ترجمه جوامع الجامع


سوره فاتحه
اين سوره از سوره هاي مكّي و به اتّفاق مفسّران داراي هفت آيه است، جز اين كه اهل مكه و كوفه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را، آيه اي از سوره حمد شمرده اند. (1)
و ديگران جمله انعمت عليهم را آيه اي مستقل دانسته اند.
از ابن عباس نقل شده كه گفته است: هر كس بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را- هنگام خواندن سوره هاي قرآن- ترك كند چنان است كه يك صد و چهارده آيه آن كتاب خدا را ترك كرده است. (2)
از امام صادق (ع) راجع به قول خداي تعالي سبعا من المثاني سؤال شد، آن حضرت در پاسخ فرمود: «منظور از سبعا من المثاني سوره حمد است كه هفت آيه دارد و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يكي از آيات آن است. » (3)
از ابيّ بن كعب نقل شده است كه پيامبر فرمود: «هر مسلماني كه سوره حمد را بخواند، پاداش او به اندازه كسي است كه گويا دو ثلث قرآن را خوانده است و به هر زن و مرد مؤمن صدقه داده است. » (4)
جابر بن عبد اللَّه نقل كرده است كه پيامبر فرمود: «سوره حمد شفاي هر مرضي جز «سام» يعني مرگ است. » (5)

سوره الفاتحة (1): آيه 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «1»
ترجمه
به نام خداوند بخشنده مهربان «1»
تفسير:
«اسم» در اصل «سموّ» بوده است، زيرا جمعش «أسماء» و مصغّر آن «سميّ» بر وزن «فعيل» است.
«اللَّه»، در اصل «إله» بوده، همزه، حذف و به جاي آن حرف تعريف «ال» افزوده شده است، از اين رو به هنگام ندا گفته مي شود: يا اللّه با همزه قطع، چنان كه يا إله نيز گفته مي شود.
«إله» به معناي كسي است كه شايسته پرستش است و اين شايستگي به خاطر قدرت و توانايي او بر ايجاد نعمتهاست [يعني قدرت او اساس هر نعمتي است ] بنا بر اين لفظ «اللَّه» اسم چنين معبودي است و جز بر معبود حقيقي اطلاق نمي شود. «اللَّه» اسم است نه صفت به دليل اين كه موصوف واقع مي شود و مي توان گفت: إله واحد (خداي يكتا) ولي صفت چيزي واقع نمي شود و نمي توان گفت: شي ء إله (چيزي كه اين صفت دارد إله است).
«رحمن» مانند «غضبان» بر وزن «فعلان» و «رحيم» مانند «عليم» بر وزن «فعيل»، هر دو مشتق از «رحم» است و در «الرّحمن» مبالغه اي است كه در «الرّحيم» نيست. از اين رو گفته شده است: «رحمن» يعني رحمت عام خدا شامل حال تمام خلق [اعم از دوست و دشمن، مؤمن و كافر، نيكوكار و بدكار] مي شود و «رحيم» يعني رحمت خاص پروردگار ويژه مؤمنان است. و از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «رحمن» اسم خاص و صفت عام و «رحيم» اسم عام و صفت خاص است . (6)
«باء» در «بسم اللَّه» متعلق به فعل محذوفي است كه تقدير آن بسم اللَّه اقرا است، يعني به نام خدا مي خوانم، و تقديم «بسم اللَّه» بر فعل محذوف بدان سبب است كه بايد سخن را با نام خدا آغاز نمود، چنان كه به شخصي كه عروسي مي كند گفته مي شود: باليمن و البركة يعني عروسي تو ميمون و با بركت باد و در اين جا نيز فعل محذوف أعرست در آخر جمله در تقدير است، زيرا عرب سخن خود را به آنچه مهمتر است آغاز مي كند، و دليل آن قول خداست: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها يعني، به نام خدا كشتي هم روان مي شود و هم به ساحل مي رسد. (هود/ 41).

سوره الفاتحة (1): آيه 2
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ «2»
ترجمه
ستايش مخصوص خداست كه پروردگار جهانيان است. «2»
تفسير:
«حمد» (7)
و «مدح» نظير يكديگر و به معني سپاس و ستايش در برابر هر كار نيك است، خواه در برابر نعمت باشد يا غير نعمت ولي «شكر» مخصوص سپاس در برابر نعمت است. «حمد» تنها، ستايش با زبان است، ولي «شكر» سپاس با قلب و زبان و ديگر اعضا مي باشد و از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود:

الحمد رأس الشّكر
يعني اساس شكر حمد است. معناي اين سخن اين است كه يادآوري نعمت با زبان دلالتش بر جايگاه و اهميّت نعمت از ستايش با قلب و ديگر اعضا روشنتر است، و در ستايش صاحب نعمت [نيز] به زبان آوردن آن شايعتر. و نقيض «حمد»، «ذمّ» است و نقيض، «شكر»، «كفران» مي باشد.
در إعراب «الحمد» از نصب كه در كلام عرب اصالت دارد بر اين اساس كه «حمد» از مصادري است كه به فعل مقدر منصوب مي شود مانند، «شكرا» و «عجبا» و نظاير اينها [كه مفعول مطلق و منصوبند به فعل «اشكر» و «عجبت» مقدّر] عدول شده به رفع، بنا بر مبتدا بودن، تا بر ثبات و استقرار معناي «حمد» دلالت كند، نه بر تجدّد و حدوث آن چنان كه نصب «حمد» در جمله أحمد اللَّه حمدا دلالت بر حدوث معناي آن دارد. و معناي «حمد» اين است كه مدح نيكو و ستايش كامل و فراوان از آن معبودي است كه موجودات را آفريده و نعمتهاي بزرگ را به آنها ارزاني داشته است.
«ربّ» به معناي «آقا» و «مالك» است و به همين معناست كلمه «ربّ» در كلام صفوان كه به ابو سفيان گفت: لان يربني رجل من قريش احب الي من ان يربني من هوازن يعني اگر مردي از قريش مالك و مولاي من باشد، نزد من محبوبتر است تا مردي از هوازن باشد. و نيز گفته مي شود: ربه يربه فهو رب و كلمه «ربّ» جز بر خداي يكتا اطلاق نمي شود، مگر اين كه مقيّد باشد. [به قيدي، مثل اين كه مضاف واقع شده باشد] مانند ربّ الدّار يعني صاحب منزل، و ربّ الضيعة يعني صاحب ملك.
«عالم» اسم است براي صاحبان علم از قبيل فرشتگان و جنّ و انس. و گفته شده «عالم» اسم است براي جواهر و اعراض و اجسامي كه بدانها صانع شناخته مي شود.
«عالم» گرچه اسم است نه صفت ولي چون دلالت بر معناي علم دارد با واو نون [عالمون ] نيز جمع بسته شده است تا، شامل آنچه كه «عالم» ناميده مي شود، بشود. [مانند عالم حيوانات و غيره ].

سوره الفاتحة (1): آيه 3
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «3»
ترجمه
معناي اين آيه پيش از اين گذشت. «3»

سوره الفاتحة (1): آيه 4
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ «4»
ترجمه
خدايي كه صاحب روز جزاست. «4»
تفسير:
برخي از قرّاء «ملك» قرائت كرده اند، زيرا، «ملك» اعمّ و «ملك» أخصّ است، و نيز اين قرائت در قول خداي تعالي، مَلِكِ النَّاسِ (ناس/ 2) وجود دارد. و كساني كه «مالك» با «الف» قرائت كرده اند، از باب اضافه «اسم فاعل» به «ظرف» و براي توسعه دادن معني آن است. يوم الدين گرچه در معني ظرف محسوب مي شود، ولي از نظر تركيب مفعول به است و منظور از آيه اين است كه خداوند مالك تمام امور در روز جزاست، و يوم الدّين را از اين رو روز جزا گويند كه عرب مي گويد: كما تدين تدان يعني «آن گونه كه جزا بدهي جزا داده مي شوي». و متّصف بودن پروردگار به اوصافي چون رب العالمين و مالك يوم الدين به اين معني است كه هيچ مخلوق و جنبنده اي از قلمرو حاكميّت «اللَّه» و ربوبيّتش خارج نيست و تنها اوست كه نعمتهاي فراوان ظاهري و باطني را ارزاني مي دارد.
اين اوصاف علاوه بر اين كه دلالت دارد بر اختصاص حمد در الحمد للَّه به خداوند، بوضوح دلالت دارد بر اين كه كسي كه داراي چنين اوصافي هست، احدي جز او شايسته مدح و ستايش نيست.

سوره الفاتحة (1): آيه 5
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ «5»
ترجمه
تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم. «5»
تفسير:
«إيّا» ضمير منفصل منصوب است و «كاف»، «ها»، «ياء» در «إيّاك» و «إيّاه» و «إيّاي» براي بيان خطاب و غيبت و تكلّم است و محلّي از اعراب ندارند، زيرا به نظر محقّقان اينها از حروف هستند، نه از اسامي چنان كه برخي ديگر از محقّقان گفته اند. و تقديم مفعول مفيد حصر بوده و معنايش اين است كه ما منحصرا تو را مي پرستيم و از تو ياري مي جوييم و پرستش نوعي شكر و سپاس است و هدف و چگونگي شكر را مي رساند.
«عبادت» عبارت است از نهايت درجه تواضع و فروتني، از اين رو چنين خشوع و خضوعي جز در مقابل خداوند نيكو و پسنديده نيست، زيرا اوست كه صاحب بزرگترين نعمتها و شايسته سپاس بي انتهاست.
در آيه بالا بر حسب عادت عرب مبني بر متنوع ساختن گفتگوهاي خود، از غيبت به خطاب عدول شده است كه در اصطلاح علم معاني «التفات» ناميده مي شود. گاهي التفات از غيبت به خطاب است، و گاه از خطاب به غيبت و گاهي نيز از غيبت به تكلم، مانند آيات شريفه زير: «حَتَّي إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ »(8) و« قوله اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ. »(9)
- و فايده التفات از غيبت به خطاب در اين جا اين است كه چون صفات معبود شايسته حمد و ثنا بر شمرده شد و بنده ستايشگر از موجودي عظيم الشأن با چنين اوصاف آگاه شد، دانست كه بايد در كارهاي مهمّ از او ياري بطلبد، از اين رو او را مورد خطاب قرار داده و مي گويد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» و گويي گفته شده تنها تو را اي كسي كه داراي اين اوصاف هستي مي پرستيم و فقط از تو مدد مي جوييم و غير تو را پرستش نمي كنيم و از او ياري نمي جوييم، تا خطاب دلالت بيشتري داشته باشد بر اين كه چون خالق جهان از چنين اوصاف و خصايصي برخوردار است، عبادت مختصّ اوست و جز او كسي سزاوار پرستش نيست. در آيه «استعانت» و «عبادت» با يكديگر قرين گشته تا ميان آنچه موجب تقرب بندگان به پروردگار مي شود [عبادت ] و ميان آنچه بدان نيازمندند و طلب مي كنند جمع شود.
و نيز در آيه فوق «عبادت» بر «استعانت» مقدّم شده، زيرا عبادت وسيله تقرّب به خداوند است و مقدّم داشتن آن، قبل از طلب حاجت سبب اجابت [دعا] مي شود. كلمه استعانت در آيه اطلاق دارد و شامل هر استعانتي مي شود، ولي بهتر است حمل بر استعانت در انجام عبادت شود، تا معني آيه اين باشد كه ما تنها تو را عبادت مي كنيم و در انجام آن تنها از تو ياري مي جوييم. كه در اين صورت جمله «اهدنا» مبيّن مطلوب «بنده» در استعانت از پروردگار است چنان كه گويي خداوند از بندگانش سؤال مي كند كيف أعينكم: چگونه ياري كنم شما را؟ پاسخ مي دهند اهدنا الصراط المستقيم: ما را به راه راست هدايت فرما.

سوره الفاتحة (1): آيه 6
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ «6»
ترجمه
ما را به راه راست هدايت فرما. «6»
تفسير:
«هدي» در اصل بايد به «لام» يا «إلي» متعدي شود نظير آيه: «يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ «قرآن مردم را به راسترين و استوارترين راه هدايت مي كند» (اسري/ 9) و آيه:
«إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ؛
و اينك تو اي پيامبر مردم را به راه راست هدايت خواهي كرد.» (شوري/ 52)
ولي در آيه مورد بحث «هدي» بنفسه متعدي شده، چنان كه خداوند فرموده است: و اختار موسي قومه و «اختار» به خودي خود متعدي است.
«سراط» با سين به معني «جادّه» و از «سرط الشّي ء» به معناي «چيزي را بلعيد» است و علّت آن كه عرب «جادّه» را «سراط» ناميده، آن است كه، كسي كه روي جاده راه مي رود، گويا جاده او را مي بلعد، چنان كه «جادّه» را «لقم» نيز ناميده اند، و «لقم» به معناي بلعيدن است، كه وجه تسميه اش نيز بيان شد. و «صراط» با «صاد» در اصل «سراط» بوده و به خاطر «طاء» حرف «سين» تبديل به «صاد» شده و لغت فصيحش نيز «صراط» است. (10) و «صراط مستقيم» دين حقّي است كه خداوند جز آن را از بندگانش نمي پذيرد و «دين» از آن جهت «صراط» ناميده شده است كه پيروان و رهروان خود را به بهشت مي رساند، چنان كه «جادّه» عابر را به مقصد مي رساند. بنا بر اين معناي «اهدنا» اين مي شود كه «پروردگارا با بخشش الطاف بي كرانت بر هدايت ما بيفزا» مثل اين آيه وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُديً «آنان كه- به گفتارت- هدايت يافتند، خدا بر هدايت و ايمانشان بيفزود» (محمّد/ 17). و از امير مؤمنان (ع) روايت كرده اند كه «اهدنا» معنايش «ثبّتنا» است، و در برخي از اخبار، از امام صادق (ع) روايت شده، كه آن حضرت «صراط» را به «مستقيم» اضافه نموده و اهدنا صراط المستقيم قرائت فرموده است.

سوره الفاتحة (1): آيه 7
صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ «7»
ترجمه
راه كساني كه به آنان نعمت دادي، نه آنها كه بر ايشان غضب كردي و نه گمراهان! «7»
تفسير:
«صراط» در اين آيه «بدل» از «صراط المستقيم» در آيه قبل، و در حكم تكرار عامل است و گويا گفته است، اهدنا صراط الذين انعمت عليهم: فايده «بدل» تأكيد و اشعار به اين است كه «صراط مستقيم» يعني، راه كساني كه خداوند ملكه اجتناب از گناه را فقط به آنها عطا فرموده و نعمتهاي خاصّ خود را در حق آنان افزون ساخته، و به وسيله آنها حجّت را بر مردم تمام نموده و آنان را، بر بسياري از مخلوقاتش برتري داده است، و اين خود به بهترين وجه گواه بر پايداري راه آنهاست. و [مفهوم آيه ] درست مانند آن است كه [به شخص محتاج و نيازمندي ] بگويي: هل أدلك علي اكرم الناس فلان؟ يعني آيا راهنمايي كنم تو را نزد بخشنده ترين مردم يعني فلاني؟ و چنين پرسشي در مقام توصيف «فلاني» به كرم و بخشش بليغتر است از اين كه بگويي: هل ادلك علي فلان الاكرم يعني آيا راهنمايي كنم تو را نزد «فلاني» كه بخشنده تر است، زيرا شما در گفتار نخست، ابتدا او را بخشنده مي دانيد و سپس او را بخشنده ترين مردم معرفي مي كنيد، يعني، «بخشنده ترين» مردم را به «فلاني» تفسير كرده و او را «مشهور» در سخاوت مي دانيد، گويا گفته ايد كه هر كس مردي صاحب كرم را بخواهد بايد به سراغ فلاني برود و مفهوم اين سخن اين است كه او در سخاوت «شهرت» داشته و هيچ جاي شك و ترديد نيست. و «إنعام» در آيه مطلق آورده شده، تا جميع نعمتها را شامل شود. و از امامان معصوم (ع) روايت شده است كه صراط من انعمت عليهم قرائت فرموده اند و از عمر بن خطاب و عمرو بن زبير نيز همين قرائت روايت شده است و قرائت صحيح قرائت مشهور است.
(غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) يا بدل است از (الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) تا معناي آيه اين باشد كه آنهايي كه نعمت داده شده اند، كساني هستند كه از غضب خدا و گمراهي محفوظ مانده اند و يا «صفت» است تا معنايش اين باشد: كساني كه به آنان نعمت عطا شده [انبيا و اوليا] ميان نعمت مطلقه كه همان عصمت باشد و ميان نعمت ايمن بودن از خشم خداوند و گمراهي جمع كرده اند، يعني از هر دو نعمت برخوردارند. و جايز است كه «غير» در آيه «صفت» باشد، گرچه «غير» نه صفت براي «معرفه» واقع مي شود نه با اضافه به معرفه كسب تعريف مي كند. به دليل اين كه الذين انعمت عليهم اختصاص به زمان معيّني ندارد و هميشگي است نظير گفته شاعر: و لقد امر علي اللئيم يسبني (11)
و نيز به دليل اين كه آنان كه مورد غضب پروردگار واقع شده اند و نيز گمراهان [ضالّين ] غير از كساني هستند كه از نعمت برخوردارند. بنا بر اين در كلمه «غير» ابهامي وجود ندارد تا مانع از معرفه شدن آن شود.
گفته شده است منظور از مغضوب عليهم يهود است به قرينه آيه شريفه «مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ؛ كساني را كه خدا بر آنها لعن و غضب كرده است» (مائده/ 60)، و مقصود از «ضالّين» نصاري هستند، به دليل آيه كريمه ... قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ ...: «قومي كه خود گمراه شدند» (مائده/ 77) و مقصود از غضب خداوند اين است كه اراده ذات مقدّسش بر آن تعلّق گرفته است كه آنان را عذاب نمايد و از آنها انتقام بگيرد و با آنان به گونه اي رفتار نمايد كه سلطان خشمگين با زير دستان خود رفتار مي كنند.
«عليهم» اوّل محلا منصوب است، زيرا مفعول «انعمت» است و «عليهم» دوّم محلّا مرفوع است چون فاعل «مغضوب» مي باشد و «ضلال» در اصل به معناي «هلاك» است و به همين معناست ضلال در آيه شريفه وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ اي اهلكها: «خدا اعمالشان را باطل و نابود ساخت» (محمد/ 8) و هلاكت در دين به معناي اعراض از آيين حق و پشت كردن به آن است. (12)

پاورقي

1- در ميان دانشمندان و علماي شيعه اختلافي در اين مسأله نيست كه، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ جزء سوره حمد و همه سوره هاي قرآن است، اصولا ثبت آن در متن قرآن مجيد و در آغاز همه سوره ها، خود گواه بر اين مطلب است، زيرا مي دانيم كه در متن قرآن چيزي اضافه نوشته نشده و ذكر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در آغاز سوره ها از زمان پيامبر (ص) تا كنون معمول بوده است.
اما اين مطلب از نظر دانشمندان اهل سنت، آن طور كه تفسير نمونه (ج 1، ص 17-18) به نقل از تفسير المنار بيان داشته چنين است:
«در ميان علماء بحث در اين است، كه آيا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در آغاز هر سوره جزء همان سوره است يا نه؟ دانشمندان پيشين از اهل مكه اعم از فقها و قاريان قرآن از جمله ابن كثير و از اهل كوفه عاصم و كسايي از قراء، و بعضي از صحابه و تابعين از اهل مدينه، و همچنين شافعي در كتاب جديد، و پيروان او و ثوري و احمد در يكي از دو قولش معتقدند كه جزء سوره است، همچنين علماي اماميه و از صحابه- طبق گفته آنان- علي (ع) و ابن عباس و عبد اللَّه بن عمر و ابو هريره، و از علماي تابعين سعيد بن جبير و عطا و زهري، اين عقيده را برگزيده اند. نويسنده تفسير المنار سپس اضافه مي كند، مهمترين دليل آنها [دانشمندان اهل سنّت ] اتفاق همه صحابه و كساني كه بعد از آنها روي كار آمدند، بر ذكر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در قرآن در آغاز هر سوره اي- جز سوره براءت است، در حالي كه آنها [صحابه ] متّفقا توصيه مي كردند كه قرآن را از آنچه جزء قرآن نيست پيراسته دارند، و به همين دليل «آمين» را در آخر سوره «فاتحة الكتاب ذكر نكرده اند ...»
سپس از مالك و پيروان ابو حنيفه و بعضي ديگر نقل مي كند كه آنها بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را يك آيه مي دانستند كه براي بيان آغاز سوره ها و فاصله ميان آنها، نازل شده است. و از احمد (فقيه معروف اهل تسنن) و بعضي از قاريان كوفه نقل مي كند كه آنها بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را جزء سوره حمد مي دانستند، نه جزء ساير سوره ها.- م.
2- من ترك بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فقد ترك مائة و اربع عشر آية من كتاب اللَّه.
3- هي سورة الحمد و هي سبع آيات منها بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.
4- ايما مسلم قرء فاتحة الكتاب اعطي من الاجر كانما قرء ثلثي القرآن و اعطي من الاجر كانما تصدق علي كل مومن و مومنة.
5- هي شفاء من كل داء الا السام و السام الموت.
6- الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحيم اسم عام بصفة خاصة.
7- واژه «حمد» اخص از «مدح» و از آن والاتر و از واژه «شكر» نيز فراگيرتر است، پس «مدح» در چيزي است كه به اختيار از انسان سر مي زند و آنچه كه از «مدح» و درباره «مدح» گفته شده، اين است كه يا به خاطر بلندي قدّش و زيبايي چهره اش مدح و ستوده مي شود، همان طور كه در بخشش مال و سخاوت و علمش نيز مدح مي شود، ولي «حمد» فقط در مورد دوّم، يعني نسبت به آثار علمي و معنوي است، نه موارد ظاهري، از اين رو نسبت بين «حمد» و «مدح» از نسب اربعه «عموم و خصوص مطلق» است.
«شكر» بخصوص در مقابل «نعمت» است، پس هر شكري حمد هست ولي هر حمد و ثنايي شكر نيست و هر حمدي، مدح هست، ولي هر مدحي حمد و ثنا نيست، و نسبت بين «شكر» و «حمد» نيز «عموم و خصوص مطلق» است (مفردات راغب، ترجمه و تحقيق دكتر سيد غلامرضا خسروي حسيني، ج 1، ص 570).- م.
8- هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّي إِذا كُنْتُمْ ...: او كسي است كه شما را در خشكي و دريا سير مي دهد تا اين كه در كشتي قرار مي گيريد و بادهاي موافق آنها را (به سوي مقصد) حركت مي دهند (يونس/ 22).
9- خدا آن كسي است كه بادها را فرستاد تا ابرهايي را به حركت درآورند، ما اين ابرها را به سوي سرزمين مرده اي مي رانيم و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مي كنيم (فاطر/ 9).
10- اصل «صراط»، «سراط» بوده است، زيرا از «سرط» مشتق مي باشد، و از همين ريشه است كلام عرب كه مي گويد: مسترط الطعام» يعني محل عبور طعام، كساني كه «سراط» با «سين» قرائت نمودند، اصل را رعايت كرده اند و كساني كه «صراط» با «صاد» قرائت كرده اند به خاطر سنخيّتي است كه بين «صاد» و «طا» وجود دارد، زيرا هر دو از حروف مطبقه بوده و از يك مخرج تلفّظ مي شوند.
11- مصرع دوّم اين است: «فمضيت ثمه قلت لا يعنيني» يعني هر گاه بر دشمن لئيم مي گذرم مرا دشنام مي دهد و من چون گذر كردم مي گويم، مرا قصد نكرده است.
12- ترجمه تفسير جوامع الجامع، مترجمان، تحقيق: با مقدمه آية الله واعظ زاده خراساني، ج 1، ص 1-14، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ: دوم، مشهد، 1377 ش.

بازگشت