پرتوي از قرآن


سوره الفاتحة (1): آيات 1 تا 7
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «1»
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ «2» الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «3» مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ «4» إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ «5»
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ «6» صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ «7»
ترجمه
«2» سپاس و ستايش همان خداي راست كه پروردگار جهانيان است.
«3» آن خداي مبدأ رحمت همگاني و رحمت خاص.
«4» مالك روز جزاء.
«5» تنها بسوي تو ميگرائيم و ترا عبادت ميكنيم و تنها از تو كمك مي جوئيم.
«6» ما را براه راست هدايت فرما.
«7» راه چنان مردمي كه بر آنها نعمت ارزاني داشتي نه كساني كه مورد غضب شده اند و نه گمراهان.
شرح كلمات بسم اللَّه ...
اسم: بدلالت مشتقاتش از سموّ بمعناي علوّ است، نه از سمه بمعناي نشانه، زيرا نام و عنوان مردم نامي، يا صفات و آثار معروف اشخاص و موجودات موجب بلند شدن و بچشم آمدن چهره و مشخصات آنها ميگردد «تنها در جمله بسم اللَّه است كه همزه با برخورد باء در نوشتن مي افتد».
اللَّه: مخصوص و علم براي حقيقت و ذات مقدسي است كه جامع همه كمالات و منزّه از هر نقص است. آنچه با اين نام مورد توجه ميباشد همان مبدئيت همه كمالات است نه ذات، چه ذات الهي برتر از تصوير و تعقل و تحديد عقل و ذهن محدود است و آنچه مطلوب و مورد توجه انسان است همان مبدء صفات و كمالاتيست كه در جهان ظهور نموده، پس كلمه اللَّه با آنكه عنوان ذات و علم است بمعناي وصفي ميباشد، اصل لغوي هم بهمين معناي وصفي دلالت دارد، كه از- اله- بمعناي عبد، تحيّر، تضرّع، سكن، آمده- اله نام معبود است چه حق و چه باطل- اللَّه- با حذف همزه و اضافه الف و لام- نام همان معبود بحق است، پس اللَّه نام جامع صفات است و صفات هر يك نام و عنوان اين حقيقت جامعند.
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: هر دو از رحمت است، رحمان بر وزن فعلان براي مبالغه است، و از جهت افزايش بناي كلمه دلالت بر رحمت واسع و افزايش آن مينمايد، رحيم دلالت بر رحمت مخصوص و محدود دارد، يا اول براي صفت ذاتي است دوم رحمت اضافي، يا اول مانند عطشان عارضي است، دوم مانند عليم و حكيم ذاتي است.
در روايات آمده: رحمان بهمه موجودات و رحيم بمؤمنان، يا رحمان در دنيا و آخرت و رحيم در آخرت- از حضرت صادق (ع): رحمان اسم خاص براي صفت عام است (چون اين صفت بر غير خداوند گفته نميشود). و رحيم اسم عام براي صفت خاص است- اول در آيات و تعبيرات مطلق آورده ميشود، دوم اضافه مي شود: رحيم بعباده، رحيم بالمؤمنين.
اين دو صفت براي اللَّه است، و ميشود كه بدل يا عطف بيان از اسم باشد يعني آن نامي كه رحمان و رحيم است.

اثر فكري و اخلاقي كلمه بسم اللَّه و تكرار آن
قرآن كه يكتا كتاب توحيد و براي آخرين تكامل فكري بشر است سوره هايش با جمله بسم اللَّه آغاز ميگردد تا انسان را متوجه سازد كه همه تعاليم و دستوراتش از مبدء حق و از مظهر رحمت است (جز سوره توبه كه آياتش نماينده قهر و خشم بر مردم لجوج كينه ورز با حق و خير و اعلام قطع رابطه رحمت با آنهاست). دستور گفتن اين كلمه براي همين است كه روي فكر و دل را از غير خدا برگرداند تا انسان همه جهان و هر عملي را از نظر توحيد بنگرد و از پراكندگي فكري بسوي وحدت و ارتباط گرايد، و نامهايي كه از بتها و قدرتمندان در آغاز كارهاي مهم، عرب و غير عرب از خاطر ميگذراند يا بزبان ميراند بزدايد و مهر نام خداوند مبدء مهر و رحمت و خير را بر دلها و زبانها زند. تا با توجه باين نام در اقدام بهر عمل قدرتي بيشتر از قدرت استعدادي خود بگيرد و بكار برد و تنها بقدرت محدود خود متكي نباشد با اين توجه نيروي عمل و اميد نتيجه بيشتر است بلكه عملي عين نتيجه است زيرا نتيجه هر عملي كسب قدرت است، اين انديشه خود تحصيل قدرت و صورت بقاء بخشيدن بعمل است پس اگر عمل بنام غير خدا يا با غفلت از نام خدا انجام گرفت آن بهره و نتيجه اي كه عمل خردمندانه انساني را مي سزد بدست نخواهد آمد- چنان كه بزرگان دين گفته اند: هر عملي كه با بسم اللَّه آغاز نگردد بريده و ناقص است- بشر كه خود را در اين جهان و در برابر عوامل و مناظر آن ناتوان مي بيند خواه نخواه پناه و ملجئي ميجويد و چون از نتايج اعمال خود بيخبر و در هراس است توجه بقدرتي مينمايد تا دل خود را مطمئن دارد و از اضطراب در اقدام خود را برهاند، بدينجهت همه ملل كارهاي مهم را بنام خدايان و ارباب انواع و سلاطين آغاز مينمودند، قرآن تعليم ميدهد كه بنام خداوند رحمان و رحيم آغاز نمايد و فكر خود را باو پيوندد، تا از پراكندگي برهد و نگراني بخود راه ندهد، آن خدايي كه مانند ارباب انواع و سلاطين و بتها كينه جو و بد خو و هوسباز نيست كه وقتي بر سر مهر باشد گاهي بخشم آيد با مردمي سر صلح داشته باشد و با دسته اي در جنگ و ستيز بسر برد (چنان كه در تاريخ از اين افسانه هاي جنگ و صلح و مهر و خشم خدايان بسيار است).
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: حمد، مدح، شكر، سپاسگزاري در برابر نعمت و دستگيري است بدون توجه بكمال و مقام صاحب نعمت. مدح، ستايش ممدوح است از جهت كمال و جمال آن بي توجه به نعمت و احسان. حمد، جامع معناي شكر و مدح است، بدينجهت گاه بمعناي شكر يعني سپاسگزاري آمده، گاه بمعناي مدح يعني ستايش آمده، الف و لام ميشود براي جنس باشد يعني طبيعت و جنس حمد يا بقرينه رب العالمين، براي استغراق باشد- يعني هر حمدي از هر حامدي چه با زبان بيان يا زبان وجود كه ظهور كمال و تربيت است مخصوص آن ذات مبدء كمالي است كه تربيت كننده همه عالمهاست، رب: مصدر از ربا يربو- يا از رب يرب مانند نمّ ينمّ، است، و بمعناي وصفي از جهت مبالغه مي باشد، يعني آن مبدئي كه صفت ذاتي او كامل نمودن و فرا آوردن و رساندن موجودات و جهانيان است بكمالاتي كه بر آنها مي سزد.
عالمين جمع عالم است. نظام و همبستگي هر سلسله اي از موجودات كه در تحت قوانين مخصوص مي باشند عالم گويند زيرا اين نظم و همبستگي است كه مورد تعلق علم ميگردد: مانند عالم جمادات، نباتات، حيوانات، ستارگان، فرشتگان. اينگونه جمع- با ياء و نون- براي انديشندگان است، در اينجا يا مقصود موجودات صاحب عقل و انديشه است، يا همه موجودات و عوالم آنهاست از جهت يك نوع شعور يا استعدادي كه در همه است، يا از اين نظر كه سير كمالي همه موجودات رسيدن بعقل و ظهور آنست و اين با كلمه رب سازگار است كه نظر بنهايت تربيت باشد.
گرچه جمله الحمد للَّه خبري است معناي انشاء را در بر دارد: يعني آنچه از خيرات و نيكيها و نعمتها و كمالاتي كه عقل انديشنده درك مينمايد آن را با اين جمله اظهار ميدارد، از آنجا كه عقل از درك همه ناتوان است مي بايد از زبان خداوند و با تلقين او كه محيط بهمه است اظهار دارد تا وظيفه حمد را بهتر انجام دهد، و كلمات الف و لام استغراق و لام اختصاص به اللَّه كه جامع همه كمالات و مبدء همه خيرات است با توصيف بربوبيت، حصر را ميرساند: يعني هر نعمت و كمالي در هر موجودي بهر صورتي كه هست از آن مبدء و ذات مقدس است. و جمله هاي بعد مانند شاهد و دليل است براي اين حصر و اختصاص: زيرا مربي همه عوالم است يعني افزاينده همه است از جهت ذات و صفات پس هر نعمتي از او است و هر حمد از هر حامدي با توجه و بي توجه با واسطه و بيواسطه براي او ميباشد زيرا همه نعمت ها و كمالات او را آشكار ميسازند، چون انسان جامع كمالات موجودات ديگر است مقام جامع حمد را دارد و ابراز اين كلمه كه در حقيقت توجه باستعدادهاي دروني و اميد بهر كمال و پيشرفتي است براي انسان مي سزد.

تكرار حمد و صفت رحمت چه اثري دارد؟
همين انسان است كه چون گرفتار كوتاه نظري و تارهاي تخيلات و اوهام گرديد و از استعدادهاي دروني خود و شايستگي مقام حمد غافل شد، بند بندگي غير خدا كه كمال مطلق است بر گردن مينهد و در برابر هر شبح بي روح و ناتواني سر تعظيم فرود مي آورد و زبان حمد و مدح براي قدرتمندان تهي و ناتوان ميگشايد، با شعور بحقيقت حمد خداي كه توجه بقواي دروني و چشم گشودن بجهان بزرگ است ميتواند از اين بندها برهد و از اين محيط تاريك بجهد و روي دل را از غير خدا برگرداند و عقل و استعدادهاي خفته را بيدار و فعال گرداند و از ذلت و گدايي و دريوزگي بآستانه غير خدا به عزت و سرفرازي حمد و ثناي پروردگار برسد، انسان با تارهاي تخيلات و اوهام بي پايه و ترس و هراس بي مايه براي خود محيطي تاريك، رنج آور، وحشتناك، سراسر تزاحم و درد رنج و در نتيجه بدبيني بخود و جهان مي سازد و در ميان چنين محيطي مانند حشره و كرم بگرد خود مي پيچد و در ميان بافته خود نااميد و مأيوس و سست مي لمد پس از چندي جز پوستي از او نمي ماند، تعليم حمد براي ايجاد اميد و پاره كردن اين محيط است. كلمه حمد مانند حله نوراني است كه محيط تاريك و محدود محروميت و تنازع در بقاء را بپوشاند و از برابر چشم دور دارد و چشم را بجهان سراسر جمال و نعمت و تربيت بگشايد و با چشم خير بيني درد و رنج بدبيني و شر انديشي را از ياد ببرد.
حمد و ستايش را تنها براي مبدئي داند كه لطف تربيتش سراسر جهان و همه موجودات را فرا گرفته، هر ناتواني را توانا ميگرداند، هر بي جاني را جان مي بخشد و فرا خور احتياجش ساز و برگ زندگي باو ميدهد و از آنچه هست برترش ميسازد تا بجمال عقلش مي آرايد آن گاه براي تكميل تربيت، پيمبران و خردمندان عاليقدر را بر مي انگيزد و شرايع و قوانين در جلو راهش ميگذارد و تربيت تكويني را با تشريع تكميل مينمايد- بدينجهت در قرآن كريم كه ظهور تربيت و اراده حق است آيات تكوين و تشريع با هم آمده و همه را اثر قانون تربيت ميشمارد.
با اين بيان حقيقت كلمه حمد باندازه پهناي جهان بزرگ توسعه دارد، هر چه بيشتر اسرار جهان باز شود و خرد انسان پيش رود و مجهولات نظام طبيعت و نباتات و حيوانات ريز و درشت و بعد اختران و سازمان دروني و بيروني جانداران معلوم گردد حقيقت حمد و توجه بتربيت جهان بيشتر تحقق مي يابد و معنا و واقعيت آن عميق تر و وسيع تر ميگردد.
تكرار كلمه الرحمن الرحيم، پس از رب العالمين، لطف مخصوصي دارد: كه ربوبيت حق از جهت قهر و غلبه و فشار بر موجودات نيست بلكه از جهت دو رحمت عام و خاص است كه موجودات در پرتو اين دو نوع رحمت پرورش مي يابند و هر مربي و معلم و حاكمي آن گاه تربيتش بثمر ميرسد كه با مهر و محبت باشد و نظام تربيت خلق با خالق و انسان و جهان هم آهنگ شود.
پس اگر بسم اللَّه جزء سوره هم باشد اين كلمه در حقيقت تكرار نيست. در بسم اللَّه كه آغاز است رحمان و رحيم وصف بلا واسطه اسم ذات مي باشد و در سوره حمد وصف با واسطه ربوبيت است كه مقيدتر و محدودتر ميشود.
رحمت در انسان عاطفه و احساس لطيفي است كه منشأ حس كمك و خير انديشي و خير خواهي گردد و از انجام تقاضاي اين عاطفه بدون نظر بپاداش لذت برد، و درباره خداوند از جهت آثار و ظهور رحمت است، نه تأثر و انفعال، اين عاطفه خير يا خوي انساني مانند ديگر استعدادها و فضائل در ضمير انسان نهفته است توجه بمبدء رحمت و آثار آن و تكرار اين كلمه اين عاطفه را بيدار مي سازد و بكار مي اندازد تا آنكه قلبش سرچشمه رحمت ميگردد و از زبان و عملش بسوي ديگران جاري ميشود، اثر تكرار و تذكر همه صفات و نامهاي خداوند همين است كه معنا و حقيقت آن در انسان مستعد ظهور مينمايد.
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ: مالك و ملك، دو قرائت مشهور است، بعضي قرائت اول را پسنديده بعضي دوم را، در آيات ديگر خداوند هم به مالك توصيف شده هم به ملك، ملك (پادشاه) متصرف در اداره كشور است، مالك (دارا) هر گونه تصرفي نسبت بآنچه دارد ميتواند، و هر چه قدرت تصرف بيشتر باشد مالكيت بيشتر است، گر چه مالكيت را در دنيا امر قراردادي و اعتباري مي شمرند ولي ريشه آن همان قدرت تصرف در موجودات قابل تصرف است، بدينجهت چون ما نه قدرت تصرف و تدبير در قوا و اعضاء خود داريم و نه احاطه علمي بآنها، مالك آن نيستيم، آنچه قدرت تصرف در آن داريم همان افعال و آثار فعل است كه از مبدء اختيار و اراده است، پس مالكيت بحق اختيار در تصرف است كه منشأ آن علم و قدرت نسبت بملك مي باشد.
يوم: بحسب لغت ميان طلوع و غروب آفتاب است، و در اصطلاح به عصر و زمان و دوره اي كه در آن حادثه تاريخي روي داده گفته ميشود «از جهت ظهور و بچشم آمدن آن حادثه چنان كه پس از طلوع آفتاب ديدنيها از پرده تاريكي بيرون مي آيند» يوم قدرت، سلطنت، حرب، خلقت،- قرآن كريم از دوره هاي تكوين آسمان و زمين به ايام تعبير نموده: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ- دين، يعني جزاء، گويا شريعت را از آن جهت دين گويند كه آثار و جزاي نيك و بد اعمال را بيان و ثواب و عقاب هر عملي را معين مينمايد، شايد هم كلمه «دين» از لغات دخيل است چنان كه شبيه آن در ريشه هاي لاتين و در فارسي باستان و اوستا عينا موجود است.

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، يعني چه؟
اراده آزاد و اختيار عمل از امتيازات مخصوص آدمي است روي همين اختيار و آزادي است كه اعمالش داراي ارزش نيك يا پاداش بد ميگردد و شرع و عرف آن را بحساب مي آورند، و همين منشأ تكليف ميباشد، چون حقيقت مالكيت حق تصرف كامل است و انسان آزاد و متصرف در عمل است پس مالكيت عمل موهبتي است كه بوي داده شده، اين اختيار و مالكيت عمل از تصور و اختيار و عزم تا انجام است همين كه عمل بهر صورت و نوعي انجام يافت از اختيار و مالكيت انسان عامل خارج ميشود و در شرايط و تحت قوانيني كه از اختيار و اراده انسان بيرون يعني در مالكيت خداوند است آثار و نتايجي بر آن مترتب ميگردد، چنان كه ما تا آنجا اختيار داريم كه سخني را بگوئيم يا نگوئيم يا كليد برق يا دستگاهي را باز كنيم يا ببنديم ولي اثر سخن در نفوس و افكار و نتائجي كه براي آنست، با بكار افتادن دستگاه و كارخانه يا روشن شدن لامپهاي چراغ از اختيار ما بيرون است، آن گاه اثر عمل يا سخن روشن ميشود كه به نتيجه نهايي برسد و آثارش از هر جهت هويدا گردد، پس هر عمل و اثري تا بنتيجه نرسيده مبهم و تاريك است و چون بنتيجه و جزاء رسيد روشن ميگردد. هر فعل و عملي دو عالم و دو محيط دارد: نخست محيط تصور و اختيار و عزم و انجام، در اين محيط انسان مكلف است و نتيجه و جزاء كه نهايت سير و اثر آنست مجهول و در زير پرده عوامل و مقتضيات بسر ميبرد. دوم محيط ظهور و آثار و جزاء يا يوم الدين است، در اين محيط مالكيت تنها براي خداوند است و يكسره از اختيار و اراده بندگان بيرون است، عالم جزاء نهايي چنان عالمي است كه آثار و نتائج اعمال و باطن و ملكات انسان از زير پرده طبيعت و غفلت بيرون مي آيد و حقايق چنان كه هست از افق تاريك اين جهان كه جز ظواهر و سطوح همه چيز از چشم پوشيده است سر برميزند، پس اين عالم با همه نورها و جسم هاي نوراني كه دارد شب است، و آن عالم روز ظهور كوچك و بزرگ اعمال و فعل و انفعال آثار است و مالكيت آن يكسره براي خداوندي است كه بوسيله اعطاء اختيار و اراده آزاد سهم ناچيزي از مالكيت خود را بانسان عنايت كرده و محيط اين مالكيت تا سر حد عمل است آنهم ناتمام، از اين حد ببعد كه غير متناهي است محيط مالكيت خداوند مي باشد، كه پس از عمل آغاز ميگردد تا از افق نهايي سرزند: يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ ... پس اضافه مالك به يوم هيچگونه احتياج بتأويل ندارد و بس دقيق و بليغ است- سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.
شرح جمله إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ: عبادت، چنان كه بعضي تفسير كرده اند، تنها خضوع نيست، معناي فارسي عبادت بندگي است- يعني خود را در بند نهادن و اين بند را پيوسته بر گردن خود استوار داشتن، تسليم شدن براي هر چه در برابر هر كه همان بندگي آنست، خواه از جهت احتياج يا رغبت و محبت يا بزرگي و عظمت باشد، لازم اين چنين تسليم خضوع است، پس نخست بنده كمال و عظمتي را در محبوب احساس مينمايد تا آنجا كه خود را تسليم بدون شرط ميگرداند و در برابرش سربندگي فرود ميآورد چون باين حد رسيد محبوب معبود ميگردد.

پرتو اين آيه و تأثيرش
انسان كه از قوا و ميلهاي گوناگون تركيب يافته بهر سو كه توجه نمود و هر چه را مطلوب پنداشت تدريجا تسليم آن ميشود و بند بندگي آن را بگردن مينهد بدينجهت باندازه قوا و ميلها و اوهامي كه از اينها برميخيزد معبود ميگزيند، گسستن اين بندها آن گاه ميسر است كه عقل را آزاد گرداند و بربوبيت عمومي جهان و رحمت عام بي پايان و تدبير و مالكيت مبدء تربيت و خير و رحمت چشم بگشايد، با شعور باين عظمت و قدرت و تصرف ميتواند از بند بندگي غير او بجهد و از اين جهش باين جمله اي كه ابراز شعور و حركت و جهش و فناء در اراده اوست تعبير نمايد. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» با تقديم ضمير- اياك- كه حصر و توجه كامل و حركت را ميرساند، از حمد و توصيف غايب بسوي حضور و خطاب برگشته، در توصيف بحمد و ربوبيت و رحمت و مالكيت مطلوب و معبود بحق را مي يابد و سراسر جهان را پر از صفات او مي نگرد بلكه جز ظهور اين صفات چيزي به چشم نمي آيد و جذب و كشش آن را در وجود خود احساس مي نمايد و بعبادت و تقرب و تسليم كامل باو آخرين بندهاي بندگي غير او را مي گسلاند، و از آنجا كه اندكي غفلت، جاذبه هاي مخالف وي را به بندگي غير خدا مي كشاند، تنها قدرت حركت كافي نيست و براي ادامه آن بايد كمك بگيرد، باين جهت با تكرار ضمير و تقديم آن بر فعل ميگويد:
إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ: استعانت براي انجام كار دشوار است كه قدرت و كوشش كوشا تنها كفايت نمي كند، تكرار ضمير «اياك» اين را ميرساند كه دو مطلوب و دو نظر است:
نخست توجه به معبود و عظمت و قدرت و كشش او، با اين توجه خود را بجلو ميبرد و همي خواهد كه هر چه بيشتر بقربش رسد، و چون توجه و همت را با حركت و پيشرفت هم آهنگ نمي بيند و احساس بموانع مي نمايد توجهش بجاذبه هاي مخالف بر ميگردد و پاي همت را در ميان علائق و عواطف گرفتار مي بيند ميگويد: «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» و نيز تكرار ضمير دلالت بر آن دارد كه هر چه با قصد قربت رو بعبوديت پيش رود باز براي قرب ديگر بايد كمك جويد و باز درخواست نمايد.
ضمير جمع (متكلم مع الغير) گويا براي همين است كه براي برداشتن اين موانع و جستن از اين بندها ميبايست حركت با نيروي اجتماع باشد زيرا مجموع مركب قدرت چند تن بيش از حاصل جمع قدرت فرد فرد همان چند تن است يا بگو با تصاعد هندسي مجموع نيروها بالا مي رود مانند قوانين جاذبه و حركت و سرعت، افزايش مضاعف ثواب جماعت بحسب افزايش عدد افراد روي همين قاعده است، بهمين جهت اصل تشريع نمازهاي يوميه بجماعت بوده و فرادي رخصت است، در نماز انفرادي گر چه ممكن است توجه بمبدء بيشتر و معارضه هاي نفساني كمتر باشد ولي بهمان اندازه قدرت مقاومت و حركت كمتر است، چون بندهاي بندگي غير خدا و جاذبه هاي مخالف كمال بسيار نيرومند است، بريدن آنها و جستن از اين دامها جز با تمركز قدرت در يك جهت و توحيد قوا و كمك خواستن و جلب نيروهاي مضاعف (كه از اين دو جمله إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ فهميده ميشود) چاره اي نيست- داستان گرفتاري هماي بلند پرواز روح و سر انساني در اين دامگاه و راه رستگاريش داستان «حمامه مطوّقه» كتاب كليله است.
پس بنده خود را آماده ميسازد و قدرت خود را در ضمن ديگران يك جا بسوي او ميگرداند (هيئت و تركيب دو جمله اين را ميرساند) تنها اين آمادگي و تمركز قدرت براي جستن و گريز از مركز بندها كفايت نميكند مگر آنكه لطف خداوند كه همان كشش و جاذبه او است بكمك رسد، گويا همين توجه و اخلاص در استعانت جلب لطف و كشش است، و اين طلب كمك كه براي جستن و رستن و تقرب و عبادت است جز از طرف خداوند نشايد زيرا يكسره وابسته بلطف اوست بلكه خود كشش و لطف است، و با كمك خواستن در چيزهاي ديگر جداست زيرا كمك خواستن در دفاع از حق و جلب نفع و شفاء و روزي از غير خدا از اسباب و سنت هاي جهان است ولي سنت و سبب منحصر در عبادت همان كمك خواستن از خداوند است (پس بعضي از مفسرين سلفي كه آيه را براي حصر كمك در چيزهاي ديگر هم دانسته اند به اشتباه رفته اند).
آنچه گفته شد معاني و اسراري است كه از نظم و تركيب اين دو جمله فهميده مي شود چه بسا از خلال آن برقهايي زده و پرتوي از اين آيات بر ذهن درخشيده كه رخ برتافته يا چنان كه تابيده نميتوان تاباند، و هيچ جمله كوتاه و بلند مانندش اين معاني را نميرساند مثلا گفته شود: اياك نعبد و نستعين- انما نعبدك و نستعين بك- نعبدك وحدك- لك العبادة و بك الاستعانة، و مانند اينها، اين همان اعجاز كلام است كه چون حرفي برداشته يا جابجا شود مانند آن نگردد و رساتر از آن را كسي نيابد.
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ: هدايت، راهنمايي با مهر و محبت و صلاح است، و درباره مقصود خير گفته مي شود. و درباره شر و بدي مجازي و براي سرزنش گفته مي شود- فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحِيمِ- صراط، در اصل سراط و معناي لغويش بلعيدن است، از جهت نزديكي مخارج راء و طاء با صاد و تطابق آنها، سين بصداي صاد در آمده و قلب بآن شده و در استعمالات بجاده باز و عمومي گفته شود، گويا از اينجهت است كه جاده عمومي خود راهروان را جلو مي برد و مانند دستگاه هضم در خود ميكشد، سبيل راه مخصوصي است چه رو بخير باشد يا شرّ و بهمه دستجات نسبت داده و اضافه مي شود:
سبيل الرشد، سبيل الغي، سبيل المؤمنين، سبيل الكافرين سبيل چون راه هاي خصوصي نامعروف است با اضافه باشخاص شناخته ميگردد. صراط چون راه عمومي رو بخير و صلاح و مطلوب فطري عمومي است توصيف و اضافه بمانند حق و مستقيم ميگردد، پس راههاي فرعي خصوصي آن گاه راه خير و سلامت و سعادت است كه بصراط حق و مستقيم رسد، و آن گاه اطمينان بخش است كه از روي بصيرت باشد: «وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ، قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصِيرَةٍ». اگر راه هاي خصوصي زندگي از روي بصيرت نباشد و بصراط مستقيم نرساند موجب نگراني و سرگرداني راهرو است، پس صراط مستقيم خود مطلوب است، و چون كسي در اين راه افتاد بسوي مقصودش پيش ميبرد و نگراني و اضطرابش از ميان مي رود و راه راهرو را بسوي خود مي كشد.
صراط مستقيم گر چه راه است و راه براي رسيدن بمقصود ميباشد ولي براي موجود متحرك راه جو و مستعد راه مستقيم خود مطلوب است و هر تلاشي براي ادامه زندگي و اضطرابها و نگرانيها براي رسيدن بهمان است، تا بآن راهي رسد كه راه او را بربايد و هر چه پيشتر رود اطمينانش بيشتر گردد و در هر قدمي مطلوب و كمال و نور و بصيرتي بيابد، تا آنكه شعاعهايي از مبدء كمال و ربوبيت او را دريابد و رشته هاي جاذبه آن بر سرعت حركتش بيفزايد و بسوي قربش كشاند و چون به محاذات كامل و استقامت گرائيد- سبيل بصراط رساند و صراط مستقيم شد- شعاعها از هر سو راهرو را فرا ميگيرد و دلش را پر از شور و شوق ميگرداند و از هر جاذبه اي رها مي شود و سر از پا نميشناسد تا آنجا كه از هر چه غير انوار عظمت و قدرت است منصرف مي شود:
بتماشاي رخش ذره صفت رقص كنان
بسرچشمه خورشيد درخشان بروم
سر حركت ذاتي و جوهري و ارادي و اصل تكامل همين رسيدن بصراط است نه آنكه صراط راه بسوي هدف معين و محدودي باشد زيرا كمالات بي حد، و خداوند برتر از هر كمال است و انسان هم در استعداد محدود نيست، و بهر حدي و نهايتي رسد آغاز بي نهايت است.
اگر مطلوب چيز ديگر و صراط وسيله و طريق بآن باشد بايد چنين گفته شود: اهدنا اليك- يا- الي جنتك ... بالصراط- يا- من الصراط، و مانند اين عبارات،- بعبارت و بيان برهاني. حركت عين بقاء و كمال و حيات، يا ملازم با اينهاست و اينها ظهورها و اطوار حركتند، و سكون نقص و مرگ و فناء است:
ما زنده از آنيم كه آرام نباشيم
موجيم كه آرامش ما در عدم ما است
غريزه و فطرت طلب بقاء و كمال و گريز از مرگ و فناء جوياي راهي است كه پيش برد و در آن توقف و سكون پيش نيايد، اين همان صراط مستقيم است- پس طلب صراط مستقيم مطلوب ذاتي انسان بلكه هر موجود زنده است- چنان كه در قرآن هر جا وعده صراط مستقيم داده شده، مانند وصول بقرب حق و بهشت و لذات بعنوان مطلوب مستقل و مقصود ذاتي يادآوري شده است، بهمين جهت:
الصراط: با الف و لام عهد ذهني يا خارجي تعريف شده، يعني آن راهي كه معهود و مطلوب هر جوينده و پوينده است، يا راه تكامل موجودات يا مردمي كه در راه كمال پيش ميروند.
المستقيم: ميگويند مستقيم بمعناي مستوي و معتدل است، اسم فاعل از استقام و مجرد آن قام است، استقام هم بمعناي لازم آمده، بر پا گشت، هم بمعناي متعدي، بپا داشت، و باب استفعال در بيشتر استعمالات تكلف و كوشش و طلب را ميرساند، استخرجه يعني با طلب و كوشش بيرونش آورد.
جسم راست چون بر جسمي قرار گيرد بر پا ميماند و خط راست هم به اين جهت مستقيم است، راه مستقيم يا از جهت خط فرضي گفته ميشود يا نسبت براه رواست كه بر استقامت مي پيمايد، و راه او را از انحراف و تمايل نگهميدارد.
با توجه بمعنايي كه براي صراط گفته شده مستقيم صفت توضيحي ميباشد، چه تا راه مستقيم نباشد صراط نگردد، صراط مستقيم خود مطلوب فطري انسان است.
مبدء و اصل تكامل هم همين است.
بقاء موجودات زنده باندازه انطباق با تكامل ميباشد. ميلياردها موجودات زنده منقرض شده همانهايي بوده است كه از مسير تكامل منحرف شده اند. علماي طبيعي، مانند «لا مارك» و «داروين» و پيروان آنها مبدء و منشأ تكامل را احتياجات طبيعي و تنازع در بقاء و تطبيق با محيط و بقاء اصلح معرفي كرده اند و باين نتيجه رسيده اند كه اين عوامل صورت و اعضاء موجودات را تغيير ميدهد و قابل را كامل مي سازد و ناقابل را فاني مي گرداند، اينها چون حركت و تكامل را از احتياج و تنازع شروع كرده اند پس با انتخاب طبيعي و تطبيق با محيط بپايان ميرسد: پس اصول فرضي تكامل اينها نقض تكامل را مينمايد، و مينگرند پس از انقراض نوعي قرنها گذشته نوع ديگري ظاهر شده كه از جهتي شبيه بنوع سابق است و از جهات بسياري كامل تر مي باشد.
طبيعيون چون متوجه شدند كه فاصله بسياري بين انواع است و حلقات اين فيلم با هم پيوستگي ندارد مي كوشند و لجاجت مينمايند تا اين شكافها را با فرضيه هاي ناقصي پر كنند و حلقه هاي گم شده وسط را بيابند به اين جهت صدها اشكال و نقض از طرف ديگر علماي طبيعي بر اين فرضيه ها وارد شده، اينها چون خواسته اند منشأ تكامل را تنها در محيط و احتياجات طبيعي و عوامل عضوي بيابند و چشم بهمين ظواهر دوخته اند فرضيه شان ناقص در آمده و براي پيمودن اين راه دچار مشكلات شده اند، با آنكه حق همين است كه تكامل از باطن و ذات موجودات بظاهر مي رسد و حركتي در جوهر آنهاست چنان كه نطفه از آغاز تكوين و پيش از آنكه در محيط مناسب رحم قرار گيرد، شروع بحركت مينمايد و ابزار ميسازد و تغيير صورت ميدهد و خود را به محيط مناسب مي رساند باز راه خود را دنبال مي كند، تا ابزار ادراك و اطلاعش كامل گردد و بصورت انساني در آيد و مراحل حس و تخيل و تعقل را بپيمايد، اين نمونه پيوسته و كوچك تكامل است، سير و اطوار سلول در رحم پهناور زمين مانند محيط داخلي و رحم زندگانست زيرا قوانين حيات يكسان است اگر تفاوتي هست از جهت كمال و نقص ميباشد كه در محيط وسيع زمين آفات و عوارض سير تكاملي بيشتر و زمانش طولاني تر است. پس چرا اين دانشمندان با اين همه سر و صدا از تكامل سلولهاي نطفه اي چشم پوشيده و آن را معلول قوانين تنازع و انتخاب طبيعي و بقاء اصلح نميدانند؟ با شباهت ظاهري كه سلول نخست نطفه انسان با ديگر حيوانات دارد چون قدرت تكاملش بيشتر و محيطش آماده تر است سير خود را ادامه ميدهد و از جهان انسان سر در مي آورد ولي ديگر حيوانات متوقف مي شوند، پس موجودات زنده اي كه در رحم حيوان يا خلال زمين پيش مي روند همه رهسپار بسوي عالم انسانند و از عقل و آزادي و اراده سر بر- مي آورند، و با عقل و اراده آزاد بايد اين راه را همي بپيمايند و از محيطهاي گوناگون بگذرند، آن دسته هايي كه از صراط مستقيم تكامل منحرف شدند يا خود را منطبق با محيط ساختند متوقف ميگردند و از ضالين يا مغضوب عليهم قرار ميگيرند و محكوم بفناء مي شوند. پس چنان كه انحراف از سير تكاملي منشأ فناء و انقراض است انطباق با محيط هم موجود زنده را متوقف مي دارد و در اثر توقف منقرض مي شود، «بعكس آنچه بعضي از علماء طبيعي مي گويند».
انساني كه با اراده و اختيار بخواهد اين صراط كمال را كاملتر گرداند و در اين راه پيش رود مي بايد مجذوب و منطبق با محيط و محكوم آن نگردد و پيوسته محيط فكري و روحي خود را تغيير دهد و در خط مستقيم قرار گيرد و از انحراف بيانديشد، چون پيوسته در معرض گمراهي و غفلت است، اين دعاء و درخواست را هم هميشه بايد داشته باشد، تا خود مشمول عنايت و مشيت مخصوص مبدء كمال و هستي گردد.
آيات 46 و 47 سوره شريفه نور، با چند جمله مختصر و جامع دوران هاي حيات را كه ميليونها سال بر آن گذشته از نظر ميگذراند تا ظهور انسان و عقل و هدايت بصراط مستقيم ميرساند:
«وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلي أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛
خداوند هر جنبنده اي را از آب آفريد، پس بعضي از آنها جنبندگاني هستند كه بر شكم راه مي روند و بعضي از آنها بر دو پا راه مي روند و بعضي بر چهارپا، خداوند همي مي آفريند آنچه بخواهد، خداوند بر هر چيزي تواناست، ما براستي آيات روشن كننده را فرو فرستاديم و خداوند هدايت مينمايد هر كس را بخواهد، بسوي صراط مستقيم».
در جمله مكرر، منهم من ... با نظر و توجه بتكامل انواع لطف و اعجاز در بيان است: بنا بر اين كه من (مكسوره) نشئيه باشد نه تنها تبعيضيه، و من موصوله (مفتوحه) بر موجودات عاقل فعلي يا عاقل استعدادي مانند جنين انساني گفته شود، گويا در اينجا كه بايد «ما» آورده شود «من» آورده (و مفسرين را متحير نموده) نظر بهمين سير تكاملي است كه بسوي جهان عقل پيش ميرود و نسبت بعالم و نوع قبل هر نوعي بعالم عقل نزديكتر گشته: و با ارجاع ضمير بمرجع نزديك چنين بر- مي آيد كه گفته شود: برخي از آن نوع پيشين ناشي و جدا شده جنبندگاني هستند كه بر شكم يا دو پا ... راه ميروند. پس كلمه من مكسوره اشاره بنشوء است، و من مفتوحه اشاره بارتقاء و كمال، چنان كه علماي طبيعي فلسفه تكامل را فلسفه نشو و ارتقاء نيز ميگويند، آن گاه در آيه بعد اشاره بظهور عقل مميز انساني مينمايد كه نزول و در دست رس قرار دادن آيات مبينات قولي و تكويني براي تمييز و تبيين عقل است تا با آزادي اراده و تشخيص، مطابق مشيت الهي بسوي تكامل كه همان صراط مستقيم است پيش رود:
«وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ ...»
آيه 60- سوره هود، با بيان ديگر سلطه و نفوذ تربيت و تكامل را بر همه جنبندگان ميرساند:
«ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛
جنبنده اي نيست مگر آنكه خداوند بدست دارنده ناصيه آن است چه پروردگار من بر صراط مستقيم است.»
ناصيه موي جلوي سر است، گويا اشاره و استعاره است از محل و مركز ظهور تكامل- چنان كه در سوره علق نسبت خطاء و كذب را بناصيه داده «ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ» زيرا مغز است كه بوسيله سلسله اعصاب ادراكات را ضبط و ثبت مي نمايد و بميراث در اعقاب همي باقي مي گذارد و پيوسته ساختمان اعصاب و مغز كاملتر مي شود و جلو ميرود، سر رشته اين تربيت و تكميل بدست ربوبيت خداوند است. مراحل محسوس و واضح تكامل از طبيعت بسيط و مركب عناصر بسوي غريزه و از آن بسوي مراحل ادراكات حسي و وهمي و خيالي تا ظهور عقل فطري و تكامل علمي پيش ميرود نخستين جهش مركبات طبيعي ظهور حيات و غرائز است، در اين جهش غرائز جنبندگان را بتلاش براي غذا و توليد و دفاع وا ميدارد، جهش دوم پيدايش حواس و ادراكات ظاهري است كه غرائز را هدايت و تكميل مي نمايد، زيرا تشخيص غذا و مسكن و محل و توليد و ملايم و غير ملايم بوسيله حواس است، پس از آن حواس باطني پديد مي آيد كه ادراكات ظاهري و باطني را ثبت و ضبط مينمايد، چون حواس و ادراكات جزئي دچار اشتباه ميشوند- مانند اشتباه در دوري و نزديكي و كجي و راستي- ادراكات كلي و استدلال كه اثر عقل فطري است پديد مي آيد، عقل، ادراكات و محسوسات و غرائز را هدايت و تكميل مينمايد. اين دوره ها و مراحل چنانچه در تكوين انسان ظاهر است در انواع هم بايد چنين باشد، تكميل و تغيير اعضاء و جوارح و سازمان عصبي و مغزي از آثار و ظهور همين تربيت و تكامل معنوي و باطني است: «إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ».
آيا با طلوع عقل فطري از افق غرائز و حواس كمال مطلوب حاصل شده و در اينجا تربيت و هدايت متوقف ميگردد؟ با آنكه طليعه فطرت تنها آمادگي براي جهش و آزادي از جهان حيوانات است، عقل فطري پيوسته در بند و پا بسته حواس و غرائز بلكه محكوم آنها مي باشد، و شعاعهاي كوتاه و كم نور آن حق و باطل را در نظر و صلاح و فساد را در عمل از هر جهت روشن نميسازد، و در معرض طغيان و كوران هواها و شهواتي كه از منفعت و لذت جويي و غرائز بر انگيخته مي شود خاموش و محكوم ميگردد چنان كه گويا چنين جهش و تحولي در حيات وجود نيافته. اگر پرتو هدايتي بكمكش نرسد و مستقل و حاكمش نگرداند تكامل متوقف بلكه معكوس مي گردد، پس هدايت نهايي كه هدايت دين- وحي و الهام- است به قانون خلقت كه همان قانون تكامل است ناچار بايد باشد، در مسير احتياج تجربيات و اكتشافات مي تواند عقل فطري را آماده و مقتدر سازد ولي مستقل و آزاد و حاكم نمي گرداند، بفرض آنكه با كندي و طول زمان تك تك مردمي باين مقام رسند، سرعت و عموميت ندارد.
هدايت غريزي و حسي و فطري بيرون از اراده و خواست است، پس از طلوع فطرت كه سر آغاز اراده و اختيار است تكميل و استقلال و استقامت عقل فطري مربوط به اراده و خواست يعني آمادگي و قابليت اختياري مي باشد، پس مقصود از اين دعاء- اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ- هدايت گذشته غير اختياري نيست اگر «ما» اشاره بحقيقت و فصل مميّز انسان كه همان عقل فطري و استعدادي است باشد، در اين دعاء درخواست دوام هدايت و تكميل آنست، يعني پرده غفلت و جهل را از عقل ما بردار و از انحراف و لغزشش باز دار و بفعليت و كمالش رسان و مستقل و مستقيمش بدار و ادراكات اجمالي و نظري ما را اكتسابي و تفصيلي ساز، و اگر «ما» مربوط بمجموع جنس و فصل انسان باشد، يعني همه قوا و غرائز و ادراكات ما را در پرتو هدايت هم آهنگ و مستقيم پيش ببر، و چون استعداد كمالي همه موجودات و جنبندگان در سرشت انساني تحقق يافته، مي تواند اين دعا زبان استعداد همه باشد، يعني همه را بر اين صراط تكامل مستقيم بدار.
خلاصه، هدايت دين است كه عقل فطري را مستقيم ميدارد و در روابط عمومي و هر جانب زندگي و آثار خير و شر را مينماياند: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ...» چون نظام ديني و تعليم دستورات و مقررات كلي و بيان معارف مبدء و معاد بوسيله پيمبران تبليغ و تكميل شده پس مانند هدايت غريزي و فطري مورد درخواست بنده نيست، آنچه پيوسته بايد درخواست شود هدايت در تشخيص و تطبيق است، تا بعنايت و لطف ربوبي معارف آن را بفهمد و نيات و اعمال خود را با آن منطبق گرداند، چون از اين جهت همواره انسان در معرض انحراف و لغزش است پس بايد ايندعاء هميشگي باشد.

از نظر روايات
از امير المؤمنين (ع) در تفسير اين آيه چنين است: «آن توفيق كه در گذشته روزگار ما را باطاعت تو داشته پيوسته دار تا در آينده عمر هم ترا اطاعت نمائيم.» از صادق (ع): «يعني ما را بملازمت راهي رهنمايي نما كه بدوستي و بهشت رساند، و از هواها و آرايي كه ما را دچار رنج و فناء ميگرداند باز دار.» چنانچه از اين دو روايت بر مي آيد مقصود از طلب هدايت دوام اطاعت و نگهداري از هواها و آرائيست كه بصورت دين در مي آيد و موجب انحراف از صراط مستقيم مي شود چه رنگ و صورت غرور انگيز انحرافهاي ديني خطرش از بيديني بيش است.
اگر فاتحة الكتاب از سوره هاي اول باشد- چنان كه از بعضي روايات استفاده ميشود و جزء نماز است- مسلمانان اول درخواست توضيح و بيان بيشتر را به وسيله وحي مي نمودند، پس از آن ديگر مسلمانان بايد پيوسته طلب فهم و تشخيص و اجتهاد را نمايند.
بنا بر آنچه گفته شد صراط- همانگونه كه در روايات از رسول خدا و ائمه هدي رسيده-:
«اسلام و آئيني است كه جز آن پذيرفته نيست» «صراط مستقيم در دنيا چنان راهي است كه از غلو باز دارد و از تقصير برتر آرد و راه رو را مستقيم گرداند، و در آخرت راه بسوي بهشت است». مضمون روايت ديگري كه مرحوم فيض در تفسير صافي آورده چنين است:
صورت و حقيقت انسانيت راه مستقيم بسوي هر خير و پلي است كه در ميان بهشت و جهنم كشيده شده»- صورت حقيقي انسان عقل فطري است كه بوسيله راهنمايي دين بايد مستقل و آزاد گردد، بنا بر اتحاد عاقل و معقول راه و راه رو يكي مي شود كه پيوسته نتيجه را مقدمه قرار ميدهد و مقدمه بنتيجه ديگر ميرساند، و هر فكر و ادراك تازه اي منشأ عمل و اثر ميگردد و اعمال و آثار منشأ اخلاق و ملكاتي مي شود، همي در فكر و اخلاق و آثار و مكتسبات پيش مي رود.
در چند روايت ديگر از طريق خاصه: «صراط مستقيم امير المؤمنين، ائمه هدي، معرفت آنان است» چون نمونه كامل عقل مستقل ايماني و فضائل خلقي و روش عالي عمل اينها هستند، شناسايي و خلق و عملشان از هر انحراف و لغزشي باز ميدارد، و نظر داشتن بسمت حركتشان بسوي صراط هدايت پيش مي برد.
چنان كه امير المؤمنين ع در خطبه 93 نهج البلاغه ميگويد:
«انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم، فلن يخرجوكم من هدي و لن يعيدوكم في ردي، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا، و لا تتأخروا عنهم فتهلكوا؛
چشم باهل بيت پيمبر خود داشته باشيد و ملازم سمت حركت آنها باشيد، و از آثار آنان پيروي نمائيد، چه آنان شما را از صراط هدايت هيچگاه بيرون نميبرند، و بسوي پرتگاه گمراهي باز نميگردانند، اگر بجاي ايستادند بايستيد، اگر بپاي خاستند برخيزيد، از آنها پيشي نگيريد تا گمراه شويد، و عقب نمانيد تا هلاك گرديد.»
از امام صادق (ع): «صراط راه بسوي شناسايي خداست، و آن دو صراط است، صراط در دنيا و صراط در آخرت، صراط در دنيا امام مفترض الطاعه است، كسي كه در دنيا او را بشناسد و پيروي از هدايتش نمايد از صراطي كه پل جهنم است در آخرت ميگذرد، كسي كه او را نشناسد قدمش مي لغزد و در آتش جهنم پرت ميگردد.»
از آنچه تا اينجا در معناي صراط گفته شد و از مضمون ديگر آيات و روايات چنين مي فهميم كه صراط را حقيقت و واقعيتي است كه همان راه تكامل و قرب بمبدء كمال است و بحسب عوالم و مراتب ادراك بشري به صورتها و تعبيرات مختلف درآمده، و تعبير نهايي از آن پل روي جهنم است كه صاحبان عقل و تكليف بايد از آن بگذرند، اين مانند هر حقيقتي است كه آن را عقول و ادراكات بشري باندازه قدرت و ضعف تفكر بصورتي درك مينمايد و در عالم خيال و حس نيز بصورتهاي مختلفي در مي آيد، چنان كه راه و روش و هدفهاي هر فردي در رفت و آمدها و زندگي روزانه اش بصورتي در مي آيد كه در عالم خيال و عقل صورت ديگري دارد و در خواب چون راه هموار آسان يا راه هاي پر پيچ و خم تاريك و پرتگاه هاي هراس انگيز مي نمايد، عقل آزاد و طريق كمال در حقيقت راه يا پلي است بالاي پرتگاه شهوات و هواها آن كس بآساني ميتواند از آن بگذرد كه نور ايمان رهنما و نيروي عمل نگهدارش باشد و پيروي از امام بحق نمايد، با اين نور و نيرو و جذبه ميتوان از جاذبه غرائز رهايي يافت و از ميان آتش شهوات برتر آمد و از انحراف بافراط و تفريط مستقيم گرديد و شتابان يا چون برق- چنان كه در روايات آمده- عبور كرد، و در هر انديشه و خلق و عمل كوچك و بزرگي هدايت بصراط مستقيم را خواست و چشم به پيشواي حق داشت، سستي اين جاذبه و غفلت از اين دعاء موجب انحراف و سقوط است، چنان كه انحراف بسوي شهوات شعله هاي حرص و طمع را مي افروزد و قواي خير و حق جويي و عفت و غيرت را مي سوزد و محيط چنين مردمي را سراسر خشم و بدبيني و بد انديشي و حق كشي فرا مي گيرد، تفريط يا تعطيل غرائز هم موجب فقر و زبوني و سقوط فكر و اخلاق و اجتماع است، اين راه وسط- چنان كه در روايات آمده- بس باريك و دشوار است و جز با كشش ايماني و اخلاص و بصيرت نتوان پيمود.
صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ...: نعمت بمعناي آسايش، وسيله زندگي است، براي آدمي كه موجودي انديشنده رونده است جز هدايت براه مستقيم كه پس از تشخيص مقصد و مطلوب است آسايشي نيست- ان الحياة عقيدة و جهاد- رهرو و مسافري كه سر منزل و راه را بشناسد رنج سفرش آسان ميشود و از كم و كاست زاد و توشه نميهراسد، مال برايش وبال و خود و هر چه دارد در معرض فناء و زوال است،-
هر كه وي از راه حق گشتي جدا
بينوا شد گر چه دارد صد نوا
در آيه ديگر صاحبان اين نعمت را بحسب مراتب بيان كرده:
«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ؛
آنان كه خدا و رسول را اطاعت كردند پس اين بزرگان همراه كساني اند كه خداوند بر آنها نعمت ارزاني داشته از پيمبران و تصديق كنندگان نخستين و شهيدان و شايستگان.»
قافله هايي كه وارد عرصه اين جهان شدند و در گذشتند با آثار نيك و بد و خير و شري كه از خود باقي گذاردند، صراط مستقيم و غير مستقيم را رسم نمودند، آنچه داشتند و بخود بسته بودند فاني شده نتيجه و اثر باقي آمد و رفتشان همين بوده، عموم مردم اينگونه حقايق را با توجه بامثال و نمونه هاي تاريخي مي توان درك و تصوير نمايند، بلكه تاريخ جز اعمال و حركات مستقيم و غير مستقيم گذشتگان نيست، ديگر مطالب نتايج و آثار آن اعمال است. گذشتگان بشر با همه آداب و رسوم و قدرت و تمدنشان مانند جانوران ريز و درشت يا در صراط مستقيم تكامل پيش رفتند و فرد و نوع و آثار خود را باقي گذاردند يا متوقف شده بزودي منقرض شدند، و يا منحرف شده پس از چندي از ميان رفته اند، اين روح و فلسفه تاريخ امم و ملل است، و درباره هر زنده و متحركي صادق است.
در روايات «مغضوب عليهم» تطبيق بر يهود شده، «ضالّين» تطبيق بر نصاري، با توجه بوضع روحي و اخلاقي يهود و نصاري اينان مصداق واضح اند، زيرا طرز تفكر عمومي يهود سرپيچي از حق و كمال است، يهود از جهت تربيت نژادي و غرور ديني جهان و مردم جهان را ملك و مال خود ميداند و چنين معتقد است كه خدا خداي يهود و دنيا از آن يهود و مردم آن بردگان يهود و سراي جاودان براي يهود است، اثر اينگونه عقيده و غرور كشته شدن روح خير و رحمت و عواطف و فضائل انساني است، مردمي كه اين معاني و فضائل را فاقد شدند روح تكامل و قدرت معنوي نخواهند داشت، بجاي قدرت معنوي بماده و پول بيش از حد علاقمند مي شوند و بدون هيچگونه خدمت و مبادله درستي از هر راه بهر صورت هدفشان جمع ثروت مي گردد تا آنجا كه كوشش براي علم و صنعت و انتساب بآيين هم در نظر آنها مقدمه براي قدرت مالي است، اين خلق و روحيه است كه آنها را مورد خشم خدا و خلق و نظامات عالم قرار داده و از تكامل معنوي و فضائل خلقي كه علم هم وسيله براي آنست بازداشته،- غضب، حالت نفساني و اثرش دور داشتن است، بخلاف رحمت، غضب مانند هدايت بخداوند نسبت داده نشده، زيرا هدايت لطف مخصوص خداوند و غضب اثر خلق و عمل است، هدايت تنها از او، غضب از محيط و هستي منعكس ميگردد.
نصارا گر چه از جهت كمالات عقلي و خلقي و عواطف انساني پيش رفتند ولي در آن زمان بركناري از زندگي و بريدن علاقه زن و فرزند و دنيا را شرط رستگاري و كمال معنوي پنداشتند و از صراط مستقيم منحرف و گمراه گشتند، اين توجه افراطي بثروت و ماديات كه اساس و پايه تمدن غربي مسيحي است و دنيا را مضطرب كرده و آسايش را از ساكنين اين سياره ربوده واكنش همان تفريط و رهبانيت ساختگي است.
عطف به لا، اين را ميرساند كه اينها دو دسته ممتازند و مغضوب عليهم كه با «غير» آمده فاصله اش از صاحبان نعمت بيشتر از ضالين است يا در جهت مقابل قرار گرفته، و گمراهان «ضالين» چون راهي دارند و گمند بدسته نخستين نزديكترند، «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصاري .»

با ديده پاك عقل فطري
اكنون كه از حمدستان (بوستان حمد) دور مي شويم بار ديگر نظري بآيات آن نمائيم، آدمي كه با فطرت درخشان و پاك چشم باين عالم مي گشايد سراسر آن را جمال و نعمت، و كمال و حكمت مينگرد، و در درون خود خواست و جنبشي شديد بسوي كمال و بقاء احساس مينمايد، ناچار جمال و نعمت و حكمت هستي عقلي فطري را بسوي اصل و سرچشمه آنها پيش ميبرد و ظهور اينها را از مبدء غير متناهي در كمال و هستي درك مينمايد و زبانش به كلمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ» گويا ميگردد، آن مبدئي كه عنايت تربيتش با دو گونه رحمت همه عوالم را فرا گرفته، و اعمال و آثار را با تصرف مالكانه اش بسوي بقاء ميبرد- اينجا است كه خواست و مطلوب و مقصود حقيقي خود را در پرتو اين صفات مي يابد، چون مطلوب را تشخيص داد از پراكندگي بسوي او مي گرايد و تنها از او كمك مي جويد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ ...» پس از اين درك و تشخيص و آمادگي نيازمند براهي است كه در آن انحراف و لغزش و توقف نباشد ناچار اين را هم بايد از همو بخواهد چه عقل بشري از تشخيص آن ناتوان است، راهي كه بهدايت او تشخيص دهد و بكمكش پيش رود و با بصيرت ايماني خود با راه و روش گذشتگان تطبيق نمايد.
چون هدايت براه مستقيم مبدء و سرچشمه هر خير و سعادت است طلب آن در متن سوره حمد آمده و سوره حمد جزء مكمل نماز قرار گرفته.

لا صلاة الا بفاتحة الكتاب
- هيچ جمله و كلمه اي مانند اين دعاء در اطراف زمين پيوسته و هم آهنگ گفته نميشود، در هر شبانه روزي كه نور با جمال و جلالش بر آفاق زمين دامن ميگستراند و باز ميكشد و در فصول طلوع و غروب آفتاب، ميليونها مسلمانان پراكنده و در صف هر يك ده ها بار اين جمله را ميگويند و ميشنوند، اين دعاء جامع و فاتحه هر خير است و اين سوره جامع قرآن و ام الكتاب و فاتحه آنست، زيرا اصول قرآن و فهرستش بطور جامع در اين سوره است.
آيات حكيمانه قرآن راجع به پنج مطلب: مبدء، معاد، انسان، احكام، گذشتگان است، سوره حمد هفت آيه و هر آيه مشتمل دو جمله يا دو كلمه است كه اصول و ريشه و ام الكتاب اند و آيات ديگر فروع و شاخه هاي آنها است (گويا بهمين جهت يكي از نامهاي اين سوره سبع المثاني است، و گفته اند از آن جهت است كه در هر نماز اين هفت آيه دو بار بايد خوانده شود، و از جهت آنكه اصول مطالب قرآن در اين سوره فشرده است گويا قرآن مستقلي است چنان كه در آيه سوره حجر مستقل يادآوري شده و قرآن عطف بآن گرديده: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ».
آغاز سوره حمد بتوصيف خداوند از طريق نعمتها و صفات مشهود او است و با صفت ربوبيت و دو نوع رحمت ظهور ذات و اراده اش را در عوالم وجود بيان نموده، وصف مالكيت روز جزاء تصرف قاهرانه اش را در عالم و تحول عمومي عالم و سر معاد را ميرساند، خطاب از زبان بنده إِيَّاكَ نَعْبُدُ ... و حصر عبادت معرف استعداد انسان است براي تحول و تكامل كه تنها مميز و مشخص آدمي همين است، صراط مستقيم بصورت تشريع، قوانين و شريعت مي باشد، پايان سوره اسرار و علل موت و حيات، ترقي و انحطاط افراد و ملل گذشته است، اينها بذرها و اصول مطالب پنجگانه سراسر آيات قرآن است. (1)

پاورقي

1- پرتوي از قرآن، سيد محمود طالقاني، ج1، ص1-45، شركت سهامي انتشار، چاپ: چهارم، تهران، 1362 ش.

بازگشت