كرديم، چون در معناي آن لغتي از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا بر اين، معاني ديگر و مختلفه اي كه از ساير ائمه (ع) نقل شد تفسير به لازمه معناي اصلي است، چون همه آنها از لوازم مقصود بودن خداي تعالي است، آري خداي تعالي مقصودي است كه هر موجودي در هر حاجتي كه دارد به سوي او رجوع دارد، و خود او دچار هيچ حاجتي نمي شود.
و در كتاب توحيد از وهب بن وهب قرشي از امام صادق (ع) از آباي گرامي اش (ع) روايت آورده كه اهل بصره به حسين بن علي (ع) نامه اي نوشته، و در آن از كلمه «صمد» پرسيدند، حضرت در پاسخشان اين نامه را به ايشان نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اما بعد، مبادا در قرآن كريم خوض كنيد. و در آن جدال راه نيندازيد، و بدون علم و از روي مظنه و سليقه در باره آن چيزي مگوييد، كه از جدم رسول خدا(ص) شنيدم كه مي فرمود: كسي كه بدون علم در باره قرآن سخن بگويد، نشيمنگاه او پر از آتش خواهد بود، و خداي سبحان خودش كلمه «صمد» را تفسير كرده، بعد از آنكه فرمود:
«اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ»، آن را با دو آيه بعد تفسير نموده، فرمود: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». (21)
و نيز در آن كتاب به سند خود از ابن ابي عمير از موسي بن جعفر (ع) روايت آورده كه فرمود: و بدانكه خداي تعالي«واحد» و «احد»، و «صمد» است، نه فرزنددار مي شود تا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از كسي متولد شده تا پدرش با او شريك باشد . (22)
و باز در آن كتاب در خطبه ديگر از امير المؤمنين (ع) آمده كه فرمود: خداي عز و جل كسي است كه از كسي متولد نشده تا در عزت شريكي داشته باشد، و خود فرزنددار نمي شود تا موروثي از بين رفتني باشد. (23)
و در همان كتاب در ضمن خطبه اي از آن جناب آمده كه فرمود: خداي تعالي بزرگتر از آن است كه كفوي داشته باشد تا به آن كفو تشبيه شود. (24)
مؤلف: در اين معاني كه تا كنون از روايات نقل كرديم روايات ديگري نيز هست.(25)

پاورقي

1- نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 155، خطبه 64.
2- آگاه باشيد كه ايجاد و تدبير تنها به دست او است. سوره اعراف، آيه 54.
3- محققا منتهاي هر چيزي به سوي او است. سوره نجم، آيه 42.
4- روح المعاني، ج 30، ص 274.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 567.
6- و اينكه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما و او هرگز براي خود همسر (و فرزندي) انتخاب نكرده. سوره جن، آيه 3.
7- زيرا كلمه«كفوا» نكره در سياق نفي است، و عموميت را مي رساند و مي فهماند از هر مصداق كه براي اين كلمه تصور شود، هيچ مصداقي براي خدا نيست، و خدا هيچ قسم از اقسام و مصاديق كفو را ندارد، نه تنها مصداق زوجيت را، «مترجم».
8-اصول كافي، ج 1، ص 91، ح 1.
9-احتجاج طبرسي، ج 1، ص 48، ط نجف.
10- معاني الاخبار، ص 140.
11-علل الشرائع، ج 2، ص 315.
12-علل الشرائع، ج 2، ص 334، ب 32.
13-الدر المنثور، ج 6، ص 412.
14- مجمع البيان، ج 10، ص 567.
15و 16- توحيد صدوق، ص 89، ح 2.
17-نهج البلاغه صبحي صالح، ص 212، خطبه 152.
18-توحيد صدوق، ج 453.
19-اصول كافي، ج 1، ص 123، ح 1.
20- معاني الاخبار، ص 7.
21- توحيد صدوق، ص 90، ح 5.
22- نور الثقلين، ج 5، ص 715 به نقل از توحيد.
23- توحيد صدوق، ص 31، ح 1.
24- توحيد صدوق، ص 51.
25- ترجمه تفسير الميزان، موسوي همداني، ج20، ص669-679، دفتر انتشارات اسلامي جامعه ي مدرسين حوزه علميه قم، چاپ: پنجم، قم، 1374 ش.

بازگشت