اطيب البيان


سورة التوحيد و الاخلاص و الصمد
سوره الإخلاص (112): آيه 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)
اما الكلام في فضل هذه السورة المباركة المسماة بسورة التوحيد و الاخلاص و الصمد- اخبار در فضل اين سوره مباركه بسيار است از طريقه عامه و خاصه از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار و آنچه حقير دست آوردم بيست و پنج حديث است و اين احاديث چند دسته است يك دسته خاص اين سوره، يك دسته اين سوره با آية الكرسي، يك دسته اين سوره با سوره قدر، يك دسته اين سوره با سوره الكافرين، يك دسته اين سوره با آيه آمن الرسول، يك دسته با چند سوره ديگر. باري خلاصه مفاد اين اخبار در بسياري از اخبار دارد قرائتش ثواب قرائت ثلث قرآن دارد كه اگر سه مرتبه بخواند ثواب يك ختم قرآن دارد، و در بعض ديگر اين اخبار دارد حضرت رسول تشبيه فرمود به ولايت و محبت امير المؤمنين كه هر كه او را قلبا دوست دارد ثلث ايمان را دارد و هر كه قلبا و لسانا دوست دارد دو ثلث ايمان را دارد و هر كه قلبا و لسانا و يدا دوست دارد يعني نصرت او را تمام ايمان را دارد چنانچه سوره توحيد يك ثلث قرآن دو دو ثلث قرآن سه تمام قرآن، و در فراش براي سلامتي و از خانه بيرون رفتن براي حفظ خانه و آنچه در خانه است، براي اموات يازده مرتبه سبب آمرزش جميع آنها است، به شش طرف قدام و خلف و يمين و يسار و فوق و تحت حفظ از كليه آفات، حضور ظالم سه مرتبه آهسته بخواند از شر او ايمن ميشود در نماز باعث قبولي نماز مي شود كه اگر در هيچ نمازهاي فريضه قرائت نشود جزو مصلين محسوب نميشود و فوائد ديگر كه كمتر سوره است كه در فضيلت به درجه سوره توحيد برسد بالاخص اگر مقرون بسوره حمد باشد، و در بعضي اخبار بعض اين فوائد را مقرون با سوره قدر يا سوره الكافرون يا آية الكرسي يا بعض آيات ديگر فرموده. و اين اخبار در كافي كليني و من لا يحضر صدوق و امالي و تهذيب شيخ طوسي و عياشي و وسائل و وافي و بحار و ساير كتب اخبار و كتب فقهيه ضبط شده.

و اما الكلام في تفسيرها:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»
قل امر است كه پيغمبر (ص) مأمور شد كه بتمام مكلفين بفرمايد كه آمدند نزد پيغمبر جماعتي از يهود و غير يهود و گفتند:
اين خدايي كه ما را دعوت ميكني به او كيست؟- و چيست؟- براي ما توصيف فرما اين سوره نازل شد كه بآنها بفرما:
(هو) در مقابل هذا است و در اخبار بسياري داريم هاء او اشاره به ثبات و بقاء واجب الوجودي است در مقابل ممكن الوجود و ممتنع الوجود چون صرف الوجود است و بحت الوجود و محض الوجود و صرف الوجود ممتنع است عدم در او زيرا تناقض لازم ميآيد وجود عدم باشد كه جمع بين وجود و عدم تناقض است بخلاف ممكن كه ميشود وجود پيدا كند و ميشود پيدا نكند كه گفتند: الممكن في حد ذاته أن يكون ليس و له من علته أن يكون ايس، و بخلاف ممتنع كه عدم صرف باشد محال است عدم وجود باشد تناقض لازم ميآيد بلي ممكن ممكن است متصف بوصف وجود شود موجود شود و بوصف عدم معدوم گردد آنهم تا مادامي كه متصف بوصف وجود است معدوم نيست و تا مادامي كه متصف بوصف عدم است موجود نيست چون جمع بين موجود و معدوم هم تناقض است زيرا ماهيت بسا لباس وجود ميپوشد بايجاد موجود و بسا لباس عدم باعدام معدوم و صرف وجود ماهيت ندارد كه لباس عدم بپوشد و موجد ندارد. چنانچه صرف عدم هم ماهيت ندارد كه لباس وجود بپوشد.
واو هو اشاره بمقام غيب الغيوبي است كه نتوان مشاهده كرد بخلاف هذا كه قابل مشاهده است و ميتوان مشاهده كرد زيرا مشاهده شرطش اين است كه مشهود جسم باشد يا عرض عارض جسم مثل رنگ و طعم و حرارت و برودت و ساير اعراض جسمي لازم دارد كه باين رنگ باين طعم يا باين حرارت و برودت باشد و لو مثل هوا كه سرد ميشود يا گرم ميشود و جسميت از لوازم ممكن است مثل جمادات و نباتات و حيوانات و انسان يا صورت بلا ماده مثل قالب مثالي يا ملائكه كه بصور مختلفه در آيند يا جسم لطيف كه قابل مشاهده نيست مگر بصورتي متشكل شوند مثل شياطين لذا ميفرمايد در وصف شيطان و شياطين:
«إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ » (اعراف آيه 27)
و اين عقيده مخصوص باسلام و ايمان است ساير مذاهب العياذ خدا را جسم ميدانند و از براي او شكلي تصور كرده اند و ميگويند مشاهده ميشود لذا ميفرمايد:
«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (انعام آيه 103)
و بني اسرائيل به موسي كه فرمود: خداي متعال با من تكلم ميفرمايد گفتند: ما نمي پذيريم و ايمان نميآوريم.
حضرت موسي (ع) هفتاد نفر از اكابر آنها را اختيار كرد بيايند ميقات و بشنوند كلام حق را آمدند و شنيدند و گفتند: ما تا خدا را نبينيم ايمان نميآوريم كه ميفرمايد:
«وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» (بقره آيه 55)
و نيز ميفرمايد:
«وَ اخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ...» ( اعراف آيه 155) و غير اينها.
و از اخبار استفاده ميشود كه اسم اعظم الهي هو است چنانچه از حضرت باقر است كه فرمود:
حدثني أبي عن أبيه عن امير المؤمنين(ع) انه قال:
رأيت الخضر في المنام قبل بدر بليلة فقلت له: علمني شيئا انتصر به علي الاعداء فقال: قل: يا هو يا من لا هو الا هو فلما اصبحت قصصتها علي رسول اللَّه (ص) فقال لي: يا علي علمت الاسم الاعظم فكان علي لساني يوم بدر- الي قوله (ع)- و كان علي (ع) يقول ذلك يوم صفين و هو يطارد فقال له عمار بن ياسر: يا امير المؤمنين ما هذا الكنايات؟- قال: اسم اللَّه الاعظم، و عماد التوحيد للَّه لا اله الا هو ... الحديث.
(اللَّه) از امير المؤمنين است فرمود:
(اللَّه معناه المعبود الذي يأله فيه الخلق و يؤله فيه، اللَّه المستور عن ادراك الأبصار المحجوب عن الاوهام و الخطرات)
و نيز از حضرت باقر (ع) است فرمود:
(اللَّه المعبود الذي اله الخلق عن ادراك ماهيته و الاحاطة بكيفيته)
و تقول العرب: «اله الرجل اذا تحير في الشي ء فلم يحط به علما و له اذا فرغ الي شي ء»
و اللَّه اسم خاص خداوند متعال است و از براي او سه اسم است هو و اللَّه و حق و باقي اسماء الهي اسماء صفات و افعال است، اما اسماء صفات توضيح آن اين است كه هر كمالي امر وجودي است و هر عيب و نقصي امر عدمي است كه فاقد كمال است و چون گذشت كه حضرت حق صرف الوجود است پس هر كمالي را بذاته دارا است زيرا اگر فاقد باشد عدم است و عدم نقيض وجود است تناقض لازم ميآيد، و از همين جهت گفتيم: اين صفات كمال هم غير متناهي است زيرا اگر متناهي باشد محدود ميشود و فوق او عدم است و عدم نقيض وجود است مثل علم قدرت كبريايي عظمت و ساير كمالات.
و اما اسماء افعال ايجاد حق است كه فعل بمعني مصدري باشد كه تمام موجودات امكانيه بايجاد حق موجود ميشوند ولي ايجاد بنفسه موجود ميشود كه فرمودند:
«خلقت الاشياء بالمشية و خلقت المشية بنفسها»
و فرق است بين اراده و مشيت اراده از صفات ذات است و از شئون علم كه علم بصلاح باشد و با حكمت فرق دارد چون حكمت علم بمصلحت است و بمفسده و اراده علم بصلاح است در مقابل بفساد كه كراهت است و فعل اگر مصلحت داشته باشد صلاح ميشود و اگر مفسده داشته باشد فساد ميشود.
و اما صفات سلبيه عيوب و نواقص است كه از ساحت قدس ربوبي دور است چون احتياج مي آورد و احتياج دليل بر فقدان است و فقدان امر عدمي است و عدم با وجود سازش ندارد و وجود را محدود ميكند چنانچه ذكر شد.
أَحَدٌ فرق است بين احد و واحد واحد جزو اعداد است واحد اثنين ثلاثة ولي احد مقابل ندارد چنانچه از امير المؤمنين است كه فرمود:
چهار قسم وحدت داريم دو قسم آن از ساحت قدس ربوبي خارج است وحدت عدديه كه در شماره بيفتد مثل زيد عمرو بكر، و وحدت نوعيه كه مي گويي: انسان يك نوع حيوان است و حيوان يك نوع نبات است و نباتات يك نوع از اجسام است زيرا تركيب لازم ميآيد كه مركب از جنس و فصل، و ما به الاشتراك و ما به الامتياز است. و دو قسم در حق باري صادق است: احديت كه صرف الوجود است ماهيت ندارد، و احديت كه صفات عين ذات است دوئيت ندارد و مثل و مانند و ضدي و ندي از براي او نيست حتي وحدت شخصيه كه ما به الامتيازش خصوصيات شخصيه است مثل زيد و عمرو و لو در انسانيت و حيوانيت و نباتيت و جسميت مشترك باشند.

سوره الإخلاص (112): آيه 2
اللَّهُ الصَّمَدُ (2)
صمد در لغت عرب بمعني تو پر است مقابل مجوف كه تو ندارد و خالي است مثلا حجر صمد است و انسان و حيوان مجوف است و اين صفت از لوازم اجسام است و ذات اقدس ربوبي منزه از جسميت است چنانچه ذكر شد. و معناي صمد را در اخبار بسياري تفسير فرموده اند از حضرت باقر (ع) است فرمود:
«حدثني أبي زين العابدين عن ابيه الحسين بن علي عليهم السلام انه قال: الصمد الذي قد انتهي سؤدده، و الصمد الدائم الذي لم يزل و لا يزال، و الصمد الذي لا يأكل و لا يشرب و لا ينام»
يعني «لا يحتاج الي الاكل و الشرب و النوم.»
و نيز از باقر (ع) است فرمود:
«الصمد السيد المطاع ليس فوقه آمر و لا ناهي»
و از محمد بن الحنيفة قال: «الصمد القائم بنفسه و الغني عن غيره»
و از حضرت زين العابدين است فرمود:
«الصمد الذي لا شريك له و لا يؤوده حفظ شي ء و لا يعزب عنه شي ء»
و از زيد بن علي (ع) قال:
«الصمد الذي اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون، و الصمد الذي ابدع الاشياء اضدادا و اصنافا و اشكالا و ازواجا و تفرد بالوحدة بلا ضد و لا شكل و لا مثل و لا ند»
و از حضرت صادق (ع) از پدر بزرگوارش حضرت باقر (ع) از پدر بزرگوارش زين العابدين (ع) فرمود:
ان اهل البصرة كتبوا الي الحسين بن علي (ع) يسألونه عن الصمد و كتب اليهم:
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم اما بعد فلا تخوضوا في القرآن و لا تجادلوا فيه و لا تكلموا فيه بغير علم فقد سمعت جدي رسول اللَّه (ص) يقول: من قال في القرآن بغير علم فليتبوء مقعده من النار و ان اللَّه سبحانه و تعالي قد فسر الصمد فقال: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد، لم يخرج منه شي ء كثيف كالولد و سائر الاشياء الكثيفة التي تخرج من المخلوقين، و لا شي ء لطيف كالنفس و لا يتشعب منه الادوات كالسنة و النوم و الخطرة و الهم و الحزن و البهجة و الضحك و البكاء و الخوف و الرجاء و الرغبة و الشامة و الجوع و الشبع و تعالي اللَّه ان يخرج منه شي ء و ان يتولد منه شي ء كثيف او لطيف، و لم يولد و لم يتولد من شي ء و لم يخرج من شي ء كما يخرج الاشياء الكثيفة من عناصرها كالشي ء من الشي ء و الدابة و النبات من الارض و الماء من الينابيع و الثمار من الاشجار، و لا كما يخرج الاشياء اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين و السمع من الاذن و الشم من الانف و الذوق من الفم و الكلام من اللسان و المعرفة و التمييز من القلب، و كالنار من الحجر لا بل هو اللَّه الصمد الذي لا من شي ء و لا في شي ء و لا علي شي ء، مبدع الاشياء و خالقها و منشئ الاشياء بقدرته، يتلاشي ما خلق للفناء بمشيته و يبقي ما خلق للبقاء بعلمه و ذلكم اللَّه الصمد الذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد.»
و از حضرت صادق (ع) است كه فرمود: جماعتي از فلسطين بر حضرت باقر (ع) وارد شدند و از مسائلي سؤال كردند:
«ثم سالوا عن الصمد؟ فقال: تفسيره فيه: الصمد خمسة احرف فالالف دليل علي انيته و هو قوله: شهد اللَّه انه لا اله الا هو. و ذلك تنبيه و اشارة الي الغائب عن درك الحواس.
و اللام دليل علي الهيته بانه هو اللَّه، و الالف و اللام مدغمان لا يظهران علي اللسان و لا يقعان في السمع و يظهران في الكتابة دليل علي ان الهيته بلطفه خافية لا تدرك بالحواس و لا يقع في لسان واصف و لا اذن سامع لان تفسير الا له هو الذي اله الخلق عن درك ماهيته و كيفيته بحس او بوهم بل هو مبدع الاوهام و خالق الحواس و انما يظهر ذلك عند الكتابة دليل علي ان اللَّه سبحانه ظهر ربوبيته في ابداع الخلق و تركيب ارواحهم اللطيفة في اجسادهم الكثيفة فاذا نظر عبد نفسه و لم ير روحه كما ان لام الصمد لا تبين فلا تدخل في حاسة من حواسه الخمس فاذا نظر الي كتابته فظهر له كما يخفي و لطف فمتي تفكر العبد في ماهية البارئ و كيفيته اله فيه و تحير و لم تحط فكرته بشي ء يتصور له لانه عز و جل خالق الصور فاذا نظر الي خلقه تثبت له انه عز و جل خالقهم و مركب ارواحهم في اجسادهم.
و اما الصاد فدليل ملكه و انه الملك الحق. و اما الميم فدليل علي انه لم يزل و لايزال. و اما الدال فدليل علي دوام ملكه و انه عز و جل دائم تعالي عن الكون و الزوال بل هو اللَّه عز و جل مكون الكائنات الذي كان بتكوينه كل كائن.
ثم قال (ع): لو وجدت لعلمي الذي آتاني اللَّه حملة لنشرت التوحيد و الاسلام و الايمان و الدين و الشرائع من الصمد و كيف لي بذلك و لم يجد جدي امير المؤمنين حملة لعلمه حتي كان يتنفس السعداء و يقول علي المنبر: سلوني قبل ان تفقدوني فان بين الجوانح مني علما جما الا لا اجد من يحمله الا و اني الحجة البالغة و لا تتولوا قوما غضب اللَّه عليهم قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اصحاب القبور.
ثم قال الباقر (ع): الحمد اللَّه الذي من علينا و وفقنا لعبادة الاحد الصمد الذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد، و جنبنا عبادة الاوثان حمدا سرمدا و شكرا واجبا.»
اقول: بعد از بيانات ائمه اطهار در همين اخبار مذكوره ديگر جاي صحبت بر احدي باقي نگذارده اند و هر كه چه بگويد زياده است ليس وراء عبادان قرية.

سوره الإخلاص (112): آيه 3
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3)
از پيغمبر است فرمود:
«لم يلد منه عزير كما قالت اليهود لعنهم اللَّه و لا المسيح كما قالت النصاري عليهم سخط اللَّه و لا الشمس و لا القمر و لا النجوم كما قالت المجوس لعنهم اللَّه و لا الملائكة كما قالت مشركو العرب.»
در مرقومه شريفه حضرت ابي عبد اللَّه الحسين (ع) باهل بصره معناي لم يلد را مشروحا بيان فرمود كه ذكر شد از قوله: «لم يخرج منه شي ء الي قوله: كثيف او لطيف»
كه در صفحه قبل نقل شد، و ممكن است اشاره باشد بكلام حكماء مثل افلاطون و ارسطو و سقراط و امثال آنها كه قائل بعلت و معلول هستند كه ميگويند: خدا علت تامه بوده و فقط عقل اول بنحو عليت از او صادر شده و عقول طوليه و عرضيه كه افلاطون طوليه ميگويد كه از هر كدام عقل ديگري صادر شد تا عقل عاشر كدخداي عالم كون و فساد است و ميگويد: عقل اول از جنبه وجودش عقل ثاني و از جنبه ماهيتش عرش و هكذا از عقل ثاني عقل ثالث و كرسي و هكذا ساير عقول بترتيب، و ارسطو ميگويد: از عقل اول دو عقل و از آن دو چهار و از آن چهار هشت و هكذا.
و اينها عالم را قديم ميدانند براي اينكه انفكاك معلول از علت محال است و اينها منكر قدرت هستند زيرا علت بدون اختيار تأثير در معلول دارد. خداوند ميفرمايد:
«لَمْ يَلِدْ» كه از او چيزي خارج شود و شايد مراد از فرمايش حضرت ابي عبد اللَّه لم يخرج منه شي ء لطيف او كثيف اشاره بهمين مطلب باشد كه لطيف عالم مجردات از عالم عقول و نفوس و ارواح و ملائكه، و از كثيف عالم ماديات از سماوات و ارض و آنچه در آنها است مثل خورشيد و ماه و كواكب و كرات جويه و مثل جمادات نباتات و حيوانات و جن و انس و آب و خاك و هوا و نار. و اللَّه و اوليائه اعلم.
«وَ لَمْ يُولَدْ» كه لازمه حدوث است كه نبوده و بود شده و مقدم بر او چيزي بود كه او را زائيد و ايجاد كرد چنانچه در همان حديث بيان فرمود از قوله (ع):
«و هو لم يتولد من شي ء و لم يخرج من شي ء- الي قوله- و كالنار من الحجر.»
رجوع كنيد در نقل تكرار نشود.
مسألة مشكلة غير منحلة: اينكه نصاري كه قائلند عيسي پسر خدا است، و يهود قائلند عزير پسر خدا است، و در تورات آنها ميگويد: آدم پسر خدا است و خود يهود و نصاري ميگويند: ما پسران خدا هستيم:
«قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصاري نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» ( مائده آيه 18).
بنا بر اين مي گوييم: مادر عيسي كه مريم بوده و مادر عزير عيال برخياء بود پس بنا بر اين مريم و عيال برخياء زن خدا بودند و ميفرمايد:
«مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً» (جن آيه 3).
و اينكه گفتند: «نحن ابناء اللَّه» اختصاص به رجال ندارد نساء هم بنات اللَّه بودند پس خدا با دختران خود جمع شده اگر چه از يهود بعيد نيست بگويند زيرا در حق لوط ميگويند با دختران خود جمع شده و از نسل آنها هفتاد پيغمبر بوجود آمد، و نيز اگر آدم پسر خدا باشد پس حواء هم دختر خدا است و آدم و حواء برادر و خواهر بودند و جمع بين برادر و خواهر شده و تمام بشر از نسل اين دو بوجود آمده، و نيز اگر اين دو پسر و دختر خدا باشند مادر اين دو كه بوده، و نيز مشركين عرب كه ملائكه را دختران خدا ميدانند مادر ملائكه كه بوده و اگر بگويند: آدم بي مادر بوده و همچنين ملائكه مي گوييم پس ميشود كه عيسي هم بي پدر بوده خذلهم اللَّه.
«وَ لَمْ يُولَدْ» زيرا اگر خدا متولد شده پدر خدا كه بوده و مادرش كه بوده و بعلاوه لازم مي آيد حدوث كه خدا نبوده بعدا بوجود آمده و لازم ميآيد احتياج كه خدا احتياج بموجد داشته باشد و هزارها عيب ديگر.

سوره الإخلاص (112): آيه 4
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
اين كلمه چهار نحوه قرائت شده بضم فاء و جزم فاء بواو و بهمزه لكن در مقدمه اين تفسير گفتيم كه سياهي قرآن معتبر است كه قرائت حفص باشد از عاصم و اينهم نه اينكه سياهي را بر طبق قرائت حفص نوشته اند بلكه حفص مطابق سياهي قرائت كرده و سياهي معتبر است و متواتر و شاهد بر اين كه در بعض صحائف كه خواستند مراعات قرائت سبع كنند ساير قرائات را بخط قرمز نوشته اند كه در سياهي قرآن هيچ تصرفي نشود: و كفوا بر طبق قرائت حفص بضم فا و بواو است چنانچه سياهي قرآن همين است، و كفو بمعني جفت و مثل و شبيه است كه العياذ خدا جفت داشته باشد كه با او جمع شود يا خداي ديگري باشد مثل او يا شبيه باو يا در صفاتش مثل او باشد يا در افعالش شبيه او باشد كه خلق كند يا رزق دهد يا عبادت شود:
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ» (شوري آيه 11).
و ميفرمايد:
«لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء آيه 22).
و مراد از «فيهما» يعني «في السماء و الارض: لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» (انعام آيه 163).
و مكرر اقسام شرك ذكر شده شرك ذاتي صفاتي افعالي عبادتي نظري هيچ قسم در مقابل توحيد ذاتي صفاتي و افعالي و عبادتي و نظري تا اين مقدار بفهم اين حقير رسيده ما زاد بر اين از مراتب بالاتر پيدا كنيد و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. (1)

پاورقي

1- أطيب البيان في تفسير القرآن، طيب سيد عبد الحسين، ج 14، ص267-259، نشر اسلام، چاپ: دوم، تهران: 1378 ش.

بازگشت