روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن


الاستعاذة
بدان كه : از جمله حقوق و اوامر خداي تعالي ما را در حقّ قرآن يكي استعاذت است، من قوله تعالي:
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.» (1)
بعضي گفتند: اين امر واجب است، و آن اصحاب ظاهراند [5- ر] و درست آن است كه اين امر سنّت است.
امّا كيفيّت آن كه چگونه بايد گفتن، بعضي گفتند، بايد گفتن: «استعيذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم»، موافقت لفظ كتاب را، امّا اخبار بر اين آمده است كه: اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، و معني آن است كه پناه با خداي مي دهم از ديو ملعون. و «عوذ» و «عياذ»، پناه دادن (2) باشد و «استعاذت»، پناه جستن باشد، قال الشّاعر- شعر:
و المؤمن العائذات الطّير يمسحها
ركبان مكّة بين الغيل و السّند
و در «شيطان» دو قول گفته اند: يكي آن كه «فيعال» باشد، من شطن اذا بعد، يعني از خير دور است. و قول دوم آن كه: «فعلان» باشد، من شاط يشيط اذا غضب و خفّ فيه، و قول اوّل «نون»، لام الفعل باشد و «يا» زياده، و بر قول دوم ، «نون» زياده باشد و «يا» عين الفعل.
و امّا «رجيم» فعيل باشد به معني مفعول، چون: «قتيل» و «خصيب» و «رهين» و اين دو معني دارد: يكي آن كه مرجوم است من قبل اللّه بالشّهب، اين ستاره ها كه در آسمان كشيده مي شود كه رجم شياطين است، كما قال تعالي:
وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ ...، (3)
و قوله تعالي: فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ، (4)
و جز اين آيات. پس شيطان مرجوم است، يعني مرميّ است، و الرّجم الرّمي، و منه الرّجم في الزّنا الرّمي بالحجارة. و معني دگر آن است كه: مرجوم، اي مقذوف من اللّه تعالي باللّعنة، من قوله: وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلي يَوْمِ الدِّينِ. (5)
روايت است از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: اوّل آيتي كه آمد يا اوّل چيزي كه جبرئيل- عليه السلام- رسول را- عليه السلام- فرمود در باب قرآن استعاذه بود، گفت: يامحمّد! بگو كه: استعيذ بالسّميع العليم من الشّيطان الرّجيم، آنگه گفت بگو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. (6)

و خلاف نيست در آن كه رسول- عليه السّلام- در نماز استعاذه كردي. ابراهيم النّخعيّ و ابو هريره روايت مي كنند كه: پيش از قراءت سوره و پس از قراءت فاتحه استعاذه كردي ، و اين روايت شاذّ است، اخبار متظاهر بر آن است كه رسول- عليه السّلام- پس از تكبير و پيش از قراءت فاتحة الكتاب استعاذه كردي.

اختلاف فقها در استعاذه
قول بيشتر فقهاست كه: در هر نمازي عقيب افتتاح نماز پيش از قراءت استعاذه بايد گفتن، و مذهب مالك آن است كه: جز در نماز فرايض در ماه رمضان نبايد گفتن.
و در نماز عيد خلاف كرده اند، ابو يوسف گفت: استعاذه بيش از تكبيرات بايد كردن، و محمّد بن الحسن گفت: پس از تكبيرات چون قراءت خواهد خواندن.
امّا كيفيّت تعوّذ ، مذهب اهل البيت- عليهم السّلام- آن است كه بايد گفتن:
اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، و مذهب ابو حنيفه و شافعي هم چنين است. و سفيان گفت: اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم انّ اللّه هو السّميع العليم. و حسن بن صالح بن حيّ گفت: اعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم.
راوي خبر گويد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: چون مرد استعاذه كند و پناه با خداي دهد، شيطان از او بگريزد و هر دو طرف او را جلبه اي باشد و صوتي باشد، از او غافل مباشيد كه او از شما غافل نيست.
جبير بن مطعم روايت كند از پدرش كه رسول- عليه السّلام- در دعا گفتي:
اللّهم انّي اعوذ بك من الشّيطان الرّجيم و من همزه و نفخه و نفثه،
راوي خبر تفسير داد اين كلمات را، گفت: «همز» او فريب و دروغ باشد، و «نفخ» كبر او باشد، و «نفث» شعر او باشد.
و معاذ جبل گويد كه: دو مرد يكديگر را دشنام مي دادند و مبالغت مي كردند در آن، رسول- عليه السلام- گفت: من كلمتي دانم كه اگر يكي از ايشان بگويد، آن فورت شيطان از او برود . گفتند: يا رسول اللّه! آن چيست؟ گفت:
اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم.
معقل بن يسار روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او بامداد سه بار بگويد:
اعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم،
و سه آيت از آخر سوره الحشر بخواند، خداي تعالي هفتاد هزار فرشته را بر او موكّل كند تا بر او صلوات مي فرستند تا به شب، و اگر در آن روز بميرد شهيد باشد، و هر كه نماز شام گويد همچنين بود [5- پ ].
انس بن مالك روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او در روزي ده بار پناه با خداي تعالي دهد از شيطان، خداي تعالي فرشته را بر گمارد تا شيطان را از او باز مي راند ، چنان كه شتر غريب را از حوض آب برانند.
خوله بنت حكيم روايت كند كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه به منزلي فرود آيد و بگويد:
اعوذ بكلمات اللّه من شرّ ما خلق، تا در آن منزل باشد، هيچ مضرّت بدو نرسد.
عمرو بن سعيد روايت كند از پدرش، از جدّش، كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او در خواب بترسد، بايد كه چون بخواهد خفتن، بگويد:
«اعوذ بكلمات اللّه التّامّات من غضبه و شرّ عذابه و من همزات الشّياطين و ان يحضرون»، تا خداي تعالي كفايت كند.
عبد اللّه بن عمرو ، فرزندان خود را- آنان را كه بالغ بودندي- اين كلمات بياموختي، و آنان را كه نا بالغ بودندي، بر نوشتي اين كلمات و در گردن ايشان بستي.
و عبد اللّه عبّاس روايت مي كند كه رسول- عليه السّلام- در عوذه حسن و حسين- عليهما السّلام گفتي:
«أعيذكما بكلمات اللّه التامّة من كلّ شيطان و هامّة و من كلّ عين لامّة»، آنكه گفتي: پدرم ابراهيم خليل- عليه السّلام- اسماعيل و اسحاق را- عليهما السّلام- به اين تعويذ كردي.
و حسن بصري روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- به مردي بگذشت كه غلام خود را مي زد و غلام مي گفت:
«اعوذ بالله اعوذ باللّه»، و مرد باز نمي ايستاد، چون رسول را بديد، گفت: «اعوذ برسول اللّه». مرد باز ايستاد پيغمبر - عليه السّلام- گفت: اولي آن بودي كه به ذكر خداي تعالي امساك كردي از او. گفت: يا رسول اللّه! به اين كفّارت آزادش كردم. گفت: اگر نه چنين كردي، رويت به آتش دوزخ بسوختي.
و در دعاي رسول- عليه السّلام- معروف است كه او گفتي:
«اللّهم انّي اعوذ بك من علم لا ينفع و قلب لا يخشع و بطن لا يشبع و عين لا تدمع و دعاء لا يسمع و صلاة لا ترفع».
و در خبري ديگر:
«و من الجوع فبئس الضّجيع و من الخيانة فبئست البطانة».
و اخبار در اين معني بسيار است و اين قدر در اين جاي كفايت است- «و اللّه وليّ التّوفيق».

سورة فاتحة الكتاب
بدان كه اين سوره را ده نام است: «فاتحة الكتاب»، و «امّ الكتاب»، و «امّ القرآن»، و «السّبع المثاني»، و «الوافيه»، و «الكافيه»، و «الشّافيه»، و «الاساس»، و «الصّلاة»، و «الحمد»، و هر يكي از خبري و اثري گرفته است.
«فاتحة الكتاب»، براي آتش خوانند كه اوّل كتاب است و افتتاح كتاب به اوست. پس چون گشاينده است كتاب را كه خواننده گشايش قراءت به او كند و هر كس كه تيمّن و تبرّك خواهد، ابتداي هر كار به او كند فاتحه خوانند او را. و گفته اند: براي آنش فاتحة الكتاب خوانند كه اوّل سوره كه فرود آمد اين سوره بود.
و «امّ الكتاب و امّ القرآنش»، خوانند براي آن كه اصل كتاب است، چنان كه مكّه را «امّ القري» خوانند، چون اصل زمين از او بوده است. و مادر را «امّ» خوانند كه اصل فرزندان باشد. و گفته اند: براي آن امّ الكتاب خوانند او را كه «امّ»، آن باشد كه مرجع و مقصد با او باشد «من أمّ الشّي ء اذا قصده»، چنان كه سر را «امّ الدّماغ»، خوانند و معده را «امّ الطّعام» خوانند، كه جاي دماغ و طعام باشد. پس «امّ»، به معني «معدن» باشد بر اين وجه.
و گفته اند: «امّ الكتابش»، براي آن خوانند كه «امّ»، «امام» باشد و امام به معني «امّ» آمده است في قوله تعالي: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ...»، (7)
اي بأمّهاتهم، علي احد الاقوال: معني آن باشد كه مقدّم قرآن است و جمله سور چون تابع و تالي اند او را. و قولي ديگر آن است كه: امّش براي آن خوانند كه مجمع علوم و فضايل است، چنان كه در خبر آمده است از رسول- عليه السّلام- كه گفت: خداي تعالي از آسمان صد و چهار كتاب بفرستاد، آنگه از آن جا چهار اختيار كرد، و علوم آن صد جمع كرد و در اين چهار نهاد، و آن: توريت و انجيل و زبور و قرآن است. آنگه علوم و بركات و ثواب خواننده و داننده اين چهار كتاب جمع كرد و در يكي نهاد و آن قرآن است. آنگه علوم و بركات قرآن جمع كرد و در سوره مفصّل نهاد.
آنگه علوم و بركات و ثواب مفصّل جمع كرد و در فاتحة الكتاب نهاد، هر كه فاتحة الكتاب بخواند، همچنان باشد كه صد و چهار كتاب بخوانده باشد. قولي ديگر آن است كه: براي آن «امّش» خوانند كه «امّ» در كلام عرب «رايت» باشد كه بر بالاي سر امير لشكر بدارند و لشكر را ملجأ و مفزع با آن بود، چنان كه قيس بن الخطيم گفت- شعر:
نصبنا امّنا حتّي ابذعرّوا
و صاروا بعد الفتهم شلالا

[6- ر] اي مطرودين.
چون مفزع اهل ايمان و قرآن در نماز و جز نماز به اين سورت است، اين را «امّ الكتاب» خواند. و عرب زمين را نيز «امّ» خواند، براي آن كه معاذ خلق در حيات و ممات با اوست، «كما قال اللّه تعالي: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً، أَحْياءً وَ أَمْواتاً»، (8)
و قال اميّة بن ابي الصّلت- شعر:
فالأرض معقلنا و كانت امّنا
فيها مقابرنا و فيها نولد
و منه قوله تعالي: «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري». (9)
و انشد احمد بن عبيده- شعر:
نأوي إلي امّ لنا لا نغتصب
سمالها أنف عزيز و ذنب
مراد به «امّ» در بيت، حصني است يا جاي بلند كه ايشان به آن جا شدندي. پس از براي اين معاني، اين سوره را «امّ الكتاب» خوانند.
امّا «سبع مثاني» اش براي آن خوانند كه هفت آيت است. و در «مثاني» چند قول گفتند: يكي آن كه براي آنش مثاني خواند كه الفاظ مثنّي و مكرّر در او چندي هست، چون: رحمن و رحيم ، و ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، و صراط و صراط، و عليهم، و عليهم و قولي ديگر آن است كه: براي آتش «مثاني» خواند كه در هر نمازي دو بار بايد خواندن، و قولي ديگر آن است كه: براي آنش «مثاني» خواند كه دو بار فرود آمد: يك بار به مكّه، و يك بار به مدينه.
امّا «وافيه»، براي آن خواند كه اين سوره به مذهب صحيح فقيه روا نباشد كه مبعّض كنند در نماز، و ديگر سورتها روا باشد كه بعضي بخوانند بنزديك فقها در فرايض و بنزديك ما در نوافل، و اين معني در اين سوره صورت نبندد به اتّفاق.
امّا «كافيه»: عفيف بن سالم گويد، از عبد اللّه بن يحيي بن كثير پرسيدم كه:
مأموم در قفاي امام فاتحه خواند يا نه؟ گفت: «كافيه» مي گويي؟ گفتم: «كافيه» چه باشد؟ گفت: فاتحه. گفتم: چراش كافيه خوانند ؟ گفت: براي آن كه آن كفايت كند از جز آن، و هيچ سوره از او كفايت نكند. و تصديق اين قول آن است كه روايت كردند از عبادة بن الصّامت كه رسول- عليه السّلام- گفت:
«امّ القرآن عوض من غيرها و ليس غيرها منها عوضا».
امّا «اساس»: وكيع روايت كند كه مردي بنزديك شعبي آمد و در او بناليد از درد پهلو. شعبي گفت:
«عليك باساس القرآن».
قال: «و ما اساس القرآن؟»
قال:«فاتحة الكتاب».
گفت: برو اساس قرآن بروي خوان. گفت: اساس قرآن چه باشد؟
گفت: سورة الحمد.
آنگه گفت، از عبد اللّه عبّاس شنيدم كه او گفت: هر چيز را اساسي هست، و اساس دنيا مكّه است،
و اساس آسمانها «عريبا» است، و آن آسمان هفتم است.
و اساس زمينها «عجيبا» است، و آن زمين هفتم است،
و اساس بهشتها، بهشت «عدن» است و آن ناف بهشتهاست يعني ميانه.
و اساس دوزخ، جهنّم است و آن دركه ، هفتم است.
و اساس خلق، آدم است.
و اساس پيغمبران نوح است.
و اساس بني اسرائيل، يعقوب است.
و اساس كتابها قرآن است،
و اساس قرآن فاتحة الكتاب است.
چون تو را رنجي و بيماريي باشد،« فعليك بالاساس تشف باذن اللّه»، اين سوره بسيار خوان تا شفا يابي به فرمان خداي تعالي.
امّا «شفاء»: ابو سعيد خدريّ روايت كند كه، رسول- عليه السّلام- گفت:
«فاتحة الكتاب شفاء من كلّ سمّ».
ابو سليمان روايت كند كه: با رسول- عليه السّلام- به غزايي بوديم، مردي بعلّت صرع بيفتاد. يكي از جمله صحابه فراز شد و سورة فاتحة در گوش او خواند. برخاست و تندرست شد. ما رسول را بگفتيم، گفت:
«هي امّ القرآن و هي شفاء من كلّ داء».
خارجة بن الصّلت البرجميّ گفت: من با عمّم از نزديك رسول- عليه السّلام- مي آمديم، به قبيله اي از قبايل عرب بگذشتيم. ما را گفتند: ما چنان مي دانيم كه شما از نزديك اين مرد مي آييد كه دعوي پيغمبري مي كند، و ما را مردي ديوانه شده است و او را در بند كرده ايم، بنزديك شما هيچ چيزي هست كه او را در آن راحتي باشد؟ عمّم گفت: بلي! ما را بنزديك آن ديوانه بردند. عمّم فاتحة الكتاب مي خواند، و آب دهن در دهن جمع مي كرد. چون چند بار خوانده بودي، آن آب دهن در دهن او كردي. سه روز چنين كرد. به فرمان خداي تعالي آن ديوانه بهتر شد، ايشان ما را چيزي دادند. ما گفتيم: ما اين نخوريم تا از رسول- عليه السّلام- باز پرسيم كه اين حلال باشد؟ ما برفتيم و بپرسيديم گفت:
من اكل برقية باطل لقد
أكلت برقية حقّ،
اگر كسي به فسون باطل چيزي خورد [6- پ ] تو با فسون حق خواهي خوردن.
امّا «صلاة»: اخبار متظاهر است به آن كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- اين سوره را صلاة خواند تا بدانند كه نماز تمام نباشد الّا بدان. ابو هريره روايت كند از رسول- عليه الصّلوة و السّلام- كه گفت، خداي تعالي گفت:
قسمت الصّلوة بيني و بين عبدي، يعني «سورة الفاتحة نصفين فنصفها لي و نصفها لعبدي و لعبدي ما سأل».
گفت: من قسمت كردم نماز را يعني سوره فاتحة الكتاب را از ميان من و ميان بنده ام دو نيمه. يك نيمه مراست و يك نيمه بنده را ، و بنده مراست آنچه بخواست.
آنگه گفت: چون بنده گويد:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»،
خداي تعالي گويد:
«حمدني عبدي؛ بنده من حمد من گفت.»
و چون گويد: «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ».
خداي تعالي گويد:
«اثني علي عبدي؛ بنده من بر من ثنا گفت.»
و چون گفت:
«مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»
خداي تعالي گويد:
«مجدني عبدي؛ بنده من مجد من مي گويد»
چون گويد:
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
خداي تعالي گويد:
«هذا بيني و بين عبدي؛ اين از ميان من و بنده من است.»
چون گويد:
«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»
- تا به آخر سورت، خداي تعالي گويد:
«هذا لعبدي و لعبدي ما سأل؛ ، اين بنده مراست خاصّه، و او راست آنچه بخواست از من.»
اكنون اهل علم خلاف كردند در آن كه اين سورت مكّي است يا مدني؟
مجاهد و عطا گفتند: مدني است، و قتاده و عبد اللّه عبّاس گفتند: مكّي است. و بعضي ديگر گفتند: اين سورت هم مكّي است و هم مدني از عظم شأن او يك باربه مكّه فرو آمد و يك بار به مدينه، امّا اخبار بيشتر بر آن است كه : سورت مكّي است.
علاء بن المسيّب روايت مي كند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت: «نزلت فاتحة الكتاب بمكّة من كنز تحت العرش».
گفت امير المؤمنين كه: اين سورت به مكّه فرو آمد از كنزي در زير عرش.
عبد اللّه عبّاس روايت مي كند كه: چون رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به مكّه برخاست به اداي رسالت، اوّل سخن اين گفت كه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، تا به آخر بر خواند. قريش گفتند:
«دقّ اللّه فاك»، خداي تعالي دهانت بشكناد! دليلي ديگر بر آن كه اين سورت مكّي است، آن است كه «سورة الحجر» مكّي است، و خداي تعالي در آن جا مي گويد: وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ، (10)
و قول درست آن است كه «سبع المثاني» سوره الفاتحه است، و خداي تعالي مي گويد: وَ لَقَدْ آتَيْناكَ ...، (11)
ما بداديم تو را سبع مثاني، اين قول چگونه گويد و سوره به مدينه فرو خواهد آمد ؟
دليلي ديگر بر آن كه اين سورت مكّي است، آن است كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- بالاي ده سال به مكّه مقام كرد پس از بعثت و نماز كرد، و درست شده است كه نماز تمام نباشد مگر به اين سورت، چنان كه ياد كرده آيد. پس چون شايد كه چند سال نماز كند و «الحمد» نخواند، و مي گويد:
«لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب».
و در خبر بعثت چنين مي آمد كه: اوّل سورت كه از قرآن فرو آمد، اين سورت بود.
ابو ميسره عمرو بن شر حبيل روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- عادت داشتي كه برفتي و تنها بر كوه حراء بنشستي و در آلاء و نعماء حق تعالي تأمّل مي كردي. يك روز بر عادت خود نشسته بود، سايه اي بر رسول عليه الصّلاة و السّلام- افتاد. بر نگريد تا خود چيست! شخصي را ديد پرها باز كرده همه روي آسمان بپوشيده، و ندا مي كرد:
«السّلام عليك يا محمّد! اقرأ؛ بخوان.»
و رسول گفت: من پيش از آن اين آواز شنيده بودم به چند بار، و كسي را نمي ديدم. ترسيدم كه مبادا كه مرا در عقل تخليطي(خللي) باشد. خديجه را مي گفتم كه: حال چنين است. او مي گفت: خير باشد. تا يك روز برفت و عمّ خود را ورقة بن نوفل خبر داد، و او مردي بود عاقل و متديّن و كتب اوايل خوانده، گفت: يا خديجه! محمّد را بگو كه هيچ انديشه مدار، و اگر دگر اين آواز شنوي بر جاي بايست تا از پس از آن چه باشد.
خديجه رسول را- عليه الصّلوة و السّلام- بگفت، تا اين روز كه جبريل را- عليه السّلام- معاينه بديد بر اين صورت، بغايت بترسيد، آخر خود را بر جاي بداشت و گفت:
«ماذا أقرا و لست بقارئ؛ چه خوانم كه من خواننده نيم!»
گفت: بر خوان كه: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»، تا به آخر سوره. رسول- صلّي اللّه عليه و آله- بشنيد و ياد گرفت و برخاست و به خانه باز آمد تب گرفته و مي گفت:
«زمّلوني دثّروني؛ مرا باز پوشي.»
خديجه- رضي اللّه عنها- جامه بر رسول- عليه الصّلوة و السّلام- افكند و او را بخوابانيد و دست بر پشت رسول نهاد، گفت: همچنان مي لرزيد كه كبوتر بچّه.
ساعتي بخفت، و از خواب درآمد و اين قصّه باز گفت و گفت: همان شخص آمد به آن صورت و مرا گفت [7- ر]: بخوان!
گفتم: چه؟
گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ». (12)
خديجه برخاست و بنزديك عمّ خود ورقة بن نوفل رفت و او را از اين حال خبر داد. او چون اين بشنيد، شادمانه شد و گفت: يا خديجه! اين علامت و حكايت كه تو مي گويي، دليل آن مي كند كه اين شوهر تو پيغمبر آخر الزّمان است كه ما نعت او در توريت و انجيل خوانده ايم، آنگه اين بيتها انشا كرد در اين معني [بگفت ]:
فإن يك حقّا يا خديجة فاعلمي
حديثك إيّانا فأحمد مرسل
و جبريل يأتيه و ميكال معهما
من اللّه وحي يشرح الصّدر منزل
يفوز به من فاز عزّا لدينه
و يشقي به الغاوي الشّقيّ المضلّل
فريقان منهم فرقة في جنانه
و اخري بأغلال الجحيم مغلّل
آنگه ورقه نوفل بيامد و رسول را- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: تو را بشارت باد كه تو آني كه عيسي- عليه السّلام- به تو بشارت داد خلقان را، و تو بر مانند آني كه عيسي- عليه السّلام- بود، و تو پيغمبر مرسلي، و تو را جهاد فرمايند، و اگر من آن روزگار دريابم با تو جهاد كنم.
چون ورقة بن نوفل فرمان يافت، رسول- عليه السّلام- فرمود كه: او را ديدم در بهشت جامه هاي حرير پوشيده، اين خبر و مانند اين اخبار، دليل كند كه اين سورت مكّي است.
و خلاف نيست ميان علما كه اين سورت هفت آيت است، امّا در كيفيّت عدد خلاف كرده اند. عبد اللّه عبّاس و اصحاب او چون: عطا و سعيد بن جبير و عبد اللّه عامر و اهل كوفه، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ آيتي شمردند، و اهل بصره و شام، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از اين سوره آيتي نشمردند، [و أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ...،
آيتي شمردند] ، و بيان اين كرده شود، و دليل بر مذهب صحيح گفته آيد- ان شاء اللّه تعالي وحده. و كلمات اين سوره بيست و پنج كلمات است، و حروفش صد و بيست و سه حرف است. امّا ثواب خواننده اين سوره: ابيّ كعب روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: هر كه اين سورت فاتحه بخواند، همچنان باشد كه توريت و انجيل و زبور و صحف خوانده، و به هر حرفي درجه اي در بهشتش بدهند، و من خواستم تا وصف آن درجات بگويم شما را، مرا دستوري ندادند و لكن طوبي لقاريها ثلاثا،
خنك خواننده اين سورت را- سه بار بگفت- و اين سوره بخشيده است ميان خداي تعالي و بنده. و اين سورت فسون است از هر زهري، و شفا از هر دردي و آفتي. حذيفة بن اليمان روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: خداي تعالي عذاب ختم كند بر اهل شهري به گناه ايشان كودكي از كودكان ايشان در كتاب اين سوره بخواند ، خداي تعالي بشنود چهل سال عذاب از ايشان بردارد به بركت اين سوره.
ابو هريره روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در مسجد آمد و ابيّ كعب نماز مي كرد، گفت: يا ابيّ! جواب نداد، نماز سبك كرد و گفت: السّلام عليك يا رسول اللّه! رسول- عليه الصّلوة و السّلام- گفت: يا ابيّ! [چرا جواب ندادي مرا؟ گفت: يا رسول اللّه! نماز مي كردم. رسول- عليه السّلام- گفت: يا ابيّ ] نمي خواني در قرآن:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ...،» (13)
گفت: ندانستم ، توبه كردم دگر مانند اين نكنم. رسول- عليه الصّلوة و السّلام- گفت: يا ابيّ! خواهي كه تو را سورتي بياموزم كه در توريت و انجيل و قرآن مثل آن نيست ؟ گفتم: آري يا رسول اللّه؟ آنگه برخاست و دست من گرفت تا از مسجد بيرون آيد من گفتم: يا رسول اللّه! آن سورت كه مرا گفتني و وعده دادي ؟ مرا گفت: در نماز چه خواني؟ گفتم: امّ الكتاب. گفت:
هي هي، آن آن است.
آنگه گفت: به آن خداي كه جان محمّد به امر اوست كه در توريت و انجيل و زبور و قرآن مانند اين سورت نيست.
از مجاهد روايت كردند كه او گفت: ابليس چهار بار بناليد: يك بار كه لعنتش كرد ، و يك بار كه از بهشتش به در كرد ، و يك بار كه رسول را- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به رسالت فرستاد، و يك بار كه سورت فاتحه فرود آمد.
و از جمله شرف اين سورت آن است كه نماز درست نباشد الّا به اين سورت، و هيچ سورت و آيت به جاي اين بنه ايستد ، و اين مذهب ماست و مذهب شافعي و سفيان ثوري. (14)
و مذهب اصمّ و الحسن بن صالح آن است كه: خواندن اين سورت در نماز سنّت (مستحب) است. و مذهب ابوحنيفه مقدار يك آيت واجب است. و ابو يوسف و محمّد گفتند: سه آيت.
دليل بر مذهب صحيح از اين مذاهب آن است كه: طريق احتياط اقتضاي اين مي كند، چه آن كس كه اين سوره بخواند، ذمّت او به يقين بري شود، و دليلي نيست بر براءت ذمّت آن كس كه اين سورت نخواند. دليل ديگر، اجماع اهل البيت است [7- پ ] و اجماع ايشان حجّت باشد.
ديگر، اخبار بسيار كه آمد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در اين باب من
قوله: «لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب».
و عبادة الصّامت روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:
«لا صلاة لمن لم يقرء بأمّ القران فصاعدا؛
نماز نباشد آن را كه امّ القرآن نخواند يا بيشتر.»
و ابو هريره روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مرا فرمود كه ندا كنم كه:
«لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب».
و عبد اللّه عبّاس روايت كند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در مسجد آمد و دو ركعت نماز كرد و جز فاتحه نخواند. و ابو هريره روايت كند كه: مردي در مسجد رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آمد و نماز بكرد، چون فارغ شد، بيامد و بر رسول- عليه الصّلوة و السّلام- سلام كرد، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:
نماز كردي؟ گفت: آري يا رسول اللّه! رسول- عليه السّلام و الصّلوة- گفت: برو نماز كن كه تو نماز نكردي. مرد برفت و نماز بكرد و باز آمد. رسول دگر باره گفت: برو و نماز كن كه تو نماز نكردي- تا سه بار همچنين مي كرد - گفت: من جز اين نمي دانم يا رسول اللّه، اگر نيك نيست مرا بياموز. گفت: اوّل تكبير كن و فاتحه بر خوان، آنگه آنچه ميسّر مي شود از قرآن .
امّا استدلال آنان كه «الحمد» خواندن واجب ندانند آن است كه گويند خداي تعالي گفت: «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ...»، (15)
گوييم: اگر بر عموم حمل كنند، تخصيص اين عموم كنند به اين أدلّه كه گفتيم. ديگر، حق- جلّ و علا- گفت:
«فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَي الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ...»، (16)
و ديگر جا گفت: «فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ...»، (17)
و اتّفاق است كه «هدي» موصوف مي بايد به صفاتي مخصوص. پس ما و ايشان، تخصيص اين عموم كنيم به اخباري كه وارد است به آن كه «هدي» نشايد كه اعور بود يا اعرج، يا اعرج، يا ناقص خلق ، يا اقصم و مانند اين، همچنين حكم اين آيت اين باشد- و اللّه تعالي الموفّق للصّواب! امّا قراءت اين سورت بر مأموم واجب باشد يا نه: مذهب ما آن است كه بر مأموم واجب نباشد،
لقول النّبيّ- عليه الصّلوة و السّلام: «من صلّي خلف من يقتدي به فقراءة الامام له قراءة».
گفت: هر كه اقتدا به كسي كند در نماز، قراءت امام قراءت او باشد، اگر نماز آن بود كه امام جهر كند و بر او واجب آن است كه گوش به آواز امام دارد.
لقوله تعالي: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» (18)
- الاية. و اگر امام اخفات كند در قراءت، سنّت آن است كه مأموم «الحمد» بخواند.
و مالك انس گفت: چون امام جهر نكند، واجب باشد مأموم را خواندن قراءت، و چون جهر كند، بر او نيست كه الحمد خواند، و شافعي در قديم همچنين گفت، و در جديد گفت: قراءت الحمدش واجب است اگر امام جهر كند و اگر اخفات. و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: بر مأموم قراءت «الحمد» نيست، اگر امام جهر كند و اگر اخفات- و اللّه اعلم بالصّواب.

آية التسميه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، عبد اللّه مسعود روايت كند كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:
«من قرأ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم كتب اللّه له بكلّ حرف اربعة آلاف حسنة و محاعنه اربعة الاف سيّئة و رفع له اربعة الاف درجة؛
گفت: هر كه اين آيت بخواند، خداي تعالي او را به هر حرفي چهار هزار حسنه بنويسد، و چهار هزار سيّئه بسترد، و چهار هزار درجه به هر حرفي رفيع كند.»
و عبد اللّه عبّاس مي گويد، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: معلّمان بهترين مردمانند كه بر زمين مي روند جز انبيا و ائمّه بر گرفته، براي آن كه هر گه كه دين خلق(كهنه) شود، مجدّد كنند، يعني به تعليم قرآن. آنگه گفت: آنچه ايشان را. دهي بر وجه عطيّه دهي ، و ايشان را به مزد مگيري تا در حرج نيفگني ايشان را. چون معلّم كودك را تعليم كند بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، خداي تعالي براتي بفرمايد نبشتن از دوزخ براي كودك و مادر و پدرش و براي معلّم.
و در خبري مي آيد كه: رسول- عليه الصّلوة و السّلام- با جماعتي به گورستاني بگذشت، اشارت به گوري كرد، گفت: خداوند اين گور را عذاب مي كنند. چون باز آمد، آن عذاب از خداوند گور برداشته بودند، گفت: بار خدايا! سبب چيست؟
جبريل- عليه السّلام- آمد و گفت: مرد عاصي بود و مستحقّ عذاب، جز كه فرزندي داشت، او را به كتّاب دادند ، معلّم او را بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ تلقين كرد، خداي تعالي گفت : عذاب از او برداري كه نيكو نبود پسر با نام ما، و پدر در عذاب ما، من به بركت اين نام، عذاب از او برداشتم.
و در خبر مي آيد كه: ملك الرّوم نامه اي نوشت به امير المؤمنين علي- عليه السّلام- و در او بناليد از صداعي كه او را مي بود و اطبّا از آن عاجز بودند.
امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كلاهي بدو فرستاد، گفت: هر گه كه تو را صداعي باشد، اين كلاه بر سر نه تا راحت يابي. همچنان كرد و خداي تعالي شفا داد. عجب داشت، بفرمود تا آن كلاه بشكافتند. در آن جا كاغذي يافتند بر او نوشته: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. بدانستند كه سبب شفا آن بوده است، اسلام آورد و مسلماني پنهان مي داشت.
خالد بن الوليد با لشكري به زير حصن حيره فرو آمد و گفت: مردي عاقل را به من فرستي تا با او سخني گويم. عبد المسيح بن نفيلة الغسّاني را بر او فرستادند، و او از جمله معمّران بود. چون بيامد ، خالد در وي نگريد، گفت:
من أين أقصي أثرك ايّها الشّيخ؟
قال: من ظهر أبي،
قال : من أين خرجت؟
فقال : من بطن امّي.
قال: علام أنت؟
قال: علي الارض.
قال: فيم أنت؟
قال: في ثيابي.
قال: اين كم انت؟
قال: ابن رجل واحد.
قال: أ تعقل لا عقلت.
قال: اري و اللّه و اقيّد،
خالد گفت:
«و اللّه ما رأيت كاليوم اسئله عن الشّي ء و ينحو في غيره. قال: ما اجبتك الّا ما سألت فسل عمّا بدا لك. قال: أعرب ام نبيط. قال: عرب استنبطنا و نبيط استعربنا.»

قال: فحرب أنتم أم سلم.
قال: لا بل سلم،
گفت: حرب نه ايم ، سلميم .
گفت: اين حصنها چرا كردي ؟
گفت: براي سفيهي كه به ما رسد يا حليمي بيايد كه او را زجر كند.
گفت: تو را چند سال است؟
گفت: سيصد و پنجاه سال.
گفت: چه ديدي در اين عمر كه تو را دادند؟
گفت: ادركت سفن البحر ترفا الينا من هذه الجرف،
گفت: كشتيها ديدم كه از آن جا با كنار مي آوردند، و اشارت به باديه كرد، يعني دريا بود، و ديدم كه زنان اهل حيره بيرون آمدندي زنبيل بر سر گرفته، بيشتر از يك نان بر نگرفتندي به زاد تا به شام شدندي. ثمّ أصبحت خرابا يبابا و ذلك دأب اللّه في بلاده و عباده. اكنون چنين خراب و يباب شد، و اين عادت كريم خداي است در شهرها و بندگان. و چيزي در دست داشت و به دست در مي گردانيد.
خالد بن الوليد گفت: چيست اين كه به دست مي گرداني؟
گفت: سمّ ساعة، زهر يك ساعت است. گفت: چه كني آن را؟ گفت: اگر بنزديك تو چيزي نباشد كه موافق باشد مرا و اهل مرا، بخورم و خويشتن باز رهانم كه از عمر من جز اندكي نماند.
خالد گفت: مراده. و آن زهر از او بستد و گفت: «بسم اللّه ربّ الارض و السّماء، بسم اللّه الّذي لا يضرّ مع اسمه شي ء في الارض و لا في السّماء بسم اللّه خالق الاشياء».
گفت: به نام خداوند آسمانها و زمين كه با نام او هيچ چيز گزند نكند. آنگه آن زهر در دهن نهاد و بخاييد و فرو برد. يك ساعت غشي به او در آمد و سر مي جنبانيد، آنگه عرق بكرد و با هش (هوش) آمد، پنداشتي هيچ رنج نبوده است او را.عبد المسيح آن بديد، با حصن شد و خبر داد، و گفت: «جئتكم من عند الشّيطان»،
گفت: من از بر شيطان مي آيم، زهر قاتل يك ساعت بخورد و هيچ زيان نداشت او را، آنچه مي خواهد بدهيد تا برود . صد هزار درم بدادند، آنگه عبد المسيح اين بيتها بگفت:
أبعد المنذرين أري سواما
تروح بالخورنق و السّدير
تحاماه فوارس كلّ قوم
مخافة ضيغم عالي الزّئير
و صرنا بعد هلك أبي قبيس
كمثل الشّاة في اليوم المطير
تقاسمنا القبائل من معدّ
علانية كأيسار الجزور
نؤدّي الخرج بعد خراج كسري
و خرج من قريظة و النّضير
كذاك الدّول دولته سجال
فيوم من مساءة أو سرور
اين طرفي است از اخبار و آثار در فضل اين آيت.
اكنون بدان كه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، آيتي است از فاتحة الكتاب و از هر سورتي. و اين مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيده و عطاء و زهري و عبد اللّه بن مبارك است. و مذهب شافعي آن است كه: اين آيت از فاتحه، آيتي است تمام، و از ديگر سورتها بعضي از آيتي است، اين را با ما بعد آيتي شمارند بر يك قول، و قول ديگر: موافق قول ما و اين فقهاست كه گفتيم.
و مذهب ابو حنيفه و مالك و اوزاعي آن است كه: از قرآن نيست و نه از الحمد آيتي هست، و نه از ديگر سورتها. و مالك گويد: در نماز خواندن مكروه است. و از ابو الحسن كرخي دو روايت است: يكي موافق مذهب ما، و يكي به مذهب ابو حنيفه، اين اختلاف فقهاست در اين آيت.
اما دليل بر مذهب صحيح از اين مذاهب چند چيز است: يكي آن كه، به اتّفاق و اجماع امّت، اين آيت بعضي است از آيتي در سورة النّمل. و اگر همه امّت راگويند: چرا گفتي كه آن آيت در سورة النّمل از قرآن است؟ گويند: براي آن كه در مصحف يافتيم نبشته به خطّ مصحف، به رنگ سواد او ، بر وجهي كه هيچ مخالفت و فرق و تمييز نبود، لا بدّ حكم بايست كردن كه آن از قرآن است، و الّا اگر نه چنين باشد، كسي را باشد كه بسيار آيتها بيرون آرد، و گويد كه نه از قرآن است، با آن كه اين قضيّه در حقّ او ثابت باشد، و اين مؤدّي باشد با خرق اجماع و فتح باب جهالت، گوييم: كذالك في مسئلتنا. همين دليل در اين جا هست، واجب باشد كه اين حكم اين جا بكنند و حكم اين آيت، [8- پ ] حكم آيات مكرّر است در قرآن، چنان كه سورة الرّحمن و المرسلات و جز آن .
طريقي ديگر اعتباري آن است كه، اين آيت از چهار وجه بيرون نيست: يا براي اوّل سوره نبشتند يا براي آخر سوره، يا براي فصل بين السّورتين، يا آن جا كه فرو آمد بنوشتند، يا آن جا كه فرو نيامد ننوشتند. اگر از براي اوّل سورت است، بايستي كه در اوّل سورة التّوبه بودي، و اگر از براي آخر سوره بودي، بايستي كه در آخر سورة الانفال و النّاس بودي، و اگر او براي فصل بودي از ميان دو سوره بايستي كه ميان انفال و توبه بودي، و در سورة النّمل نبودي. و چون اين سه قسمت ، باطل شد، بنماند الّا آن كه آن جا كه فروآمد بنوشتند، و آن جا كه فرو نيامد ننوشتند.
طريقي ديگر اعتباري آن است كه، ما يافتيم در مصحف چيزهايي كه نه از قرآن است، چون: ذكر اختلاف قرّاء، و ذكر عدد آيات و اخماس و اعشار، و لكن روا نداشتند كه به خطّ مصحف و سواد او بنويسند جز به حمرة و خضره و صفرة و جز آن از رنگها، تا فرق باشد و اشتباه نيفتد، و بر اين اجماع كردند. اگر حكم اين آيت اين بودي ، اين معامله كردندي، چون نكردند دانستيم كه از قرآن است و از هر سورتي آيتي است. اين ادلّه بر عموم است.
امّا در فاتحة الكتاب خاصّه، و بطلان قول آنان كه ايشان أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ...،
آيتي شمرند، دليل بر اين آن است كه ما نظر كرديم، مقاطع قرآن يا متشاكل يافتيم يا متقارب به مانند اواخر سجع و قوافي شعر.
امّا «متشاكل» بسيار است و بيشتر چنان كه: «يعلمون» و «يفقهون» و [يعقلون ] و «يؤمنون»، و «يوقنون»، چون : القمر و الشّمس.
و امّا «متقارب» چنان كه در سوره «ق» (19)
هست از: «مجيد» و «عجيب» و «مريج»، و أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ...، با «عالمين» و با «دين» و «نستعين»، و «ضالّين» و «مستقيم» و «رحيم»، نه متشاكل است نه متقارب، بايد كه حكم كنند به آن كه نه سر آيت است.
وجهي ديگر آن است كه: أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ...، آيتي شمرند و ابتدا به غَيْرِ كنند، نيكو نباشد در علم نحو، براي آن كه در او دو قراءت است: الجرّ علي الصّفة، و النّصب علي الاستثناء، و به هر دو قراءت نيكو نباشد فصل كردن بين الصّفة و الموصوف، و لا بين المستثني و المستثني منه. امّا اخبار در اين باب از طريق خاصّ و عامّ چنداني است كه شرح نتوان داد امّا طرفي گفته شود:
ابن بريده روايت كند از پدرش، از رسول- عليه الصّلوة و السّلام- كه گفت:
«ألا اخبرك بآية لم تنزل علي احد بعد سليمان غيري؛ تو را خبر دهم به آيتي كه پس از سليمان پيغمبر بر كس فرو نيامد مگر بر من.»
گفتم، بلي يا رسول اللّه!
گفت: افتتاح قرآن به چه كني؟
گفتم: به بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ .
قال: هي هي،گفت: آن آن است.
و اين خبر دليل است بر آن كه اين آيتي است از «الحمد»، و از هر سورتي.
ابراهيم بن يزيد گفت: عمرو بن دينار را گفتم فضل رقاشيّ مي گويد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، نه از قرآن است.
گفت: چه دلير است بر خداي تعالي، أي سبحان اللّه! من از سعيد جبير شنيدم كه او گفت از عبد اللّه بن عبّاس شنيدم كه از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- و سلّم- شنيدم كه گفت: علامت آن كه من بدانستمي كه سورت تمام شد، آن بودي كه جبريل- عليه السلام- بيامدي، و در اوّل سورت ديگر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ آوردي به من.
جابر بن عبد اللّه انصاري روايت كند كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- مرا گفت: يا جابر! چگونه گويي چون نماز را افتتاح كني؟ گفت، گويم: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. گفت: نه! اوّل بگو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، يعني آيت آيت مقطّع كردي و به هر سر آيتي وقفي كردي تا آنگه كه هفت آيت بشمرد عدد اعراب.
و روايت كرده اند كه: امير المؤمنين علي- عليه السّلام
- در نماز، در اوّل فاتحه و اوّل سوره، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بخواندي و گفتي: هر كه نخواند نماز او ناقص باشد، چه او تمام «سبع مثاني» است.
سعيد جبير گفت عبد اللّه عبّاس را گفتم: «سبع مثاني» چيست؟ گفت:
سورة الفاتحه. او را گفتند: اين سوره شش آيت مي آيد ، فأين السّابعة، هفتم كجاست؟ گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. ابو هريره روايت كند كه: يك روز
در مسجد رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- نشسته بوديم با رسول، مردي در آمد و نماز آغاز كرد و گفت: «اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.»
رسول- عليه الصّلوة و السّلام- بشنيد، گفت: «يا هذا قطعت علي [9- ر] نفسك الصّلوة؛ نماز بر خود تباه كردي»
نداني كه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از الحمد است، و هر كه رها كند، آيتي رها كرده باشد از او، و هر كه آيتي از او رها كند، نمازش بريده شود. نماز روا نيست الّا بفاتحة الكتاب، و هر كه فاتحه تمام نخواند، نماز او باطل بود.
طلحة بن عبيد اللّه روايت كند كه: رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ رها كند ، آيتي از قرآن رها كرده بود كه اين آيت را در امّ الكتاب در من شمرده اند. طريقي ديگر بر صحّت اين قول، اجماع اهل البيت و صحابه است- رضي اللّه عنهم . امّا اجماع اهل البيت معلوم است، و اجماع صحابه آن است كه: اسمعيل بن عبيد بن رفاعه روايت مي كند كه: معاويه در عهد خود به مدينه آمد و در مسجد رسول- عليه و آله السّلام- نماز كرد و قراءت به جهر خواند و در اوّل فاتحه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نخواند. چون نماز تمام كرد، مهاجر و انصار از جوانب آواز بر آوردند كه: ا سرقت الصّلوة ام نسيت، نماز بدزديدي يا فراموش كردي؟ گفت:
چگونه؟ گفتند: چرا فاتحه را بسم اللّه نگفتي؟ برخيز نماز با سر گير! برخاست و نماز با سر گرفت و الحمد بخواند و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بخواند در الحمد، و سورت پس از الحمد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نخواند ، همچنان آواز دادند كه:
سرقت (اسرقت) الصّلوة ام نسيت؟
قال: ما ذا؟
قالوا: لم تقرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ في السّورة بعد الفاتحة،
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نخواندي در سورتي كه پس از فاتحه خواندي ، نماز با سر گير! برخاست و نماز با سر گرفت. و اخبار در اين باب بسياراست و اين مقدار كفايت بود اين جا.
امّا جهر كردن و آواز برداشتن به بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ :
بدان كه: مذهب اهل البيت چنان است كه جهر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در مواضع جهر قراءت واجب است، و در مواضع اخفات قراءت مستحب است. و مذهب شافعي آن است كه: در حال جهر واجب است و در حالت اخفات سنّت نيست. و مذهب ابو حنيفه و سفيان و اوزاعي و ابو عبيده و احمد حنبل آن است كه: جهر نبايد كردن، و مذهب مالك آن است كه: خود نبايد خواندن. دليل بر صحّت مذهب درست، يكي اجماع اهل البيت است، و ديگر اخبار كه آمده است من جهة الخاصّة و العامّة: احمد بن محمّد الحضرميّ روايت كند از پدرش كه گفت: در قفاي (بجز فق مهدي) خليفه روي زمين به حق (خليفه وقت خود) نماز مي كردم آواز برداشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. چون فارغ شد، گفتم(امير المؤمنين): يا بن رسول اللّه! جهر چرا كردي به اين آيت؟
گفت: حدثني أبي عن أبيه عن عبد اللّه العبّاس كه گفت: با رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- نماز مي كردم، به اين آيت يعني بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ جهر كرد. من گفتم: يا بن رسول اللّه (امير المؤمنين)! اين خبر من از تو روايت كنم؟ گفت: آري! عمرو بن دينار روايت كند كه گفت: در قفاي عمر بن الخطّاب و عبد اللّه عبّاس نماز كردم، به اين آيت آواز بلند كردند.
عليّ بن زيد بن جدعان گفت: عبادله را يافتم كه در نماز به اين آيت جهر كردند، و به «عبادله» عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه و مسعود و عبد اللّه عمر و عبد اللّه بن زبير را و عبد اللّه بن صفوان را خواست .
از رضا- عليه السّلام- روايت كردند، از پدرش كاظم، از پدرش صادق عليه السّلام كه اوگفت:
«اجتمع آل محمّد علي الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم و علي قضاء ما فات من الصّلوة في اللّيل بالنّهار، و علي قضاء ما فات في النّهار باللّيل، و علي أن يقولوا في اصحاب النّبي- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- أحسن قول».
گفت: آل محمّد- عليهم السّلام- اجماع كردند بر آن كه آواز بر بايد داشتن بدين آيت و بر قضاي نماز شب به روز بايد كردن، و قضاي نماز روز به شب. و در صحابه رسول- عليه السّلام- و رضي عنهم- خير بايد گفتن.
و در سبب نزول اين آيت كه: وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها...، (20)
آورده اند كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به مكّه چون نماز كردي، آواز بلند برداشتي به بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. آنگه مشركان گفتند:
رحمان يمامه را مي خواند، يعني مسيلمه كذّاب را. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آواز نرم كرد به اين آيت چنان كه كس نمي شنيد، حق تعالي اين آيت فرستاد: وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها ...، (21)
يعني «و لا تجهر بصلاتك جهرا يسمعه المشركون فيستهزؤون و لا تخافت بها اخفاتا لا يسمعه أصحابك و ابتغ بين ذلك سبيلا».
اكنون به تفسير آيت ابتدا كنيم.
قوله- تعالي و تقدّس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، آيتي است- چنان كه بيان كرديم- و «با» تعلّق دارد به محذوفي، براي آن كه حرف جرّ را لا بد متعلّقي بايد، و آن محذوف يا خبر باشد از او [9- پ ] جلّ جلاله- يا امر باشد ما را. تقدير خبر چنين باشد كه: أبدأ بسم اللّه، ابتدا مي كنم اين كتاب مجيد را به نام خدا. و امر چنين باشد كه: ابدؤا بسم اللّه، ابتدا كني به كارها به نام من. و رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مي گويد:
«كلّ أمر ذي بال لم يبدأ فيه ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم فهو ابتر؛ هر كار كه آن را قدري و منزلتي باشد، ابتداي آن كار نه به نام او كنند، آن كار ابتر و بريده باشد.»
و خداي تعالي ما را در چند جايگاه فرمود كه: ابتدا كنيم به اين نام در قراءت في قوله تعالي: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ...، (22)
و در ذبح في قوله تعالي:
«فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ...»، (23)
و عند اكل تا در خبر آورده اند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:
«إذا سمّي اللّه العبد علي طعام لم ينل الشّيطان منه و إذا لم يسمّه نال منه».
گفت: چون بنده عند آن كه طعام خواهد خوردن نام خداي تعالي برد، شيطان از آن طعام تناول نكند، و چون نام خداي تعالي نبرد، شيطان از آن بخورد. پس عبد هر كار كه خواهد كردن، چون گويد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، معني آن باشد كه به نام خداي تعالي اين كار مي كنم، و به تقدير «ابتدا» از اين همه مستغني شوند، اعني چون گويند تقدير چنين كند كه: بسم اللّه ابتدي.
و «با» را اصل الصاق بود، و معني آن بود كه «فعل» را به «مفعول به» در رساند، چنان كه: مررت بزيد، و به معني استعانت باشد، چنان كه: كتبت بالقلم، و به معني «مع» باشد، چنان كه:
«اشتريت الدّار بآلاتها، [اي مع آلاتها]» . و به معني «في» باشد، چنان كه: ما بالدّار أحد، اي ما فيها أحد. و به معني «تجريد» باشد، چنان كه: رأيته فرأيت به الاسد. و به معني «بدل» باشد، چنان كه: لئن شكرتني فيما اعطيتك. و كما قال الشّاعر:
فلئن فلّت هذيل شباه
فبما كان هذيلا يفلّ
و «زياده» باشد، في قوله تعالي: «عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ ...»، (24)
و گفته اند: به معني «من» است، و التّقدير «منها»، و كذلك في قول الشّاعر:
شربت بماء الدّحرضين فأصبحت
زوراء تنفر عن حياض الدّيلم
و معني اين حرف از اين وجوه بيرون نباشد، و او هميشه مكسور بود.
سيبويه گفت: علّت كسر او آن است كه عمل او هميشه جرّ بود، و جرّ كسر حرف اعراب باشد. و مبرّد گفت: براي آن كسرش كردند كه ردّش با اصل كردند، و كلمه از ذوات الياء است، نبيني كه چون خبر دهي از خود ، گويي: بي، تي. و «يا» اخت كسره است، و او حرف جرّ است، و اسم به او مجرور است.امّا علّت در آن كه اين «با» دراز مي نويسند از ديگر «باها»، دو وجه گفتند:
قتيبي گفت: از براي آن كه [ابتداي ] كتاب مجيد است، خواستند تا به حرفي مفخّم كنند، و عمر بن عبد العزيز دبيران خود را گفتي: طوّلوا الباء و فرّجوا السّين و دوّروا الميم تعظيما لكلام اللّه- عزّ و جلّ. ابو الهيثم گفت: چون «الف» را بيفگندند از اسم «با» را به طويل كردند تا دليل باشد بر آن كه حرفي مطوّل محذوف است، آن جا طول «الف» با «با» دادند، نبيني كه آن جا كه «الف» بنوشتند، «با» به حدّ خود نبشتند.
اگر گويند: چرا اين جا «الف» بيفگندند، در كتب ، و آن جا كه گفت كه:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ...، (25)
و مانند اين نيفكندند، با آن كه هر دو جا در لفظ مدرج مي شود؟ الجواب گوييم: لكثرة الاستعمال، [براي كثرت استعمال را كه اين آيه مكرّر خواست بودن، «الف» بيفكندند تخفيف را] و كثرت استعمال در اين آيت نيست.
فامّا «اسم»: اصل اين كلمه «سمو» است علي وزن «فعل»، از آن كار را جمعش «اسماء» كردند، «كقنو و أقناء»، و «حنو و أحناء»، لام الفعل از آخرش بيفگندند، پس حركت او با «ميم» دادند، و سكون «ميم» با «سين» دادند، كه ابتدا كردن به ساكن متعذّر باشد، همزه وصل در آوردند تا نطق ممكن بود، «اسم» گفتند. و دليل ديگر بر آن كه چنين است كه در تصغيرش «سميّ» گويي، و اشتقاق او از «سموّ»، باشد، و آن ارتفاع بود، چنان كه امرؤ القيس گفت:
سموت إليها بعد ما نام بعلها
سموّ حباب الماء حالا علي حال
و قول آن كه گفت: اشتقاق او از «وسم» ، و «وسم» علامت بود درست
نيست، براي آن كه اگر چنين بودي در جمع «اوسام» بايستي و در تصغير «وسيم»، و الف وصل حاجت نبودي آوردن. اگر گويند: اسم را چون اشتقاقش از «سموّ» باشد، چه معني دارد كه معني «سمت» بر اسم مخيل است كه اسم مسمّي را علامت باشد؟ گوييم: معني «سموّ» ظاهرتر است، و آن آن است كه مسمّي كه اسم ندارد، خامل و پوشيده و متّضع بود، چون اسم بر او نهند، پنداري كه رفع و نوّه بذكره، رفعتي دادند آن را و تنويهي ، پس معني «سموّ» در او ظاهر است.
اكنون بدان كه، اسم دگر باشد و مسمّي دگر. و اين شبهتي است آنان را كه اين گويند بغايت ركيك، براي آن كه اسم باشد و مسمّي نباشد، و مسمّي باشد و اسم نه. و يك مسمّي را [10- ر] بسيار اسماء باشد، و در يك اسم بسيار مسمّيات اشتراك كنند چون الفاظ مشترك، في قولهم: «عين» و «جون» و «شقق». اگر اسم مسمّي بودي، بايستي كه آن كس كه آتش گفتي، زبانش بسوختي، و آن كه عسل گفتي دهنش شيرين گشتي! و اين تجاهل باشد، و چگونه تجاسر شايد كردن به ارتكاب اين، و خدا را- عزّ و جلّ- در قرآن و اخبار، هزار و يك نام است، اگر اسم و مسمّي يكي باشد، به هر اسمي مسمّايي باشد تا لازم آيد كه هزار و يك خدا باشد.
ديگر آن كه، اسم مسموع مكتوب و مقروء است، و مسمّي به اين صفت نباشد. ديگر، مسمّي در يك جا بود و نامش پراگنده در مواضع مختلف. امّا شبهت ايشان في قوله تعالي:
«يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيي ...»، (26)
بايد تا اسم يحيي باشد و يحيي اسم، الجواب: گوييم، اين به آن كه دليل ما باشد اوليتر است براي آن كه حق تعالي مي گويد: ما تو را بشارت مي دهيم كه تو را فرزندي خواهيم دادن نامش يحيي. براي آن بشارت، پيش از وجود فرزند بايد كه باشد تا معني بشارت صورت بندد، پس نام پيش از صاحب نام بود. حاصل و مسمّي در وجود نيامده، دليل كند برآن كه اين نه آن باشد و آن نه اين.
و شبهه آن كه گويند في قوله تعالي: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها...»، (27)
و ايشان اسما را نمي پرستيدند، مسمّيات مي پرستيدند، جواب آن است كه: آن كس كه اين گويد معني آيت نداند. خداي تعالي بر سبيل انكار و تقريع بر بت پرستان مي گويد: بتان را نام اله بر نهاده اند، بي آن كه در ايشان از معني الهيّت چيزي هست از قدرت بر اصول نعم و استحقاق عبادت. پس از اين حديث جز اسمي در دست شما نيست بي معني، يعني مسمّياتي مي پرستي كه اسم اله بر ايشان مزوّر است، از اين معني در دست شما جز دعوي اسم نيست بلا معني.
ديگر آن كه، خداي تعالي گفت: «أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها...»، گفت: نامهايي كه شما نهادي، اگر اسم مسمّي باشد، معني آن باشد كه مسمّياتي كه شما كردي و آفريدي و بلا خلاف اجسام خداي تعالي آفريند. امّا شبهت ايشان به قول لبيد:
إلي الحول ثمّ اسم السّلام عليكما
و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر
جواب اين آن است كه گوييم: بدين «سلام»، نام خداي تعالي خواست، كه از نامهاي خداي تعالي يكي سلام است، معني آن است كه: «ثمّ اسم اللّه عليكما.»
و جوابي ديگر آن كه: اسم صله است كه ايشان الفاظ و كلمات بسيار در كلام آرند، و غرض ايشان پيوند سخن باشد، و آن در معني زيادت بود، و اين را نوعي از فصاحت شناسند، معني آن باشد كه: «ثمّ السّلام عليكما.»
امّا تعلّق ايشان بقوله تعالي:
«تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ.» (28)
جواب گوييم كه: اين دليل ماست براي آن كه جمله قراء «ذي الجلال»، خوانند، مگر ابن عامر تنها به «واو» خواند. و چون چنين باشد، «ذي الجلال» صفت «ربّ» باشد، و «ربّ» مجرور باشد به اضافت اسم با او. و مضاف بايد كه جز مضاف اليه بود، كه اضافة الشّي ء الي نفسه درست نباشد. و «و اللّه تعالي الموفّق للصّواب.» اللّه ، اصل اين كلمه «اله» است، علي احد قولي سيبويه، «لام» تفخيم در او براند، «الاله» گشت. اجتماع دو همزه در يك كلمه مستثقل آمد، همزه فاء الفعل بيفگندند «لام» عين الفعل و «لام» كه در او برده بودند، ملتقي شدند، پس ادغام كردند «لام» را در «لام»، «اللّه» گشت. و قولي ديگر سيبويه را آن است كه: اصل اين كلمه «لاه» بوده است، چنان كه شاعر گفته است:
كحلفة من أبي رباح
يسمعها لاهه الكبار
آنگه «لام»- كه آن را در دگر اسماء «لام» تعريف مي گويند- در او بردند و ادغام كردند، فصار «اللّه». اكنون به كثرت استعمال اين «لام» لازم شد با اين اسم تا پنداري كه اصل اين كلمه است، براي آن كه بدل است از همزه فاء الفعل كه اصل بود.
ابن درستويه گفت: «اللّه»، خداي- جلّ و عزّ- به مثابه اسم علم است، و ابن كيسان گفت: لقب است، و قول ايشان به معني متقارب است، و لقب درست نيست براي آن كه لقب بر خداي تعالي روا نبود، [لقب بر آن روا بود] كه غيبت و حضور بر او روا بود، چه لقب در غيبت، بدل اشارت است در حضور. درست آن است كه از اسماء مفيده است، و لكن بر اين صيغت جز بر خداي تعالي اجرا نكنند.اكنون اهل لغت در اشتقاقش خلاف كردند، نضر بن شميل گفت: اشتقاق او [10- پ ] از «تألّه» است و آن تعبّد بود چنان كه رؤبه گفت:
«سبّحن و استرجعن من تألّهي اي تعبّدي»،
يقال: «اله، الاهة» اي «عبد، عبادة». و قراءت عبد اللّه بن عبّاس اين است : وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ ...، (29)
اي عبادتك. پس «اله»، «فعال» باشد به معني «مفعول» يعني معبود، كالحساب (محسوب) و الكتاب(مكتوب).
و بعضي ديگر گفتند: من «الاله» و هو الاعتماد و الفزع الي الشّي ء.
عرب گويد: الهت إلي فلان، اي فزعت اليه، قال الشاعر: ألهت إليها و الرّكائب وقّف
و معني آن است كه: خلق با او گريزند و فزع با او كنند در كارها و اعتماد بر او كنند چنان كه «امام» و «رداء» و «لحاف» گويند: «للّذي يؤتم به و يلحف (يلتحف) به و يتردّي (يرتدي) به».
و اين قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاك.
و بو عمرو (ابو عمرو) بن العلاء گفت: «هو من الهت الشّي ء اذا تحيّرت فيه فلم تهتد اليه.»
قال زهير:
و بيداء تيه تأله العين وسطها
محقّقة غبراء صرماء سملق
و معني آن باشد كه عقلها و فهمها در ذات و صفات او متحيّر شود، اين نيز «فعال» بود به معني «مفعول». مبرّد گفت: اشتقاق او من «ألهت الي فلان»، اي سكنت اليه، قال الشاعر:
(الهت) إليها و الحوادث جمّة
براي آن كه خلقان با او ساكن شوند و به ذكر او بيارامند، كما قال تعالي:
«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.» (30)
ابو الحسن قنّاد (قتاده) گويد: اصل او من «الوله» و هو ذهاب العقل لفقد من يعزّ عليك. «و له»، دهش باشد، مرد مدهوش مانده را در كاري از كارها «و اله» گويند و «وله» گويند. و اصل او بر اين قول «ولاه» باشد، همزه از او بدل كنند، چنان كه «وشاح» و «إشاح»، و «و كاف» «و كاث» و «اكاف» «اكاث»، و ورّخت الكتاب و ارّخته، و وقّتت و اقّتت، كميت گويد:
ولهت نفسي الطّروب إليكم
و لها حال دون طعم الطّعام
براي آن كه دلها به محبّت او و اله باشد و به ذكر او بيارامد. و گفته اند: معني «اله»، محتجب باشد از ابصار، من قول العرب: «لاهت العروس تلوه لوها»، اي احتجبت، قال الشاعر:
لاهت فما عرفت يوما بخارجة
يا ليتها خرجت حتّي رأيناها
و اين كلمه از مقلوب باشد، چنان كه «جذب» و «جبذ». چون قديم- جلّ جلاله- متعالي است از ادراك حواس، و ابصار در او نرسد ، او را «اله» خواندند، و گفتند: معني «اله» متعالي باشد، يقال: لاه، اذا ارتفع. و آفتاب را «الاهة» گويند، لارتفاعها، قال الشاعر:
تروّحنا من الدّهناء أرضا
و أعجلنا الالهة أن تؤوبا
اين اقوال اهل لغت است از طريق اشتقاق.
فامّا از طريق تحقيق معني، اين لفظ در اصطلاح «اللّه»، نام ذاتي است قادر بر اصول نعم چون با مكلّفان بكند از ايشان مستحق عبادت گردد، و بر اين قاعده مرجع او با قادري باشد و از صفات نفس بود، و براي آن بر اين قدر قناعت نكردند كه اهل لغت گفتند كه: «اله» مستحقّ عبادت بود كه بر اين قول در لا يزال اله بود و در ازل اله نبود، چه در ازل مستحقّ عبادت نبود. پس قادري در آوردند تا شامل بود ازل و لا يزال را، و تعليق قادري به اصول نعم براي آن كردند كه جز قديم تعالي، بر آن قادر نيست. و ديگر استحقاق عبادت بر اين باشد، و لا بد حدود اصطلاحي را نسبت بايد به مواضعه اهل لغت، آنگه به حسب دليل زيادت و نقصان مي كنند و تغيير و تبديل.
امّا اصول نعم، حيات بود، و قدرت، و شهوت، و نفرت، و كمال، عقل و خلق مشتهي و تمكين از نيل مشتهي. اين را براي آن اصول نعم خوانند كه، نعمت هيچ منعم بي آن تمام نشود، چون اين نعمتها برترين همه نعمتهاست، شكرش برترين شكرها باشد تا به حدّ عبادت رسد، كه عبادت غايت شكر است.
امّا «رحمن و رحيم»: قومي گفتند: به يك معني است، كندمان و نديم، و سلمان و سليم، و لهفان و لهيف. و معني هر دو ذو رحمت باشد، يعني خداوند رحمت. و «رحمت» نعمت باشد، براي آن كه رقّت قلب و شفقت كه به معني خوف باشد از وقوع مضرّتي بر كسي، بر خداي تعالي روا نيست، براي آن كتاب خود را رحمت خواند. و باران را رحمت خواند، و معني رحمت درست اين است، چه تفسير او به ارادت خير و ترك عقوبت داخل است تحت اين كه، خداي تعالي به اين جمله منعم است بر خلقان. امّا بر قول آن كه گفت: به يك معني است، عذر از تكرار به اختلاف لفظ خواست كه عرب چون لفظ مختلف شود، روا مي دارند تكرار، چنان كه شاعر گفت:
و «ألفي قولها كذبا و مينا»
و «كذب» و «مين» يكي باشد، و چنان كه ديگري گفت:
و «هند أتي من دونها النّأي و البعد»
و هر دو، دوري باشد.
امّا قول درست آن است كه: اين دو لفظ دو معني دارد [11- ر] و اگر چه اشتقاق هر دو از رحمت است، چه «رحمان» بليغتر است از «رحيم»، كه «فعلان» بناي مبالغه بود چون: «سكران» و «غضبان». پس، «رحمان» بليغتر است از «رحيم» و «رحيم» بليغتر است از «راحم»، اين فرقي است من جهة اللّفظ.
امّا من جهة المعني هم فرق است براي آن كه «رحمان» منعم باشد بر جمله خلقان مؤمن و كافر، برّ و فاجر ، مطيع و عاصي. و «رحيم» خاصّ رحمت كند بر مؤمنان دون كافران. و لفظ «رحمان»، اطلاق نكنند مگر بر خداي- عزّ و جلّ- و بيرون از خداي تعالي، كس را «رحمان» اطلاق نكنند.
و در منع از اين قول بعضي گفتند: عرف لغت از معني به معني مانع است از اين كه معني «رحمان» لايق نيست به هيچ ذات جز به قديم تعالي- چنان كه شرح داده شد. و قولي ديگر آن است كه: سمع منع كرد از او، و اگر ما را با عقل رها كردندي، روا داشتماني. بعضي گفتند: آن سمع اجماع است چنان كه ما دانيم كه «عبد» بنده باشد، و آن را دو جمع باشد: يكي «عباد» و يكي «عبيد». «عباد» به خداي تعالي مختص است، و «عبيد» به عباد تا نگويند در عرف: «لفلان عباد»، و انّما يقال: «له عبيد». و بعضي ديگر گفتند: اين آيت منع كرد كه خداي تعالي مي گويد:
«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ ...»، (31)
آنگه در آخر آيت مي گويد: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا». (32)
پس در اين هر دو لفظ، خصوص و عموم درست است من وجه دون وجه. در «رحمان»، خصوص از جهت لفظ، و در «رحيم» از جهت معني، و اين است معني قول جعفر بن محمّد الصّادق- عليهما السّلام- كه گفت:
«الرّحمن خاصّ اللّفظ عامّ المعني، و الرّحيم عامّ اللّفظ خاصّ المعني».
و هم اين باشد معني قول عبد اللّه عبّاس كه: «رحمن و رحيم اسمان رقيقان، احدهما أرق من الاخر، يعني احدهما أبلغ في المعني من الاخر.»
و اين باشد معني آن كه گويند: «رحمن الدّنيا، و رحيم الاخرة».
عطاء خراساني گفت: در جاهليّت عرب چنين نبشتندي كه: «بسمك اللهمّ»، و رحمان نشناختندي. خداي تعالي رسول را عليه الصّلاة و السّلام- گفت بگو: بسم اللّه، [و آنگه ] فرمود [كه ]: «رحمان» به آن ضمّ كن. مسيلمه كذّاب بيامد و اين نام بر خود نهاد، حق تعالي گفت: «رحيم» با آن ضمّ كن تا اين اسما به مجموعش مرا باشد اگر چه معني «اللّه» از «الهيّت است، و لكن چون در حقّ ديگران اجرا كردند بنا واجب اعني «اله»، من «لام» تخصيص در او آوردم تا «اللّه» شد.
ديگران از او بيرون آمدند. همچنين كذّاب يمامه - عليه اللّعنه- «رحمان» بر خود نهاد، «رحيم» با او ضمّ كردم تا لقب نا واجب او از نام مستحقّ من جدا شود. عطا روايت كند از ابو هريره كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: خدا را- جلّ جلاله- صد جزو رحمت است، نود و نه در خزانه رحمت ذخيره كرد، و يك جزو بر همه اهل دنيا مفرّق (متفرّق) كرد، هر رحمتي و رقّتي (رأفتي) و شفقتي و عطفي (عطوفتي) كه در جهان هست، از آن يك جزو رحمت است. چون فرداي قيامت باشد، اين جزو پراگنده جمع كند و با آن (نود و نه جزو) ضمّ كند و جمله صد جزو رحمت بيارد و بر سر گناهكاران امّت احمد بدارد، تا در خبر است كه: در قيامت خداي تعالي را چندان رحمت باشد كه ابليس نيز طمع دارد و اگر چه هرگز رحمت خداي تعالي بدان ملعون نرسد.
ضحّاك گفت: «رحمن بأهل السّموات، و رحيم باهل الارض»،
گفت: «رحمن باهل السّماء حين أسكنهم السّموات و طوّقهم الطاعات و قطع عنهم المطاعم و اللّذّات، و رحيم باهل الارض حين أرسل اليهم الرّسل و انزل عليهم الكتب.»
عكرمه گفت: رحمان است به يك رحمت، و رحيم است به صد رحمت، از آن خبر كه گفتيم.
عبد اللّه المبارك گفت: رحمان است، چون خواهد ببخشد. رحيم است، چون بخواهند خشم نگيرد.
در خبر است كه: چون بنده دو ركعت نماز كند و از خداي تعالي حاجتي نخواهد، خداي تعالي گويد: بنده من از من مستغني شده است.
ابو بكر ورّاق گفت: رحمان است به اعطاي نعماء و آلاء، و رحيم است به صرف اذيّت و بلا،
و محمد علي ترمذي گفت: رحمان است كه برهاند از نيران، رحيم است كه (بالعصمة و التّوفيق) برساند به خلد و جنان.
محاسبي گفت: رحمان است برحمة النفوس، و رحيم است برحمة القلوب.
سريّ بن مغلّس گفت: الرّحمن بكشف الكروب، و الرّحيم بغفران الذّنوب.
عبد اللّه جرّاح گفت: الرّحمن بتيسير الطّريق، و الرّحيم بعصمة التوّفيق (بغفران).
مطّر الورّاق گفت: الرّحمن يغفر السيّئات و إن كنّ عظيمات، و الرّحيم بقبول الطّاعات و ان كنّ غير صافيات.
يحيي بن معاذ گفت: الرّحمن بمصالح معاشهم، و الرّحيم بمصالح معادهم.
ابو بكر ورّاق گفت: الرّحمن بمن جحده، و الرّحيم بمن وحّده، الرّحمن بمن كفره، و الرّحيم بمن شكره. اين كلمتي چند است از اقوال اهل تذكير و مشايخ تصوّف.
امّا در تقديم «رحمن» بر «رحيم» دو قول گفتند: يكي آنكه تا به «رحيم» سجع سر آيت مراعي باشد، و يكي آن كه «رحمان» را به مثابت اسم كرد، و «رحيم» به جاي صفت بنهاد، و موصوف بايد كه بر صفت مقدّم بود، اين جمله است از كلام در اين آيت.
اكنون ابتدا به فاتحة الكتاب كنيم- بمشيّة اللّه تعالي و عونه [11- پ ].
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)
[ترجمه ]
به نام خداي بخشاينده بخشايشگر.
همه سپاس خداي را پروردگار جهانيان.
بخشاينده بخشايشگر.
پادشاه روز حساب و جزا.
خاص تو را پرستيم و خاص از تو طلب ياري كنيم.
راه بنماي ما را راه راست.
راه آنان كه نعمت كردي تو برايشان از مؤمنان، جز آنان كه خشم گرفتي برايشان از جهودان ، و نه گمراهان از ترسايان. اين ظاهر اين سورت است.
كلام در آن كه كجا انزله بود و چند آيت و عدد كلمات و حروف و ثواب خواننده كلام در آيت تسميت برفت.
قوله تعالي: الْحَمْدُ، اين «لام» تعريف جنس است، و سيبويه گفت: علامت تعريف «لام» است بس، و «الف» براي وصل است كه اين «لام» ساكن باشد ابدا، آنگه چاره نبود او را از پيوندي، اين همزه وصل بياوردند و پيوند او كردند تا به نطق در آيد، كه ابتدا كردن به ساكن ناممكن است.
و ديگر نحويان گفتند كه: «الف» و «لام» با جمعهما، علامت تعريف است، و قول اوّل درست است.
اين ثناي است كه خداي- جلّ جلاله- بر ذات خود مي گويد، تعليم و توقيف ما را. صورت خبر است و مراد امر است، معني آن كه قولوا: الْحَمْدُ لِلَّهِ بگويي كه حمد خداي راست.
[عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، شكر خداي را] به نعمتهايي كه با ما كرد. و «حمد» نقيض «ذمّ» است، و ابن الانباريّ گفت: «حمد» مقلوب «مدح» است، از آن مقلوب است كه معني يكي دارد، چون: «جذب» و «جبذ».
و علما در حمد و شكر بر دو قولند: بعضي فرق نكردند ميان حمد و شكر، و گفتند: به يك معني باشد.
و محقّقان فرقي كردند، و گفتند: «حمد»، ثناي مرد باشد به آن خصال كه در او باشد، عرب گويد: حمدته علي شجاعته و سخاوته، و لا يقول شكرته علي ذلك و گويند: حمدته علي نعمته و شكرته علي نعمته. پس «حمد»، عامتر باشد از براي آن كه «حمد» در جاي شكر به كار دارند، و شكر در جاي حمد به كار ندارند. پس «حمد»، بر خصال او باشد، و اگر چه به تو تعدّي نكند، و شكر بر نعمتي باشد كه از او به تو رسد.
و بعضي گفتند: الحمد باللّسان، حمد به زبان باشد، نبيني كه حق تعالي گفت:
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ...»، (33)
و شكر به اركان باشد، نبيني كه گفت: «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً ...»، (34)
و گفته اند: حمد، مبتدا باشد، و شكر جز جزا نباشد. و اين راجع است با قول اوّل.
عبد اللّه بن عمر روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:
«الحمد رأس الشّكر ما شكر اللّه عبد لا يحمده».
گفت: حمد سر شكر است، شكر نكرده باشد خداي را بنده اي كه حمد خداي تعالي نكند. و اين خبر مبني است از آن كه «حمد» عامتر از شكر باشد، و خلافي نيست از ميان قرّاء سبع و عشر در آن كه الحمد به ضمّ «دال» خوانند، مرفوع به ابتدا، و خبرش مقدّر في قوله: للّه.
و تقدير آن كه: الحمد ثابت للّه، يا آن كه: الحمد كائن للّه ، و در شاذّ محمّد هارون العتكيّ و رؤبة بن العجّاج «الحمد»، به نصب «دال» خوانند بر تقدير فعلي مضمر، اي أحمد الحمد للّه. و حسن بصري گفت: الحمد للّه به كسر «دال»، براي اتباع كسره كسره را. و ابراهيم بن ابي عبله(عليه) مي خواند: الحمد للّه، به ضمّ «لام» براي اتباع ضمّه ضمّه را.
بدان كه از جمله كلمات ثناي خداي تعالي، يكي اين كلمه «الحمد» است، چه در او قيد نعمت حاصل است و صيد نعمت نا آمده.
و در خبر است از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت:
«الحمد للّه ثناء عليه بأسمائه و صفاته الحسني».
و در خبر ديگر آمده است:
«ليس شي ء احبّ الي اللّه من قول القائل الحمد للّه و كذلك اثني به علي نفسه».
گفت: هيچ چيزي نيست كه خداي تعالي دوستر دارد از اين كلمه براي آن كه، بر خود ثنا گفت به اين كلمه.
محمّد بن الكعب القرظيّ گفت: نوح- عليه السّلام- چون طعام بخوردي، گفتي: «الحمد للّه» ، و چون جامع پوشيدي، گفتي: «الحمد للّه» و چون بر نشستي گفتي: «الحمد للّه». خداي تعالي نام او در جمله شاكران بنوشت، گفت:
«إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً». (35)
و در خبر است كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- چون كاري بدو رسيدي كه بدان شاد شدي، گفتي:
«الحمد للّه بنعمته تتمّ الصّالحات»
و چون كاري به او رسيدي كه او را خوش نيامدي، گفتي: «الحمد للّه علي كلّ حال.»
و در خبر است كه:
چون آب باز خوردي گفتي:
«الحمد للّه الّذي جعله عذبا فراتا [برحمته ] و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا.»
گفتي: سپاس آن خداي را كه اين آب را خوش كرد به رحمت او ، و شور و تلخ نكرد به گناه ما.و در خبر است كه: چون رسول- عليه الصّلاة و السّلام- كسي را از اصحاب بلا بديدي، گفتي:
«الحمد للّه الّذي عافاني [12- ر] ممّا ابتلاه و فضّلني علي كثير ممّن خلق تفضيلا.»
و گفتي: هر كس كه عند چنين حال اين كلمات بگويد، شكر عافيت گزارده باشد.و صادق- عليه السّلام- مي گويد كه: رسول عليه الصّلاة و السّلام- چون در آينه نگريدي، گفتي:
«الحمد للّه الّذي أحسن خلقي و خلقي وزان منّي ما شان من غيري.»
و بعضي اهل علم گفتند: «حمد» كلمتي است جامع حمد و شكر را، و از اين جاست كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: «سبحان اللّه نصف الميزان، و الحمد للّه ملاء (كلّ) الميزان».
گفت: «سبحان اللّه» نيمه ترازو باشد، و «الحمد للّه»، همه ترازو باشد، براي آن كه حمد جامع است هر دو طرف را.
و در خبر است كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: چون بنده بگويد: «الحمد للّه كما هو اهله»، فرشتگان از نوشتن باز ايستند، حق تعالي گويد:
[ملائكتي ] فرشتگان من! چرا اين كه بنده من بگفت، بر او ننوشتي؟
گويند: بار خدايا! ما آن توانيم نوشتن كه دانيم. ما چه دانيم كه تو از اهل چه اي از حمد! جز تو نداني كه سزاوار چه اي از حمد! آنچه تو مستحقّ آني تو داني، ما ندانيم.
بكر بن عبد اللّه المزنيّ گفت: حمّالي را ديدم باري گران بر پشت گرفته و مي رفت، و همه راه مي گفت:
«الحمد للّه استغفر اللّه» من او را گفتم: يا هذا! تو چيزي ديگر نداني جز اين دو كلمه؟ گفت: دانم، و قرآن نيز دانم. گفتم: چرا جز اين دو كلمه نگويي؟ گفت: براي آن كه من از دو حالت خالي نيستم: هر وقتي نعمتي از خداي تعالي به من فرو مي آيد و گناهي از من به آسمان مي شود. شكر آن نعمت را كلمه «الحمد» مي گويم، و جبران گناه را استغفار مي كنم تا مگر خداي تعالي رحمت كند. گفتم: سبحان اللّه! اين حمّال فقيه تر از من است.
امّا «شكر»، اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربي تعظيم و اعتراف از دو گونه باشد: يكي به دل و يكي به زبان. اعتراف به دل، آن باشد كه بداند كه آن نعمت كه بدو مي رسد از جهت منعم است، سواء اگر به واسطه باشد و اگر بي واسطه.در اثر آورده اند كه: يكي از بزرگان در موسم حج صرّه اي زر به غلام خود داد و گفت: برو و نگاه كن در قافله، چون مردي را بيني از قافله بر كناره مي رود، اين صرّه زر را به او ده.
غلام برفت و نگاه كرد، مردي را ديد بر طرفي مي رفت تنها. برفت و آن صرّه زر بدو داد. مرد آن را بستد و سر سوي آسمان كرد و گفت:
«اللّهمّ انّك لا تنسي بحيرا فاجعل بحيرا لا ينساك»، بار خدايا! تو بحير را فراموش نمي كني، بحير را چنان كن كه تو را فراموش نكند.
غلام با نزديك مرد آمد، گفت: چه كردي؟ گفت: مردي را يافتم چنان كه گفتي، و زر بدو دادم. گفت: چه گفت؟ گفت: چنين گفت: گفت: نيكو گفت، «ولّي النّعمة موليها»، نعمت حوالت كرد با آن كه به حقيقت او راست .
و روايت كرده اند كه داود- عليه السّلام- گفت: بار خدايا! شكر تو چگونه گزارم كه من به شكر تو نرسم الّا به نعمت تو؟ پس شكر تو از من گزارده نشود. حق تعالي وحي كرد به او: يا داود! تو مي داني كه آن نعمت كه بر تو است از من است. گفت: بلي! گفت: بدان راضي ام از تو در باب شكر، و محمود ورّاق مي گويد:
إذا كان شكري نعمة اللّه نعمة
عليّ له في مثلها يجب الشّكر
فكيف بلوغ الشّكر الّا بفضله
و إن طالت الأيّام و اتّصل العمر
فإن عمّ بالسّرّاء عمّ سرورها
و إن عمّ بالضّرّاء أعقبه الأجر
فما منهما الّا له فيه نعمة
تضيق بها الأوهام و البرّ و البحر
و امّا اعتراف دهنده به زبان، افصاح مي كند و تصريح به حمد و شكر خداي تعالي، و حكايت نعمت خداي تعالي باز مي گويد، كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: التّحدّث بالنّعم شكر.
و در دگر خبر گفت:
فمن ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره.
گفت: هر كه باز گويد شكر كرده باشد، و هر كه پنهان كند كفران كرده باشد، اگر اين نيز نكند، بايد كه آثار نعمت بر خود ظاهر دارد، كه رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مي گويد:
«إذا أنعم اللّه تعالي علي عبد [نعمة] احبّ أن يري عليه».
گفت: چون خداي تعالي بر بنده اي نعمتي بكند، خواهد و دوست دارد كه آن بر او ببيند، و اگر در اين كلمه چيزي ديگر نبودي، جز آن كه مفتتح قرآن راست و آخر دعوي اهل جنان است كه:
«وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ». (36)
كفايت بودي- و اللّه الموفّق للصّواب.
قوله- تعالي و تقدّس: ربّ العالمين، «ربّ»، براي آن مجرور كرد كه صفت «اللّه» است، و صفت در اعراب تابع موصوف باشد. و در شاذّ عليّ بن زيد خوانده است: «ربّ العالمين»، نصبا علي المدح.
و در معني «ربّ» خلاف كرده اند. بعضي گفتند: معني [ربّ ] سيّد و مالك باشد، بيان اين قوله: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» (37)
...، اي عند سيّدك، و اعشي مي گويد:
و اهلكن يوما ربّ كندة و ابنه
و ربّ معدّ خبت و عرعر
يعني سيّد كنده. و «ربّ» به معني مالك باشد.
رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- يكي را از جمله عرب گفت: «أ ربّ ابل أنت أم ربّ غنم، يعني مالكها؟»
جواب داد: «من كلّ اتاني اللّه فأكثر و أطيب».
و قال طرفة [12- پ ]:
كقنطرة الرّوميّ أقسم ربّها
لتكتنفن حتّي تشاد بقرمد
و قال النّابغة:
فإن يك ربّ أذواد بحزوي
أصابوا من لقاحك ما أصابوا
و به معني صاحب باشد، چنان كه ابو ذؤيب گفت:
قد ناله ربّ الكلاب بكفّه
بيض رهاب ريشهنّ مقزّع
و به معني مربّي باشد، يقول العرب: ربّ يربّ ربّا و ربوبا و ربابة، فهو ربّ، مثل: برّ و طبّ، قال الشّاعر:
يربّ الّذي يأتي من الخير إنّه
إذا فعل المعروف زاد و تمّما
و به معني مصلح باشد كه چيزي اصلاح كند، چنان كه [شاعر] (الفرزدق) گفت:
كانوا كسالئة حمقاء إذ حقنت
سلاءها في أديم غير مربوب
الحسين بن الفضل گفت: الرّبّ الثّابت من غير اثبات احد، يعني خداوندي موجود بي موجودي و او را اشتقاق من ربّ بالمكان و اربّ و لبّ و ألبّ، إذا اقام به.
و در خبر مي آيد از رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- كه گفت: اعوذ باللّه من فقر مربّ أو ملبّ، اي مقيم، قال الشّاعر:
ربّ بأرض ما تخطّاها الغنم
و چون بر اين وجه تفسير دهند، وصف او به اين- جلّ جلاله راجع بود با ذات، چه موجودي، خداي تعالي را صفت ذات بود. و اگر حمل بر ديگر وجوه كنند، اين تربيت و اصلاح ، از صفت فعل بود. و آن كه تفسير به مالك دهد ربّ را، گويد: مرجع او با قادري است. پس صفت ذات بود.
و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبير، و ابو الدّرداء روايت مي كنند كه: اين نام مهترين(ميهن) نام خداي- جلّ و عزّ.
و در خبر مي آيد كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او هفت بار بگويد: يا اللّه يا ربّ، هر حاجت كه از پس آن خواهد، به اجابت مقرون بود.
و در خبري ديگر مي آيد كه: هر كس كه حاجتي دارد به خداي تعالي، پنج بار بگويد: ربّنا، اجابت آيد، و مصداق اين در كتاب مجيد هست، في قوله تعالي: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ...»، (38)
تا به آخر آيات، پنج بار هست «ربّنا» آنگه گفت: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ». (39)
و در خبري ديگر هست كه: چون بنده دستها به خداي تعالي بردارد و از نياز سه بار بگويد: «يا ربّ»! خداي تعالي دستهاي او از رحمت پر گرداند.
و در خبري ديگر هست كه: چون بنده گويد: «يا ربّ»! خداي تعالي گويد:
«لبيك». چون دوم بار و سيوم بار بگويد، حق تعالي گويد: «لبّيك» بنده من، سل تعط، بخواه تا بدهندت.
و در خبر هست كه: مردي بنزديك صادق آمد- عليه السّلام. گفت: يا بن رسول اللّه! مرا خبر ده از نام مهترين خدا. و در پيش او حوضي آب بود، و روزي سرد بود، مرد را گفت: در اين حوض رو و غسل كن تا تو را خبر كنم مرد در آب رفت و ساعتي بود، چون خواست كه به در آيد كسان خود را گفت رها مكني مرد ساعتي بود سردش شد، گفت: يا ربّ اغثني، بار خدايا به فرياد من رس! صادق- عليه السّلام- گفت: اين است كه گفتي، كه بنده در وقت درماندگي كه خداي تعالي را به اين نام بخواند، خداي تعالي او را فرياد رسد.و در خبري مي آيد از ابو هشام ، گفت: من در مسجد واسط نشسته بودم و دوستي با من نشسته بود. مردي از در مسجد در آمد بارانيي پوشيده بر عادت مسافران، و نزديك اسطواني رفت و دو ركعت نماز كرد، آنگه بر ما آمد و بنشست، گفت:
همانا كه در اين مسجد شما تيامني مي بايد كردن به قبله. گفتم چنين مي گويند، گفت: من هرگز اين جا نماز نكرده ام پيش از امروز.
آنگه گفت: مردماني را مي بينم كه مي گويند: «اللّهمّ انّي اسئلك باسمك المختوم» ، بار خدايا! به حقّ آن نام پنهاني تو، و خدا را نامي باشد پنهان از بندگان خويش، نبيني كه چون آدم و حوّا- عليهما السّلام- در ماندند، خدا را به چه نام خواندند، گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا...، (40)
خداي تعالي توبه ايشان قبول كرد.
و نوح چون درماند از دست كفّار، خدا را به اين نام خواند كه: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً»، (41)
خداي تعالي دعايش اجابت كرد و كافران را دمار بر آورد.
و ابراهيم- عليه السّلام- چون حاجتي داشت، خداي تعالي را به اين نام بخواند، في قوله: «رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ،» (42) اجابتش آمد.
و موسي- عليه السّلام- چون قبطي را بكشت، گفت: «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي» (43) ...، اجابتش آمد: «فَغَفَرَ لَهُ.»(44)
سليمان- عليه السّلام- چون ملك خواست از خداي تعالي و مغفرت، هم به اين نامش خواند: «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي...»، (45)
خداي تعالي اجابت فرمود.
زكريّا- عليه السّلام- چون از خداي تعالي فرزند خواست هم به اين نامش بخواند، گفت:
«رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ،» (46)
خداي تعالي او را اجابت كرد و يحيي را به او داد.
سيّد ولد آدم خداي را به اين نام بخواند كه: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ»، (47)
خداي تعالي او را اجابت كرد، گفت: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ». (48)
آنگه، صالحان امّت او چون خداي تعالي را به اين نام بخواندند- در آخر سوره آل عمران- في قوله تعالي: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا» (49)
تا به آخر آيات، توقيع آيات اجابت ايشان چنين آمد كه: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ.» (50)
آنگه آن طريد مملك كه بترين(بدترين) مملكت خلق است خداي را هم به اين نام خواند: «رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ،» (51)
اجابت آمد كه: «إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ». (52)
پس خداي را تعالي نامي باشد از اين بزرگوارتر؟ اين بگفت و ناپيدا شد، ما بدانستيم كه آن خضر است- عليه السّلام.
اكنون بدان كه: اطلاق اين اسم الّا بر خداي تعالي نشايد كردن، يكي را از ما مطلق «ربّ» نشايد خواندن مگر مقيّد، چنان كه: ربّ الدّار و ربّ الضّيعة، و چنان كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- گفت:
«أ ربّ ابل انت ام ربّ غنم».
[13- ر] آن اعرابي را. و مانند اين، اسم خالق است بر اطلاق كه جز بر خداي تعالي اجرا نكنند، و در حقّ ما به قيدي بايد گفتن، چنان كه: خالق الاديم و خالق كذا، اي مقدّره. و طريق به اين كه گفتيم سمع است، و همچنين في جميع اسماء اللّه تعالي كه چه بر او اجراكنند، و چه نكنند، اعتماد بر سمع باشد. قوله تعالي: رَبِّ الْعالَمِينَ ، جمع «عالم» باشد، جمع سلامت. و «يا» در او علامت جرّ است، و «نون» او مفتوح است تا فرق باشد ميان او و «نون» تثنيه كه آن مكسور باشد. و اين اسم خود موحّد اللّفظ مجموع المعني است، چون: «قوم» و «رهط» و «نفر». و در معني او خلاف كردند.
شهر بن حوشب روايت كرد از ابيّ كعب كه او گفت: مراد به اين فرشتگانند، و آن هجده هزار فرشتگانند: چهار هزار و پانصد به مشرق اند، و چهار هزار و پانصد فرشته به مغرب اند، و چهار هزار و پانصد به جانب سيم ، و چهار هزار و پانصد به جانب چهارم. و با هر يكي از ايشان اعوانان اند كه عدد ايشان جز خداي تعالي نداند. از وراي ايشان زميني هست سپيد چون رخام، عرضش چندان كه آفتاب به چهل روز تواند پريدن، و طولش جز خداي تعالي نداند، مملوّ به فرشتگاني كه ايشان را روحانيان خوانند. ايشان را زجلي و آوازي هست به تسبيح و تهليل كه اگر آواز يكي از ايشان به ما رسد، اهل زمين هلاك شوند از آن هيبت، و منتهي و كنارهاي ايشان تا به حاملان عرش است. ابو معاذ گفت: آدميان اند. ابو الهيثم گفت: جنّ و انس اند، لقوله تعالي: «لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً»، (53)
و اين روايت عطيّه و سعيد جبير است از عبد اللّه بن عبّاس. حسين بن الفضل گفت: مردمان اند، لقوله تعالي:
«أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ». (54)
و عجّاج گفت:
«فخندف هامة ذاك العالم و فرّاء»
و ابو عبيده گفتند: عبارت است از عقلا، و آن چهار صنف اند: فرشتگان، و آدميان، و پريان، و ديوان. و بهايم را عالم نگويند كه كلمه مشتق است از علم، و شاعر مي گويد:
«ما ان سمعت بمثلهم في العالمينا.»
عبد الرّحمن زيد اسلم گفت: جمله مرتزفانند، يعني روزي خوارگان. نضر بن شميل مي گويد: اين اسمي باشد واقع بر جماعتي بسيار از هر جنس، عبد اللّه زبعري مي گويد:
إنّي وجدتك يا محمّد عصمة
للعالمين من العذاب الكارب
ابو عمرو علاء گفت: هر چه درج دارد، و اين معني قول عبد اللّه بن عبّاس است كه [گفت ]: عالم اسمي است [واقع ] علي كلّ من دبّ و درج، بر هر چه بر زمين برود.
صادق- عليه السّلام- مي گويد:
«هم اهل الجنّة و النّار؛ اهل بهشت و دوزخ اند».
و حسن و قتاده و مجاهد مي گويند: عبارت است از جميع مخلوقات ، بيانش آن است كه در قصّه فرعون مي آيد:
«وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ، قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا ...»، (55)
و اوليتر آن باشد كه حمل كنند بر عموم كه فايده را جامعتر بود، چه مانعي نيست از تنافي و جز آن. و بر اين وجه، اشتقاق او از علم و علامات باشد براي ظهورشان و ظهور آثارشان.اكنون بدان كه در مبلغ عالم ايشان خلاف كردند. سعيد بن المسيّب مي گويد: خداي را عزّ و جلّ- هزار عالم است، ششصد در بحر، و چهار صد در برّ.
ضحّاك گفت: خداي تعالي را سيصد و شصت عالم است، سيصد از ايشان برهنه اند كه جامه نپوشند و ندانند كه ايشان را خالقي هست، و شصت از ايشان جامه پوشند. وهب بن منبّه مي گويد: خداي تعالي را، هيجده هزار عالم است، دنيا يكي از آن است، و آنگه عمارت دنيا به اضافت با خرابش چنان است كه خيمه اي در بياباني.
ابو سعيد خدريّ گفت: خداي تعالي را چهل هزار عالم است، دنيا از شرق تا غرب يك عالم است. مقاتل بن حيّان گفت: خداي تعالي را هشتاد هزار عالم است: چهل هزار در بحر، و چهل هزار در برّ.
كعب الاخبار گفت: عدد عالمها جز خداي تعالي نداند كه آفريد- «و اللّه أعلم بتفاصيل معلوماته و مقدوراته، و ما علمنا بذلك الّا كما قال اللّه- جلّ و عزّ: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا». (56)
قوله تعالي: الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، و تفسير اين برفت. اگر گويند: چرا تكرار نمود با قرب عهد به اين دو كلمه، چه در آيت تسميت برفت، خصوصا بر مذهب آنان كه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، آيتي شمرند از فاتحه؟ جواب گوييم: چون خلقان را فرمود كه: ابتداي كارها به نام او كنند و نام خود «اللّه» فرمود، آنگه آن اسم را وصف كرد به «رحمن» و «رحيم»، بعد از آن فرمود كه: خلقان حمد و شكر او كنند.و صفت ديگر خود را اين گفت كه: رَبِّ الْعالَمِينَ است، خواست تا علّت استحقاق حمد به خلقان نمايد، گفت: اين استحقاق حمد هم آن است كه استحقاق تقديم نام من بر كارها، كه من «رحمن» و «رحيم» ام، يعني منعم به انواع نعمت از نعم دنيا و آخرت و عاجله و آجله. و «لام» تعريف عهد در او آورد تا بدانند كه: اين آفريدگار و پروردگار جهانيان، همان خداي منعم است كه وصف او در آيت تسميت برفت، چه قريبتر مذكوري [13- پ ] او بود كه حوالت بدو شايد كردن - و اللّه اعلم بما أراد منه.
قوله تعالي: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ. بدان كه: چنان كه در اخبار آمده است، قراءت رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- و بيشتر صحابه مالك است به «الف»، و جماعتي بسيار از تابعين. و از قرّاء عاصم و كسائي و خلف و يعقوب، مالك مي خوانند. و باقي قرّاء ملك مي خوانند بي «الف».
امّا حجّت آنان كه مالك مي خوانند به «الف» آن است كه گفتند: مراد آن است كه ملكيّت تصرّف در آن روز كس ندارد، براي آن كه مالكي همه مالكان در آن روز زايل شود، و املاك همه ملّاك با حق تعالي افتد، چه [ما] به تمليك او مالك باشيم، چون دست تصرّف ما از آن كوتاه كند ، ما را تصرّف نباشد و ما مالك نباشيم، چنان كه گفت:
«وَ إِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»، (57)
و گفت: «وَ إِلَي اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»، (58)
و قوله تعالي: «يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»، (59)
و قوله تعالي: «لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً»، (60)
و امثالها، يعني در قيامت تصرّف جز خداي را- عزّ و جلّ- نباشد.
و حجّت آنان كه ملك خوانند بي «الف»، آن است كه گفتند: خداي تعالي در دنيا ملوك را تمكين كرد و بعضي را مملكت داد، چون: انبيا و اوصيا و ائمّه. فردا ملك از همه باز ستاند و همه را معزول گرداند، چنان كه در محكم كتاب گفت:
«لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» ، (61)
و اين به معني همان طريق است، و اين هر دو حجّت متكافي است.
حجّتي ديگر اين آوردند كه: ملك بليغتر است در مدح كه مالك، براي آن كه، هر مالك ملك نباشد، و هر ملك مالك باشد. قرّاء مالك گفتند: خود مالك بليغتر باشد كه آن تصرّف كه مالك را در ملك خود برود از بيع و وقف و هبه و اقرار، ملك را در ملك خود بنرود، پس مالك بليغتر است از ملك، و اين حجّتها نيزمتكافي است.
اكنون بدان كه معني مالك قادري باشد بر تصرّف در آنچه او را باشد كه تصرّف كند بر وجهي كه كس را نباشد كه او را از آن منع كند. و عاجز را وصف نكنند به آن كه مالك است، براي آن كه مرجع معني اين است با قادري است. چون چنين باشد، اين صفت خدا را- جلّ جلاله- ذاتي باشد و حاصل باشد در ازل و لا يزال. و اصل او در لغت «شدّ» باشد، من قولهم: ملكت العجين إذا شددت عجنه، قال الشّاعر:
ملكت بها كفّي فأنهرت فتقها
يري قائم من دونها ما ورائها
اي شددت.
و مصدر «مالك»، ملك باشد، و مصدر «ملك» ملك. و ملك مصدر هر دو باشد و در جاي ملك به كار دارند، چنان كه: صوم و فطر و عدل، يقال: مالك بين الملك و الملك. و ملك بين الملك و المملكة. و ملاك كار قوام او باشد. و إملاك، به زن دادن باشد، چون: انكاح، براي آن كه او را به مالك زن مي كني.
و قولي ديگر آن است كه: مالك و ملك، دو لغت است به يك معني، چنان كه: حاذرين و حذرين، و فاكهين و فكهين، و فارهين و فرهين. امّا در عرف، فرقي هست ميان ايشان، و به هر حال، ملك بليغتر از مالك باشد.
و در شاذّ اعمش و محمّد بن السّميقع خوانند: «مالك»، به نصب «كاف» علي تقدير: يا مالك. و عون العقيليّ خواند: «ملك»، علي تقدير: هو ملك. و ابو حياة خواند، «ملك» به جزم «لام» و رفع «كاف»، و اين جمله شاذّ است نبايد خواندن. امّا حجّت آن كه مالك به نصب خواند، به تعليل إِيَّاكَ نَعْبُدُ تا خطاب شود، اين تعليل نافع نباشد، براي آن كه با اوّل سورت چه كند، الْحَمْدُ [لِلَّهِ ]خواند نتواند گفت : الحمد لك. ديگر آن كه: عرب از مغايبه به خطاب آيند، و از خطاب به غيبت شوند، و اين در كلام ايشان بسيار است، قال اللّه تعالي:
«حَتَّي إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ ...، (62)
قال الشّاعر:
يا لهف نفسي كان جدّة خالد
و بياض وجهك للتّراب الأعفر
و اين را شواهد بسيار است، در جاي خود بيايد- بمشيّة اللّه تعالي و عونه.
و يوم الدين ، هر دو مجرور است به اضافت. و «يوم» عبارت بود من طلوع الفجر إلي غروب الشّمس، و قيل:
«من طلوع الشّمس إلي غروبها.»
و اين اضافه به معني «في» است، چنان كه گويند: فرس ثابت الغدر، اي ثابت في الغدر.
و «غدر»، آن خانه هاي يربوع باشد كه زير او مجوّف بود، اسپي كه حاذق باشد، خويشتن از آن نگاه مي دارد تا پايش را فرو نشود آن را گويند: ثابت الغدر.همچنين آيت را معني آن است: مالك في يوم الدّين و اين از باب ظرف متّسع است من قولهم: «يا سارق اللّيلة أهل الدّار»، و معني آن است كه: «يا سارق المتاع في اللّيلة من أهل الدّار».
آيت همچنين است، معني اين است: «مالك الحكم و الاثر و القضاء في يوم الدّين»، و لكن اتّساع كرد و ظرف را كه مفعول فيه است به جاي مفعول به بنهاد كه فعل را و فاعل را با آن اضافه كنند.
امّا «دين» در لغت بر وجوه مختلف آمد: «دين» به معني جزا بود، چنان كه عرب گويد:
«كما تدين تدان، اي كما تفعل تجزي»، و اوّل را براي ازدواج دين خواند، كما قال تعالي: إِنَّا لَمَدِينُونَ...، (63)
اي مجزيّون، و كما قال لبيد:
حصادك يوما ما زرعت و إنّما
يدان الفتي يوما كما هو دائن
و «دين»، حساب باشد، چنان كه خداي تعالي گفت: ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ... ، (64)
اي الحساب المستقيم، [14- ر] و چنان كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت:
الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت،اي حاسب نفسه.
و «دين» آيد به معني قهر و غلبه، عرب گويد: دنته فدان، اي قهرته فخضع.
ابو عمرو غلام ثعلب مي گويد: دان إذا أطاع و دان و إذا عصي ، و دان إذا عزّ و إذا ذلّ، و دان و إذا قهر و إذا خضع، مي نمايد كه: اين كلمه از اضداد است.
و «دين» به معني طاعت بود، و منه الدّين الّذي هو الملّة لأنّه يدان به اللّه، اي يطاع، و فلان ديّن أي ذو دين و طاعة للّه تعالي. قال زهير:
لئن حللت بواد في بني أسد
في دين عمرو و حالت بيننا فدك
اي في طاعة عمرو.
و «دين» به معني عادت بود، چنان كه مثقّب العبديّ گويد:
تقول و قد درأت لها وضيني
أ هذا دينه أبدا و ديني اي عادته و عادتي.
امّا از اين معني از آنچه مفسّران گفته اند و لايق (آيت) است يكي «حساب» است، و اين قول عبد اللّه بن عبّاس و سدّي و مقاتل، و قول ديگر: «جزا» است، و اين قول قتاده و ضحّاك است. قول ديگر: قهر و غلبه است، و اين قول يمان بن رباب است. و «طاعت» است، و اين قول حسين بن الفضل است.
محمّد بن كعب القرظيّ مي گويد: «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، مالك يوم لا ينفع فيه إلّا الدّين»، اين را براي آن روز دين مي خواند كه روزي است كه در او هيچ به كار نيايد و سود ندارد مگر دين، پس روز دين از اين وجه است، و بر اين قول، «دين» اسلام باشد. و اين قول در معني آن آيت بود كه خداي تعالي مي گويد: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»، (65)
و نيز مي گويد: «وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفي إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً». (66)
اگر گويند، چگونه گفت: ملك يوم الدّين، و «يوم» عبارت است از طلوع شمس، و در آن روز شمس نباشد؟ الجواب گوييم: عبارت مي كند به «يوم»، از اوقاتي كه در او تاريكي نباشد، چنان كه در روز، [پس ] بر سبيل تشبيه آن را يوم مي خواند، و جواب همين باشد في يوم القيامة، و يوم التّلاق، و يوم التّغابن. و هر كجا در قرآن كه خداي تعالي ذكر يوم مي كند، مراد قيامت است.
قوله تعالي: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»، «إيّاك» و «إيّا» ضمير منصوب منفصل باشد، و «كاف» خطاب راست، و او را محلّي نبود از اعراب نزديك بصريان چون «كاف» ذاك و ذلك، و نزديك كوفيان در محلّ جر بود به اضافت «إيّا» با او.پس بنزديك ايشان دو اسم ضمير است مضاف يكي از او منفصل و يكي متّصل و لكن اضافت او جز با ضمير نكنند، با اسماء ظاهره نكنند، لا يقال: إيّا زيد! جز كه از خليل حكايت كردند كه او گفت: در لغت بعضي عرب هست كه:
«اذا بلغ الرّجل السّتين فإيّاه و إيّا الشّواب».
و در اين باب قول بصريان معتمد است.و در اصل «إيّا»، دو قول گفتند: ابو زيد گفت: اصل او «اي يا» بوده است، «اي» تنبيه را و «يا» ندارا. پس حمزه را مكسور كردند و «يا» را در «يا» ادغام كردند، «إيّا» گشت. و ابو عبيده مي گويد: اصل او «اويا» بوده است، من «الايواء»، و هو الرّجع، در او معني انقطاع و قصد باشد، جز كه «واو» را قلب كردند با «يا» و ادغام كردند.
و «إيّاك»، و امثال او هميشه بر فعل مقدّم بود، لا يقال: عنيت إيّاك، براي آن كه مي تواني تا ضمير متّصل بگويي «عنيتك»، و تا متّصل ممكن باشد، منفصل نشايد الّا كه فصل كني ميان فعل و مفعول، گويي: ما عنيت الّا إيّاك كه آنگه كه متّصل ممكن نبود براي فصل.
اگر گويند: چرا نگفت: نعبدك و نستعينك، تا ضمير متّصل بودي و كلام مختصرتر بودي؟ جواب گوييم كه: براي آن كه در ايراد منفصل معيني زياده بود كه در متّصل آن معني نباشد، و آن آن است كه قايل چون گويد: عنيتك و قصدتك، معني آن باشد كه: تو را خواستم و قصد تو كردم، معني هم اين باشد و بس، و لكن چون گويد: إيّاك عنيت و إيّاك قصدت، معني آن باشد كه: ما عنيت إلّا إيّاك و ما قصدت سواك و عنيتك لا غيرك. پس در آن جا هم معني اثبات باشد هم معني نفي عمّن سواه، و اين معني لطيف است، شاعر گفت:
إيّاك أدعو فتقبّل ملقي
و اغفر خطاياي و ثمّر ورقي
و اين معني خواست.
امّا «عبادت»، سياسة النّفس علي حمل المشاق في الطّاعة باشد. و اصل «تعبّد» تذلّل باشد، من قولهم: طريق معبّد، اي مذلّل موطوء بالاقدام، چنان كه طرفه گفت:
تباري عتاقا ناجيات و أتبعت
وظيفا وظيفا فوق مور معبّد
و بعير معبّد إذا كان مطليّا بالقطران، كما قال طرفه أيضا:
إلي أن تحامتني العشيرة كلّها
و أفردت افراد البعير المعبّد]
و بنده را از اين جا عبد خوانند، لذلّته و انقياده لمولاه [14- پ ]. و در شاذّ، يحيي بن وثّاب مي خواند: «نعبد» بكسر «النّون» علي لغة هذيل، فانّهم يقولون: افعل و نفعل و تفعل، و لا يقولون: يفعل لاجتماع الكسرتين احديهما الياء.
وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، اگر گويند: چرا تكرار كرد لفظ «إيّاك» را؟ گوييم: بيان را و عرض كردن مذلّت، و اقرار به عبوديّت و حاجت، و قلّت استغناء از او، و فزع با درگاه او، و التذاذ به ذكر او، چنان كه شاعر گفت:
يقولون ليلي أرسلت بشفاعة
إليّ فهلّا نفس ليلي شفيعها
أ ءكرم من ليلي عليّ فتبتغي
به الجاه أم كنت امرء لا أطيعها
تكرار كردن نام ليلي را، و عدول كردن از ذكر ضمير به اين معاني است كه ذكر كرده شد.
و نيز گفته اند: لتأكيد البيان، كقول الشّاعر:
و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به
بين النّهار و بين اللّيل قد فصلا
بدان كه: «عبادت»، اسمي است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را. اوّل بايد تا به دل خاشع و خاضع بود و قصد نكند به آن عبادت [جز] معبود خود را، و نيّت خالص كند و از وجوه شوايب دور دارد. و آنچه افعال جوارح است، آن است كه: بر وجه مشروع و مأمور به كند و نيز ترك محرّمات از عبادت باشد، نبيني كه رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- ابو الدّرداء را مي گويد:
كن ورعا تكن أعبد النّاس، پارسا باش تا عابدترين مردمان باشي.
يحيي معاذ را گفتند: بنده كي عابد باشد؟ گفت: هر گه كه درجه عبوديّت را ملازمت كند. گفتند: كي ملازمت كرده باشد؟ گفت: هر گه كه به اين شرايط باشد كه از دلي صادق گويد: بار خدايا! اگر بدهي شكر كنم، و اگر ندهي صبر كنم و رضا دهم، و اگرم بخواني اجابت كنم و اگرم نخواني عبادت كنم و بندگي به جاي آرم.
ديگري را پرسيدند از حدّ عبوديّت، گفت: ترك اختيار باشد، و ترك تدبير و اظهار حاجت به خداوند خود.
سفيان ثوري گفت، شرط بندگي سه چيز است: رضا به قسمت، و نگاهداشت حرمت، و مراعات خدمت. و ديگري گفت: شرط بندگي آن است كه: با خالق بصدق باشي و با خلقان برفق. گويند: يكي از جمله صالحان به بازار رفت تا بنده اي خرد. غلامي را نزد او آوردند، گفت: يا غلام! چه نامي داري؟ گفت: [فلان ] گفت: چه كار كني؟ گفت:
فلان كار. گفت: نخواهم اين را، ديگري را بياري. غلامي ديگر بياوردند، گفت: يا غلام! چه نامي ؟ گفت: آن كه توانم خواني. گفت: چه خوري؟ گفت: آنچم نو دهي گفت: چه پوشي؟ گفت: آنچه توام پوشاني. [گفت: چه كني؟ گفت:
آنچه توام فرمايي ] گفت: چه اختيار كني؟ گفت: من بنده ام، بنده را با اختيار و فرمان چه كار! گفت: اين بنده راستينه است، او را بخريد.
طاووس يماني مي گويد: در مسجد الحرام شدم، عليّ بن الحسين زين العابدين را ديدم در حجرالاسود نماز مي كرد و دعا مي كرد، گفتم: مردي صالح است از اهل بيت نبوّت، بروم گوش با دعاي او كنم. چون از نماز فارغ شد، سر بر زمين نهاد و مي گفت اين كلمات:
«عبيدك بفنائك أسيرك بفنائك مسكينك بفنائك سائلك بفنائك يشكو إليك ما لا يخفي عليك.»
مي گفت: بنده توبه درگاه توست، اسير تو به درگاه توست، مسكين و محتاج تو به درگاه توست، سايل توبه درگاه توست، شكايت با تو مي كند آنچه بر تو پوشيده نيست.
طاووس مي گويد: ياد گرفتم ، هيچ سختي مرا پيش نيامد الّا اين كلمات كه بگفتم: خداي تعالي مرا از آن فرج آورد.
قوله تعالي: وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، سؤال كردند كه: اين مقدّم مؤخّر مي بايست كه اوّل استعانت مي بايست، آنگه فعل عبادت، كه فعل پس از استعانت باشد. الجواب گوييم: فعل بي اعانت قديم- جلّ جلاله- نباشد، از خلق حيات و قدرت و كمال عقل و اتمام آلت و تمكين و از إزاحت علّت و نصب ادلّه. پس بنده اين فعل كرده را با اين اسباب و آلات توجيه مي كند به خداي تعالي، مي گويد: بار خدايا! جز براي تو نكردم اين كه كردم، و بر آنچه خواهم كردن از تو ياري مي خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و صرف اسباب موانع تا در آن بندگي عرض كنم و حاجت و قلّت غناي خود بر او عرض كرده باشم- و اللّه اعلم.
و «استعانت» طلب معونت باشد، و اين «سين» طلب است، و مراد به معونت الطاف است و اسباب و افعالي كه بنده عند آن به كردن طاعت نزديك شود و از معصيت دور شود، و اگر حمل كنند بر استبقاي قدرت و كمال عقل و اسباب تمكين هم روا باشد و محتمل بود.
ابو الحسن قنّاد گفت: إيّاك نعبد براي آن كه تو صانعي، و إيّاك نستعين براي آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را چاره نيست از صانع، إيّاك نعبد لتدخلنا الجنان، و إيّاك نستعين لتنقذنا من النيران. إيّاك نعبد لأنّنا عبيد، و إيّاك نستعين لانّك كريم مجيد.
ابو طلحه روايت كند، گفت: با رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- بوديم در بعضي غزوات. چون كار سخت شد و كار زار گرم شد، رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- سر برداشت و گفت [15- ر]:
يا مالك يوم الدّين، إيّاك نعبد و إيّاك نستعين.
گفت: سرها ديدم از تنهاي كافران مي افتاد و كس را نديدم كه مي زد، و باقي هزيمت شدند.
گفتم: يا رسول اللّه! اين سرها كه از تنها مي افتاد چه بود؟
گفت: فرشتگان مي زدند ايشان را، و شما نمي ديديد فرشتگان را.
عبد اللّه بن عمر روايت كند كه: چون كار بر تو سخت شود، بگو: إيّاك نعبد و إيّاك نستعين، تا كار صعب آسان شود.
قوله تعالي: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ، امير المؤمنين علي بن ابي طالب- عليه السّلام- و أبي كعب مي گويند معني آن است: ثبّتنا، ما را بر راه راست بدار چنان كه آن كس كه در فعلي باشد، گويي هم اين مي كن، و ايستاده را گويي: قف حتي أعود إليك، معني نه آن است كه تو واقف نه اي، يعني بر سر وقوف مي باش تا آمدن من. سدّي و مقاتل گفتند: أرشدنا، راه نماي ما را.
يقال: هديته للدّين و إلي الدّين و للطّريق و إلي الطّريق هدي و هداية، جز آن كه «هدي» در دين باشد، و «هدايت» در راه.
ضحّاك مي گويد: «ألهمنا»، و بعضي ديگر گفتند: «بين لنا» و معاني متقارب است، و معني همان باشد كه در باب استعانت برفت از سؤال الطاف و توفيق و ازاحت علّت و نصب ادلّت. و به هيچ وجه مراد به «هدي» در آيت ايمان نيست، براي آن كه در قول عبد اللّه عبّاس: «صراط مستقيم» دين اسلام است، و راه چيزي جز آن چيز باشد. پس مراد مقدّمات ايمان بود و آنچه به ايمان نتوان رسيدن جز به آن، و آن فعل خداي تعالي است از الطاف و تمكين كه ذكر كرده شد. ديگر آن كه: از خداي تعالي آن خواهند كه فعل خدا باشد، و ايمان فعل بنده است به دليل امر و نهي و وعد و وعيد و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب، به دليل وقوعش عند قصد و دواعي او و انتفايش عند صوارف، و [كراهت ] او با سلامت احوالش، و اين معني به جايگاهي ديگر مستقصي گفته شود- ان شاء اللّه تعالي وحده.
قوله تعالي: الصِّراطَ، به اصل «سين» است، اشتقاق او من «سرط» بود، براي آن كه پنداري روندگان را فرو مي برد، و لكن براي اطباق [ط] ، «سين» را «صاد» كردند، قال الشّاعر :
شحنّا أرضهم بالخيل حتّي
تركناهم أذلّ من الصّراط
و قال جرير:
أمير المؤمنين علي صراط
إذا اعوجّ الموارد مستقيم
در او پنج قراءت است: يكي «سين»، و آن قراءت ابن كثير است از طريق قنبل، و قراءت يعقوب به طريق رويس. دوم، اشمام «سين»، روايت ا [بو] حمدون است از كسائي. سيم ، به «زا» ي و آن روايت سليم است از حمزه. چهارم، به اشمام «زا»، و آن قراءت حمزه است در بيشتر روايات و قراءت كسائي در روايت نهشلي. و پنجم، به «صاد»، و آن قراءت باقي قرّاء است، و همه لغتها صحيح و فصيح است، و اختيار بر «صاد» است براي آن كه در مصاحف به «صاد» است، و «صاد» با «طا» مطابق است در استعلاء.
مفسّران خلاف كردند در اين «صراط». حارث اعور همداني روايت كند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت از برادرم شنيدم- يعني رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: «صراط مستقيم»، كتاب خداي است- عزّ و جلّ، و اين قولي است عبد اللّه عبّاس را. و جابر عبد اللّه مي گويد و عبد اللّه عبّاس و مقاتل و سدّي كه: اين «صراط» اسلام است. سعيد جبير گفت: طريق الجنّة، راه بهشت است. محمّد بن الحنيفية گفت: ديني است كه خداي تعالي از بندگانش نپذيرد جز از آن. ابو بريدة الاسلميّ مي گويد: مراد به اين، صراط محمّد است و آل او- عليهم الصّلاة و السّلام.
زرّ بن جبيش روايت كند از ابو وائل كه: رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- دو خط بكشيد، يكي از جانب چپ خود، و يكي از راست خود، آنگه گفت: هذه السّبل، اين راههاست و بر سر هر راهي شيطاني مي گويد: «اليّ اليّ»، آنگه خطي برابر روي خود بكشيد، گفت: اين راه خداست، پس اين آيت بر خواند:
«وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ». (67)
نوّاس بن سمعان روايت كند از رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- كه او گفت:
خداي تعالي مثلي بزد صراط مستقيم را، و بر دو كناره آن صراط باره اي است، درها بر وي گشاده، و بر آن درها پرده ها فرو گذاشته، و بر آن صراط داعيي استاده و خلقان را دعوت مي كند، مي گويد: اي مردمان! در راه آيي و ميل مكني از اين راه. و از بالاي آن صراط، داعيي ديگر دعوت مي كند. چون مرد خواهد كه از آن درها يكي بر گشايد، آن داعي گويد: ويلك! نگشايي كه اگر بر گشايي در شوي. آنگه گفت: «صراط»، اسلام است و آن پرده ها حدهاي خداست، و آن درهاي گشاده محارم خداست، و آن داعي بر صراط كتاب خداست، و آن داعي كه از بالاست واعظ خداست در دل هر مسلماني. و استقصاي كلام در «هدي» و اقسام و وجوه او و معانيش بيايد، في قوله تعالي: «هُديً لِلْمُتَّقِينَ». (68)
اكنون آنچه محتمل آيت است، يكي بيان است تا معني إهدنا، «بيّن لنا» باشد، يا لطف است [15- پ ] تا معني «الطف» باشد، يا زيادت الطاف بود تا معني «زدنا لطفا» باشد، كما قال تعالي: «وَ زِدْناهُمْ هُديً».(69)
و به معني ارشاد و تثبيت و جز آن همه راجع است با اين سه قول- و اللّه تعالي اعلم.
قوله: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»، اين «صراط» دوم ، بدل باشد از صراط مستقيم، يعني طريق آنان كه نعمت كردي بر ايشان به توفيق و رعايت و منّت كه نهادي برايشان به توفيق و هدايت.
و عبد اللّه بن عبّاس گفت: قوم موسي و عيسي اند پيش از آن كه نعمت بر خود بگردانيدند. شهر بن حوشب گفت: اهل بيت رسول اند و اصحاب او- عليه الصّلاة و السّلام و عليهم السّلام.
عكرمه گفت: «أنعمت عليهم بالثّبات علي الايمان و الاستقامة كما قال تعالي: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا». (70)
عليّ بن الحسين بن واقد گفت: نعمت كردي برايشان به شكر بر نعمت و صبر بر بليّت. و اصل «نعمت» در لغت مبالغت باشد، يقول العرب: «دققت الدّواء فانعمت دقّه، اي بالغت فيه و نظرت فانعمت النّظر، و فلان لم ينعم النّظر في هذا الامر، اي لم يبالغ فيه.»
و «أنعم» مقلوب باشد از «أمعن» اذا بالغ، ايضا يقال: «أمعن في الأكل و السّير و غيرهما».
و «علي» از حروف جرّ است، و معني او استعلا بود، يقال: عليه كذا من المال، براي آن كه بر او مستعلي و مستولي است، از اين كار را گويند: ركبه دين و زيد علي السّطح و غير ذلك.
و در عليهم، هفت قراءت است: كسر «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت عام است. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت حمزه است در سبع، و در شاذّ قراءت اعمش. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و «ميم» بي الحاق «واو»، و آن قراءت عيسي بن عمران و ابن ابي اسحاق است. و «عليهم» به كسر «ها» و ضمّ «ميم» و الحاق «واو» و آن قراءت ابن كثير است، و در شاذّ قراءت اعرج. و «عليهم»، به كسر «ها» و ضمّ «ميم»، به اختلاس، و «عليهم» به كسر «ها» و كسر «ميم» هم به اختلاس، و اين اختلاس چنان بود كه شاعر گفت:
و اللّه لو لا شعبتي من الكرم
و شعبتي فيهم من خال و عمّ
لكنت فيهم رجلا بلا قدم
و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام آمده است: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، آنانند كه خداي تعالي ايشان را ياد كرد في قوله- جلّ و عزّ: فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ...، (71)
«من النّبيّن»، محمّد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. «و الصّدّيقين»، عليّ بن ابي طالب. «و الشّهداء»، حمزة و جعفر. «و الصّالحين»، الائمّة الهداة. «و حسن اولئك رفيقا»، مهديّ الامّة._قوله تعالي: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ، «غير» در اين جا صفت است. و «غير» هم صفت باشد و هم استثناء، و اين جا صفت «الّذين» است و شايد تا به تكرير عامل باشد، تقدير چنين باشد: صراط غير المغضوب.
و «الّذين»، اگر چه معرفه است و «غير» نكره است، براي آن كه نه معرفه است مستقلّ بنفسه في التّعريف و محتاج است به صفت، چنان كه اسم نكره به صفت بعضي تعريف و تخصيص در او شود. پس پنداري كه صله و موصول را به مثابه صفت و موصوف كردند، از اين جا روا مي دارند: «لا أجلس الّا الي العالم غير الجاهل»، و: «مررت بالّذي قام غير الّذي قعد»، و روا نمي دارند: «مررت بزيد غير الظّريف».
و در شاذّ به نصب «غير» خوانده اند. و خليل احمد از حمزه روايت كند: «غير»، به نصب، و در وجهش دو قول گفته اند: يكي حال و يكي استثناء.
و وجهي ديگر روا بود كه صفت ضمير مجرور باشد در «عليهم»، كه اگر چه ضمير مجرور است، در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه و هو النّعمة. و آن كه استثناء گويد، لا بدّ منقطع تواند گفت ، براي آن كه «مغضوب عليهم»، نه از جنس منعم عليهم باشد، چنان كه گويند: ما بالدّار أحد الّا حمارا، و كما قال:
و ما بالرّبع من أحد إلّا أواريّ
و اين در جاي خود به شرح بيايد- ان شاء اللّه تعالي.
و معني «غضب» ارادت مضرّت و عقاب باشد به غيري از خداي تعالي. و در لغت، ضدّ «رضا» بود، و رضا ارادت خير و ثواب بود، و هر دو از باب ارادت بود. و قول آن كس كه گفت: «غضب» تغيّر حال غضبان باشد درست نيست، براي آن كه خداي تعالي غضب به خود حوالت كرد، في قوله تعالي: وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ...، (72)
و تغيّر بر خداي تعالي روا نيست.
و اصل كلمه در لغت، «شدّت» بود، و سنگ سخت را «غضبه» خوانند، و مار پليد را «غضوب» خوانند، لشدّتها و خبثها.
و مراد به اين «مغضوب عليهم»، جهودانند بر قول جمهور مفسّران از: عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بيشتر صحابه رسول- عليه السّلام- و موافقت آيت في قوله تعالي: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ...، (73)
و مراد به اين آيت جهودانند.
و عبد الله بن شقيق روايت كرد از بعضي صحابه كه گفت: رسول- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- در وادي القري با جهودان كارزار مي كرد. مردي از بلقين (اهل يقين)گفت: يا رسول اللّه! اينان كه اند كه با تو كارزار مي كنند؟ گفت:
«الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ».
گفت: آن ديگران كه اند؟ گفت:
«هم الضّالّون»،
و اشارت به ترسايان كرد. و اين موافق دو آيت است در حقّ جهودان و ترسايان كه:
«وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ [16- ر] وَ الْخَنازِيرَ ...»، (74)
و قوله تعالي در حقّ ترسايان: «قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ». (75)
و اگر بر عموم حمل كنند روا باشد، جز آن كه اخبار و قرآن بر اين آمد. [قوله ]: وَ لَا الضَّالِّينَ، و اصل «ضلال»، هلاك باشد، يقال: «ضلّ الماء في اللّبن اذا ذهب و خفي فيه».
و وجوه ضلال در جاي خود گفته آيد- بمشيّة اللّه تعالي و عونه.و ذهاب از راه حق و وجه صواب ضلال باشد، يقال: «ضلّ عن الطّريق و أضلّه غيره»، و: فلان ضال و مضلّل اذا كان علي غير صواب، و قال الشّاعر:
أ لم تسئل تخبّرك الدّيار
عن الحيّ المضلّل أين ساروا
و براي آن «لا» كه حرف نفي است بر «غير» عطف كرد كه در او معني نفي هست، يقال: فلان غير محسن و لا مجمل. و «غير» چون به معني سوي باشد، نشايد حرف نفي را بر او عطف كردن، لا يقال: القوم عندي غير زيد و لا عمرو. كما لا يقال: سوي زيد و لا عمرو.
و فقها خلاف كردند در گفتن «آمين» در آخر الحمد. بنزديك اهل البيت عليهم السّلام- نشايد گفتن، و از قواطع صلات باشد، سواء اگر جهر كند و اگر اخفات، اگر امام باشد و اگر مأموم. و مذهب شافعي آن است كه: امام را مستحبّ است كه چون «الحمد» بخواند، آمين بگويد جز كه بلند نبايد گفت، و اين مذهب عطا و احمد حنبل و داود و اسحاق است، و ابو حنيفه و سفيان ثوري و مالك را دو قول است: يكي همچنين كه گفتيم، و ديگر آن كه: امام را نبايد گفتن، امّا مأموم را ببايد گفتن.
و شافعي را در او دو قول است: در جديد گفت: چنداني آواز بر آرد كه خود بشنود، و در قديم گفت : آواز بلند بردارد. و اصحابش بر دو قولند: اگر صفها اندك باشند اخفا كنند، و اگر صفها بسيار باشند و آواز نشنوند جهر بايد كردن. دليل بر مذهب صحيح، اجماع اهل البيت است و طريقه احتياط، چه امّت از ميان دو قليل اند ، يكي گفت: نماز ببرد، و يكي گفت: اگر گويند روا باشد، و اگر نگويند روا باشد. احتياط در آن باشد كه ترك كنند، چه آن كس كه گويد: بايد گفتن، گويد كه: [بي ] آن، نمازش درست بود. و آن كس كه گويد: نبايد گفت، نمازش بريده شود. پس احتياط با اين باشد. و طريقي اعتباري اين است كه آن كس كه در نماز فاتحه خواند يا بر وجه قراءت خواند با بر وجه دعا اگر بر وجه دعا خواند، باتّفاق نمازش باطل بود، و اگر بر وجه قراءت خواند، شرع و عرف مانع است از آن كه عقيب قراءت آمين گويند، چنان كه عقيب ساير آيات كه در قرآن هست متضمّن دعا، و به اجماع در آن جا آمين نشايد گفتن. ديگر آن كه رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: [انّ ] هذه الصلوة لا يصلح فيها شي ء من كلام الادميّين.
و به اتّفاق اين نه كلام خداست، كلام آدميان است. پس ترك بايد كردن از اين وجوه و اللّه الموفّق للصّواب. (76)

پاورقي

1. سوره نحل (16) آيه 98.
2. با توجّه به معني (عوذ) و (عياذ) مي توان (پناه دادن) را به معني لازم گرفت، يعني (پناه دادن) و (پناه گرفتن).
3. سوره ملك (67) آيه 5.
4. سوره صافّات (37) آيه 10.
5. سوره ص (38) آيه 78.
6. سوره علق (96) آيه 1.
7. سوره بني اسرائيل (17) آيه 71.
8. سوره مرسلات (77) آيه 25 و 26.
9. سوره طه (20) آيه 55.
10.11 سوره حجر (15) آيه 87.
12. سوره مدثّر (74) آيه 1 و 2.
13. سوره انفال (8) آيه 24.
14. همه نسخه بدلها و مالك و احمد و اسحاق و ابو ثور.
15. سوره مزّمّل (73) آيه 20.
16.17سوره بقره (2) آيه 196.
18. سوره اعراف (7) آيه 204.
19. سوره ق (50).
21، 20. سوره بني اسرائيل (17) آيه 110.
22. سوره علق (96) آيه 1.
23. سوره انعام (6) آيه 118.
24. سوره دهر (76) آيه 6.
25. سوره علق (96) آيه 1.
26. سوره مريم (19) آيه 7.
27. سوره يوسف (12) آيه 40.
28. سوره رحمن (55) آيه 78، ضبط آيه: ذي الجلال.
29. سوره اعراف (7) آيه 127.
30. سوره رعد (13) آيه 28.
31. سوره مريم (19) آيه 61.
32. سوره مريم (19) آيه 65.
33. سوره بني اسرائيل (17) آيه 111.
34. سوره سبأ (34) آيه 13.
35. سوره بني اسرائيل (17) آيه 3.
36. سوره يونس (10) آيه 10.
37. سوره يوسف (12) آيه 42.
38. آل عمران (3) آيه 191.
39. سوره آل عمران (3) آيه 195.
40. سوره اعراف (7) آيه 23.
41. سوره نوح (71) آيه 26.
42. سوره شعراء (26) آيه 83. [.....]
43، 44. سوره قصص (28) آيه 16.
45. سوره ص (38) آيه 35.
46. سوره انبياء (21) آيه 89.
47. سوره مؤمنون (23) آيه 118.
48. سوره فتح (48) آيه 2.
49. سوره آل عمران (3) آيه 191.
50. سوره آل عمران (3) آيه 195.
51. سوره حجر (15) آيه 36.
52. سوره اعراف (7) آيه 15. [.....]
53. سوره فرقان (25) آيه 1.
54. سوره شعراء (26) آيه 165. [.....]
55. سوره شعراء (26) آيه 23 و 24.
56. سوره بني اسرائيل (17) آيه 85.
57. سوره بقره (2) آيه 210.
58. سوره لقمان (31) آيه 22. [.....]
59. سوره انفطار (82) آيه 19.
60. سوره نبأ (78) آيه 37.
61. سوره غافر (40) آيه 16.
62. سوره يونس (10) آيه 22.
63. سوره صافّات (37) آيه 53.
64. سوره توبه (9) آيه 36.
65. سوره شعرا (26) آيه 88 و 89.
66. سوره سبأ (34) آيه 37.
67. سوره انعام (6) آيه 153.
68. سوره بقره (2) آيه 2.
69. سوره كهف (18) آيه 13. [.....]
70. سوره فصّلت (41) آيه 30، سوره احقاف (46) آيه 13.
71. سوره نساء (4) آيه 69.
72. سوره فتح (48) آيه 6.
73. سوره مائده (5) آيه 60.
74. سوره مائده (5) آيه 60.
75. سوره مائده (5) آيه 77.
76- روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، حسين بن علي ابوالفتوح رازي، تحقيق: دكتر محمد جعفر ياحقي- دكتر محمد مهدي ناصح، ج 1، ص 90-63، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1408 ق.

بازگشت