انوار درخشان


سوره فاتحة الكتاب
(كه در مكه نازل شده و هفت آيه است)
سوره الفاتحة (1): آيه 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)
پس از ذكر لفظ جلاله «اللّه» از ساير صفات كماليّه آفريدگار، اين دو صفت ذكر شده، يكي صفت رحمن كه عوالم امكاني از پرتو اين صفت پديد آمده و بفيض وجود نائل گشته، زيرا موجودات امكاني بر حسب اختلاف مراتب، ظهور رحمت باريتعالي هستند.
و نيز صفت رحيم نامبرده شده كه عبارت از هدايت سلسله بشر باشد و نتيجه و غرض از بسط رحمت كه عوالم امكاني را فرا گرفته سوق جامعه بشر بفضائل انسانيّت و سعادتست و موجودات امكاني از پرتو اين دو صفت بعرصه ظهور آمده و از نعمت هستي برخوردارند.
قرآن كريم كه يگانه وسيله هدايت و سعادت بشر و از مظاهر رحمت است باين دو صفت كماليّه شروع فرموده تا خلاصه ئي باشد از معارف و حقايق كه در ضمن سوره بيان ميشود و بمنظور تعليم آنحقايق ذكر ميگردد، و نيز دستوري براي اهل ايمانست كه تا در هر عملي كه شروع كنند اسم جلاله و صفت رحمت اطلاقي آفريدگار را بياد آورده و نتايجي كه منظورست بر آن مترتّب شود. زيرا كه آن عمل از مظاهر رحمت خواهد شد و چنين عملي متزلزل و زوال پذير نخواهد بود.
و در روايات شريفه وارد شده كه هر عملي بنام پروردگار شروع نشود بي اثر و نتيجه خواهد بود، و نصيب آن از بقاء و اثر بقدر نصيب آن عمل است از نشانه رحمت.
تفسير برهان از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده كه رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود باريتعالي مرا تعليم نمود كه هر امر مهمّي بنام پروردگار شروع نشود آن عمل ناتمام و بيهوده خواهد ماند. پس حرف باء در كريمه بسم اللّه براي شروع بذكر لفظ جلاله و صفت كماليّه او ميباشد.
و در آيات كريمه غرض و حقيقت قرآن كريم را بيان فرموده:
«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ(مائده: 17)»
از جانب پروردگار فرستاده شد نور درخشان و كتاب كريم بسوي جامعه بشر براي راهنمائي و رهبري آنان زيرا كه قرآن كريم مظهر هدايت، و جامعه بشر را بسوي سعادت سوق ميدهد و حقائق فطرت را كه پروردگار در كمون بشر بوديعت سپرده آشكار ميسازد.
و راهنمائي مردمان بكريمه بسم اللّه الرحمن الرحيم، شروع شده يعني بنام پروردگار يگانه كه داراي همه كمالات وجودي بطور وجوبست. رحمن يعني از پرتو رحمت و سعه اطلاقي او تمام موجودات از زندگي خود بهره مند ميشوند.
قرآن كريم طريقه رحمت و هدايت را براي جامعه بشر عموما و براي اهل ايمان خصوصا بيان فرموده در كريمه:
«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ». (اعراف: 155).
خلاصه رحمت بي پايان باري موجودات امكاني را فرا گرفته، و نتيجه آن را كه سعادتست براي اهل ايمان قرار داده، و بدون هيچ قيد و شرطي رحمت اطلاقي او شامل هر موجود خواسته ئي ميشود، جز قيد قابليت محل. و كريمه بسمله يكي از آيات سوره فاتحة الكتاب است كه مبني بر ذكر و ستايش آفريدگار و نيز ذكر آشكارترين صفات حميده اوست.
ممكنست كه متعلّق حرف باء در كريمه بسمله، جمله «أبتده» باشد كه بوسيله ذكر كريمه فطرت و تعلّق قلبي خود را در آن عمل بمعرض ظهور درآورد، و نيز محتمل است متعلّق به «أستعين» باشد كه بوسيله ذكر كريمه و عملي كه در مقام اداء وظيفه عبوديّت برآمده استعانت جويد و درخواست كمك از آفريدگار نمايد همچنانكه بهمين حقيقت تصريح فرموده در كريمه «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». كه استعانت از آفريدگار را از مظاهر اداء وظيفه عبوديّت قرار داده است.
كلمه اسم اصل آن و سم بضمّ و ياسمه بكسر كه بمعني علامت و نشانه است مانند صلة و عدة و ثقة كه وصل و وعد و وثق بوده يا از سموّ كه بمعني رفعت و بلندي است و جمع آن أسماء نظير قنوّ و أقناء كه مصغّر آن سميّ بضمّ سين و فتح ميم و تشديد ياء و بر حسب دقّت آنستكه «اسم» كلمه ئيست كه دلالت كند بر معني و آن غير مسمّي است و اسمي كه در آن صفتي از پروردگار ذكر شود غير حقيقت مسمّي است مانند لفظ عالم از اسماء حسني كه دلالت مينمايد بر ذات باريتعالي بتناسب اخذ عنوان علم شهودي و احاطه قيّومي در آن و اسم نشانه ئي است از مسمّي و حكايت از ذات واجب مينمايد همچنانكه هر صفتي از صفات كماليّه و جماليّه كه بجهتي بر آفريدگار اطلاق ميشود بر آن نيز اسم گفته ميشود.
پس اسم بدو لحاظ اطلاق ميشود: يكي اسم لفظي كه ظاهر اسم است و ديگر اسم عيني كه دلالت نمايد بر ذات واجب بتناسب صفت و ظهوري از آن بر حسب دقّت و تحليل عقلي.
لفظ جلاله «اللَّهِ» در اصل إله بر وزن فعال بكسر فاء بوده كه همزه آن حذف و در عوض الف و لام بآن افزوده شده و البتّه همزه آن نيز وصلست. إله از ماده أله بمعني عبوديّت و از مشتقّات آن تألّه بمعني شعار عبوديت است و الوهيّت بمعني شايستگي براي پرستش ميباشد. و شايد از اصل وله باشد كه از آنست «وله الرجل» بمعني حيرت. و إله بكسر الف بمعني مألوه بر وزن مفعول و واله و مألوه نيز بهمين معني است زيرا كه فهم و تعقّل از كنه ذات حقّ و صفات وجوديّه در حيرت ميباشند.
و نيز ممكنست كه لفظ جلاله «اللَّهِ» اشتقاق نداشته و نام و علم باشد. يا آنكه در اصل لاه اسم مصدر بمعني فاعل باشد از نظر رفعت وجودي كه بر موجودات دارد، همچنانكه از حضرت موسي الكاظم عليه السّلام سؤال شد از معني لفظ جلاله اللّه، فرمود استيلا و رفعت بر همه مراتب عاليه و نازله موجودات دارد.
الف و لام جزء كلمه جلاله شده و همزه در درج ساقط ميشود جز در مورد نداء مانند يا اللّه و كلمه «بِسْمِ اللَّهِ» جارّ و مجرور و متعلّق بجمله مقدّره «أبتدء» ميباشد.
و شاهد بر تقدير جمله «أبتدء» روايت شريفه است، از رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، كه:
«كل أمر ذي بال لم يبدء فيه باسم اللّه فهو أبتر؛
يعني بركت و خير در هر عملي بآنست كه هنگام شروع بآن كريمه بسمله را بگويند.»
محتمل است كه متعلّق بجمله مقدره «أستعين» باشد كه در كريمه «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» همين حقيقت را بيان فرموده.
و اضافه كلمه اسم بلفظ جلاله اضافه بيانيّه نيست همچنانكه كلمه «الرَّحْمنِ» و «الرَّحِيمِ» معطوف بلفظ جلاله نميباشد بدين قرينه اضافه معنويه است و در زمان جاهليّت و پيش از نزول قرآن كريم لفظ جلاله در نزد اهل جاهليّت معمول بوده چنانكه در كريمه تصريح فرموده:
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ؛ (لقمان: 17)
چنانچه از مردمان پرسش نمائي كه آسمانها و زمين را كه ايجاد نموده خواهند گفت آفريدگار عالميان.»
و شاهد اينكه لفظ جلاله نام باريتعالي است آنكه أسماء حسني صفت براي لفظ جلاله واقع ميشوند مانند اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، و رحم اللّه العباد ولي لفظ جلاله براي ساير اسماء صفت واقع نميشود. گفته شده كه بلفظ جامد استعمال ميشود، بقرينه اينكه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» كلمه توحيد است ولي جمله «لا إله إلّا الرازق» و مانند آن (از باقي صفات) مبني بر شهادت بتوحيد نخواهد بود.
و بلحاظ اينكه لفظ جلاله علم است در مرحله وضع آن جهتي از تعينات وجوديّه بخصوص رعايت نشده، بلكه در برابر ذات واجب وضع شده، بدين جهت صفات وجوديّه در كلمه اللّه درج است و داراي صفات وجوديّه و صرافت وجود ميباشد.
صفت وجوديّه «رحمن و رحيم» از ماده رحمت گرفته شده و صفت رحمت در بشر عبارتست از انفعال و تأثّر خاطر از مشاهده حاجت شخص نيازمند، كه بر انسان حالت رقّت و شكستگي خاطر رخ داده و سبب شود كه حاجت محتاج را برآورد، و تأثّر خاطر در برابر حاجت مردمان، ضعيفترين مراتب رحمتست و از كمالات نفسانيّه ميباشد.
و چون حالت انفعال در باره پروردگار كه ظهور نقص امكاني است راه ندارد (بلكه رحمت او بطور وجوب و عين وجود و ايجاد است) پس نهايت مرتبه رحمت واسعه باريتعالي همانا اعطاء نعمت وجود است. و افاضه رحمت مطلقه بر همه ممكنات بطور وجوب ميباشد و توقّف بر مبادي و اسباب امكاني ندارد و اسباب و علل مربوطه بهر موجودي از حدود قابليّت آن موجود امكانيست و از قيود و شرائط تماميّت فاعل نخواهد بود. زيرا اتّصاف باري بصفت رحمن اقصي مرتبه رحمت فعلي وجوبيست و البتّه در همه صفات كماليّه نيز واجب و از شؤون وجودست.
لفظ رحمن بر وزن فعلان بمعني مبالغه و كثرت معنوي و كمال سعه رحمت وجوبيست.
لفظ رحيم بر وزن فعيل و صفت مشبهه و بر ثبات رحمت خاصّه بر جامعه بشر و اهل ايمان دلالت دارد.
(رحمت عامه چيست؟) چنانكه گذشت لفظ رحمن دلالت دارد بر رحمت واجبه كه شامل همه موجودات امكاني ميشود بر حسب مراتب غير متناهيه آنها پس رحمت وجود و حدود وجوديّه آن نسبت ببشر كمال اولست و از آن برحمت عامّه تعبير ميشود مانند آيه كريمه:
«الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي ؛ (طه: 5)
رحمت و موهبت هستي را چنان گسترده كه همه مراتب امكاني بر حسب قابليّت خود بهرمند ميگردند.»
(رحمت خاصه چيست؟) و نيز لفظ رحيم دلالت دارد بر رحمت ثانويّه كه موهبت و كمال ثانوي ست و بلحاظ قابليت بشر اختصاص بآنان دارد و داراي مراتب بيشماريست.
مبدء اشتقاقي رحمن و رحيم لفظ رحمت است كه ضدّ قسوت است و رحمت صفت فعل باري تعالي بوده مانند خلق و رزق كه برابر صفات ذاتست مانند علم و قدرت و حيات و همه صفات او عين ذات و از شؤون وجود واجب است.
و كلمه رحيم نيز در بعضي آيات مرادف كلمه رحمن است مانند كريمه:
«إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ »(حج: 3) كه قيد ايمان در آن نشده، و اينگونه رحمت كه بسوء اختيار منتهي بعقوبات ابديّه گردد، نقمت و مكرست، همچنانكه در باره ستمگران اجراء فرمايد. ولي صفت رحيم بلحاظ رحمت اكتسابي است كه اختصاص باهل ايمان دارد.
تفسير برهان از حضرت رضا عليه السّلام روايت نموده كه گفتار بسمله بمنزله آنستكه شعار خود را تعلّق بآفريدگار قرار داده (كه ظهور عبوديت قلبي است) سؤال شد سمه چيست فرمود بمعني علامت و نشانه است.
تفسير امام عليه السلام فرمود، شخصي سؤال نمود از علي عليه السلام از كريمه بسمله، فرمود كلمه جلاله بزرگترين اسماء آفريدگارست، و شايسته نيست كسي بآن ناميده شود، و نيز مرجع و پناه نيازمندان ميباشد و شايسته است هنگام شروع بهر عملي كريمه بسمله گفته شود، و مفاد آن در خواست كمك از پروردگار است كه شايسته الوهيّت ميباشد و عبادت و ستايش براي غير او شايسته نخواهد بود.
و از روايات شريفه استفاده ميشود كه ذكر كريمه بسمله هنگام شروع بهر عمل آنرا داراي صبغه و جنبه رحمت نموده و داراي صلاح و سداد خواهد گرديد زيرا هر عمل جوارحي كه ناشي از مبادي نفسانيه و تعلّق و ياد پروردگار توانا باشد لامحاله داراي آثار نيك بوده و ظهور تعلّق بپروردگار خواهد بود.
تهذيب از حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام روايت نموده كه فرمود كريمه بسم اللّه نزديكتر است باسم اعظم پروردگار، از سياهي و مردمك چشم بسفيدي آن.
ممكنست اشاره باشد به اين كه كريمه جلاله و صفت رحمت عامه و خاصه از مظاهر اسم اعظم پروردگار ميباشد كه عوالم امكاني و هدايت بشر از شؤون آنست.
تفسير برهان روايت نموده كه سؤال شد از امير المؤمنين عليه السلام كريمه بسمله جزء فاتحة الكتاب است؟ فرمود بلي، رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم آنرا ميخواند و جزء سوره قرار ميداد و ميفرمود فاتحة الكتاب عبارت از سبع مثاني است.
صدوق روايت نموده كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود شنيدم از رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كه پروردگار عالم بمن خطاب فرمود در كريمه: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» و بر من منّت نهاد بنزول سوره فاتحة الكتاب و آنرا برابر قرآن عظيم شمرد، و نيز از گنجهاي نهاني و شرافت آن زياده است. و تخصيص داد آنرا بمن و هيچيك از پيغمبران را در آن شركت نداد جز سليمان كه كريمه بسمله را در آيه «إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، حكايت فرموده از نامه ئي كه بسوي بلقيس پادشاه سبا فرستاده بود.
عياشي روايت نموده كه راوي سؤال نمود از حضرت صادق عليه السّلام از كريمه «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» فرمود مراد سوره حمد است كه داراي هفت آيه از جمله «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ميباشد و سبب ناميدن آن بمثاني بلحاظ آنست كه در نماز دو مرتبه خوانده ميشود.
و نيز تفسير عياشي از حضرت باقر عليه السلام روايت نمود كه مردمان (اهل سنّت) اسقاط كردند بزرگترين آيه ئي را از قرآن كه كريمه بسمله باشد.
مفسر گويد: ظاهر تعريض بر عامّه است كه كريمه بسمله را جزء ساير سوره هاي قرآنيّه ندانسته بلكه فقط جزء سوره حمد ميدانند.و نيز تفسير عياشي از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه پروردگار عالم سوره ئي را نفرستاد مگر آنكه ابتداي آن كريمه بسمله بوده و شناخته ميشد پايان هر سوره ئي بنزول آن.
از ابن مسعود روايت شده كه رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله ميفرمود هر كه بخواهد كه پروردگار عالم او را از شعله هاي آتشين نوزده گانه دوزخ برهاند «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ» (مدثّر: 31) بخواند كريمه بسمله را زيرا داراي نوزده حرفست و هر حرفي براي دفاع يكي از زبانه هاي آتشين دوزخ است.
و نيز از رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده: هنگاميكه معلّم بكودك بياموزد كريمه بسمله را پروردگار برائت از آتش را براي كودك و پدر و مادر و نيز براي معلّم او مقرّر فرمايد.
كتاب ربيع الأنوار روايت نموده از رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: درخواست هر حاجتي از پروردگار كه اول آن كريمه بسمله ذكر شود هرگز رد نخواهد شد، و امّت من (اهل ايمان) وارد محشر شوند در حاليكه آنرا بزبان گويند و بدان سبب حسنات آنان در ميزان سنجش افزايش يابد.
و ساير امتها به پيغمبران گويند بچه سبب حسنات امّت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم افزايش يافت پيغمبران گويند بسبب آنكه ابتداء كلام آنان سه اسم از اسماء پروردگار است كه هر گاه ثواب ذكر آن در ميزان سنجش گذارده شود و گناهان ساير خلق در جانب ديگر ثواب آن افزايش خواهد يافت كريمه بسمله سرمقاله و نخستين آيه ئيست از قرآن كريم و باريتعالي در كتاب تدويني خود بذكر اسم جلاله ابتداء فرموده و آنرا ببهترين صفات فعليّه توصيف نموده و همه صفات او در نهايت ظهورست كه عوالم امكاني از پرتو آندو صفت بعرصه ظهور آمده، همچنان كه در كتاب تكويني و خلق عوالم امكاني بر حسب روايات شريفه ابتداء فرموده بآفرينش انوار مقدّسه رسول مكرّم و اوصياء طاهرين او عليهم الصلاة و السلام كه بهترين مسطوره صفات واجبه هستند.

سوره الفاتحة (1): آيه 2
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2)
خلاصة
ستايش آفريدگاريرا بس سزاست كه جهان امكاني را از نيستي بعرصه هستي آورده و آنانرا از فيض وجود بهرمند فرمود.
شرح
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» الف و لام براي جنس كه تاكيد نمايد اطلاق و شمول مدخول خود را و فراگيرد همه افراد آنرا كه شامل مراتب حمد است.
حمد اسم مصدر مبتدا و عبارتست از مدح و ستايش بر فعل شايسته و صفت نيكي كه بطور اختيار صادر و هويدا باشد، و ضد لوم كه بمعني نكوهش و ذكر قبائح است و اطلاق حمد شامل همه گونه اقسام و مراتب آن ميشود چه بر حسب گفتار و يا ستايش وجودي مانند ستايش اثر از مؤثّر كه بهترين مرتبه ستايش و مدح ميباشد و در صدق حمد شرطست كه فعل نيك و صفت شايسته بطور اختيار باشد، و چنانچه خارج از اختيار باشد آنرا مدح گويند. مانند تعريف طلا به اين كه زر نابست.
«لِلَّهِ» لام براي اقصي مرتبه اختصاص كه تعلّق و ملك بطور قيّوميّت باشد و متعلّق بكلمه الحمد است. و ظرف آن لغو، زيرا همه مراتب غير متناهيه ستايش كه از موجودات امكاني سرزند مرتبه ظهور كمال واجب آفريدگارست و تمام موجودات امكاني بحدود وجوديّه ظهور حقيقت حمد و تحقّق اقصي مرتبه ستايش آفريدگارست بدينمعني كه هر يك از آنها بحدود وجوديّه خود ستايش تكويني و اقرار بعبوديّت ذاتي خود مينمايند و اينگونه حمد اقصي مرتبه ستايش از صفات واجبه آفريدگار خواهد بود. و حقيقت حمد عين تعلّق امكاني موجوداتست بآفريدگار.
خلاصه جمله كان و مانند آن در تقدير گرفته نشده، زيرا بدين تقريب حمد عبارت است از عين ربط، زيرا وجود رابط وابسته برابط ديگر نخواهد بود. همچنانكه موجودات امكاني عين تعلّق و ربط بآفريدگارند.
ذكر لفظ جلاله، و ربط مطلق حمد باو، مشعر بر تعليل است، يعني چون او واجب و داراي صفات وجوديه ميباشد تنها او شايسته ستايش است و بس، و هر چه مدح بر فعل اختياريست بالذات باو اختصاص داشته، و جز او شايسته مدح نيست.
زيرا هر چه نيكي بوده از پرتو او و بطور وجوب باو استناد دارد. همچنانكه كريمه:
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ» (غافر: 64) فرموده: خداي همانا آفريدگار بشر و سائر موجوداتست كه هر چه بعرصه هستي قدم نهاده از فيض وجود او بهرمند گشته است.
و كريمه «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ» (سجدة: 7) آفريدگار هر موجود خواسته ئي را بزيور هستي آراسته و هر چه شايسته آنست بدو موهبت و ارزاني داشته، و كريمه:
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ» (طه: 11) كه هر چه در نظام امكانيست مذلت وجودي و ربط ذاتي بساحت قدس پروردگار دارد كه پاينده، و قوام همه موجودات بدان پيوسته است.
و نعمت هستي كه آفريدگار بر همه ممكنات گسترده احسانيست كه باختيار ارزاني داشته و در بخشش آن ناگزير نخواهد بود مانند حرارت و تابش آفتاب كه از آثار طبيعت آنست. بلكه خلق و آفرينش او از علم و احاطه و كمال توانائي اوست و هيچ موجود خواسته ئي نيست جز آنكه باختيار باريتعالي وجود باو موهبت شود هم چنانكه كريمه فرمايد: «وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً» (إسراء: 20) آفريدگار توانا هرگز در موهبتهاي خود مقهور قدرت ديگران نخواهد بود.
و خلاصه از كريمه الحمد للّه استفاده ميشود با ذكر تعليل آن كه آفريدگار عالميان شايسته حمد و ستايش است براي صفات وجوديّه و افعال پسنديده او و هرگز ستايش شايسته نيست جز براي آفريدگار زيرا هر چه شايسته حمد باشد از موهبتهاي اوست كه باو بطور وجوب و كمال اختيار استناد دارد و جز او شايسته حمد و ستايش نخواهد بود.
بديهي است كه وظيفه عبوديت و لازمه ايمان آنستكه او را ستايش كنند، همچنانكه از خطاب كريمه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» استفاده ميشود كه ستايش باريتعالي از وظائف ايمان و از شؤون پرستش است و نيز آنچه شايسته مقام الوهيت اوست معتقد باشند و كريمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» را نيز اظهار نمايند چنانكه تنزيه فرموده خود را از گفتارهاي ناسزا كه بيخردان باو اسناد داده، و نواقص امكاني را در باره او روا داشته اند، مانند كريمه:
«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ؛ (صافّات: 162)
تنزيه نمائيد آفريدگار عالميان را از آنچه بيخردان بساحت قدس او اسناد داده جز آنچه را كه بندگان شايسته معتقد بوده و او را ستايش نموده اند.»
و نيز در كريمه «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (مؤمنون: 28) كه خطاب بنوح پيغمبرست: بگو حمد و ستايش مر آن خدائيرا شايسته است و بس كه ما را از بديهاي گمراهان رهانيد و از ابراهيم خليل عليه السّلام حكايت فرموده:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ؛ (إبراهيم: 29)
ستايش مر آن خدائيرا شايسته است و بس كه هنگام پيري دو فرزند مانند اسماعيل و اسحاق بمن ارزاني داشت.»
و نيز برسول مكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود «وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ» (نحل: 15) و همچنان از داود و سليمان عليهما السلام حكايت نموده «وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ» و در كريمه «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (يونس: 10) فرمود بالاترين مرتبه اظهار عبوديّت اهل بهشت آنستكه ستايش كنند پروردگار را كه نعمت هدايت و سعادت ابدي را بر آنان ارزاني داشته.
و نيز در آيات كريمه «وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ» (شوري: 5) «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» (رعد: 13) و «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» (جمعه: 1) «وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» (إسراء: 44) خلاصه آنستكه هر موجودي بر حسب سعه وجودي آفريدگار عالميان را از نواقص امكاني تنزيه مينمايد. و گواهي ميدهد بوجوب وجود و صفات واجبه او و اينكه قوام موجودات وابسته بآفريدگار ميباشد.
و در آيات كريمه فوق تنزيه خود را بحمد ضميمه فرموده بلكه آنرا مقدم و اصل قرار داده زيرا بشر هرگز بر صفات واجبه احاطه نخواهد يافت كه بطور شايسته آنرا توصيف نمايد، بدين لحاظ گواهي برفع نواقص و تنزيه باريتعالي از صفات امكاني اساس حمد و ستايش است چنانچه كريمه «وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» (طه: 110) اشاره بهمين حقيقت است زيرا هر چه را كه بشر توصيف كند لامحاله آنرا تعقّل نموده و بر آن احاطه يافته در صورتي كه صفات واجب هرگز مورد احاطه واقع نخواهد شد. پس موجود امكاني قاصر از توصيف و ناچارست كه ساحت قدس او را از نواقص تنزيه نمايد.
و كريمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ارشاد بوظائف و آداب عبوديّت است كه تمام نعمتها را از آفريدگار دانسته و از نواقص امكاني او را تنزيه نموده و در مقام ستايش او برآيند.
كتاب كافي از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه شكر نعمتهاي آفريدگار عبارت از اجتناب و خودداري از گناهانست و حدّ شكر اعتقاد و گفتار كريمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» ميباشد.
مفسر گويد: مراد از شكر اداء وظائف عبوديّت بر حسب اعتقاد و حال و عملست، زيرا ظهور و نتيجه آن اطاعت عملي و اجتناب از گناهان ميباشد و ثمره شجره ايمان شكر اعتقادي و انقياد جوارحيست كه حقيقت شكر بآنست.
«رَبِّ الْعالَمِينَ» ربّ بتشديد باء بر وزن صعب صفت مشبهه و بمعني مالك است زيرا كه زمام تدبير مربوبات امكاني همواره در حيطه قدرت اوست (كه هرگز زماني از تدبير او خارج نخواهند بود) و مضايف آن مربوب: بمعني آفريده كه همواره تحت پرورش پروردگار ميباشد. و ربيب و ربائب نيز از آن مادّه است.
كريمه توصيف لفظ جلاله و ذكر تعيّنات وجوديّه او در نظام امكانيست بدينمعني كه سلسله عوالم را برشته نظام درآورده و موجودات را پرورش داده و همواره آنها را برحسب حدود خود بتكامل سوق ميدهد.
«الْعالَمِينَ» جمع عالم بفتح بمعني نشانه و حدّ وجوديست و بطور اطلاق بر عوالم امكاني گفته ميشود و نوعي از آنرا كه داراي حدّ وجودي خاصّي باشد بطور اضافه گويند مانند عالم نبات و عالم حيوان و عالم بشريّت. و كريمه «الْعالَمِينَ» بدلالت لفظيّة و اطلاقيّه شامل سلسله عوالم مجرّدات (عقول) و نفوس و طبع ميباشد كه همه مربوب و در حيطه تدبير آفريدگار پرورش مييابند و محتملست كه مراد از كلمه «الْعالَمِينَ» خصوص مراتب بيشمار معنويّه بشر باشد كه استعداد بي پايان آنرا در فطرت دارد و سائر موجودات را بتبع شامل گردد و مؤيّد اين نظر آنستكه علّت غائي و نتيجه از آفرينش سلسله عوالم همانا عالم بشريّت بوده همچنانكه غرض از آن نيز عبوديّت است و نعمت هستي ساير موجودات مقدمّه ئي براي آسايش و سوق بشر بسوي سعادت ميباشد. و اضافه رب بكلمه العالمين بلحاظ كثرت عنايت بسلسله بشرست.
همچنانكه كريمه همين حقيقت را تصريح فرموده:
«وَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمِينَ؛ (آل عمران: 42)
كه برگزيد مريم را بسبب برتري كه بر جامعه بشر داشته است.»
و كريمه «لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» (فرقان: 2) خطاب برسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كه او را برسالت بسوي جامعه بشر فرستاد براي تهديد مردمان از مخالفت پروردگار.
تفسير قمّي از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده: در ذيل كريمه الحمد للّه فرمود شكر شايسته پروردگارست و بس، و در كريمه «رَبِّ الْعالَمِينَ» فرمود آفريدگار همه موجوداتست كه همواره مشمول رحمت اطلاقي و پرورش او هستند، و پرورش اهل ايمان سوق آنان بسوي سعادت ميباشد.
كتاب عيون از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده كه سؤال شد از تفسير كريمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» فرمود پروردگار توصيف نموده پاره ئي از نعمتها را كه بر بندگان ارزاني داشته زيرا آنان توانائي ادراك همه نعمتها را نخواهند داشت و زياده بر آنستكه بشمار آيد، بنابراين در مقام اداء شكر بگوئيد «الحمد للّه علي ما أنعم به علينا».
مفسر گويد: هر نعمتي كه بشر از آن بهرمند شود بر حسب طبع وابسته بمبادي بيشماريست كه هر يك از آنها نيز نعمت و شايسته شكرست.
تفسير برهان از كشف الغمّه روايت نموده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود استري از پدر بزرگوارم گم شد آن حضرت نذر فرمود چنانچه يافت شود (و پروردگار آنرا رد فرمايد) حمد كنم او را بطوريكه شايسته باشد پس از اندك زماني با لگام يافت شد حضرت رو بسوي آسمان نمود و فرمود «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و فرمود باقي نگذاردم از ستايش چيزي را زيرا مطلق حمد را تنها شايسته او دانستم.
(بيان شكر و مقامات آن) شكر عبارتست از صرف نعمت در مورد شايسته ئي كه بدان نظر نيز ارزاني داشته شده، و حقيقت آن متقوّم بسه مرحله است اول: مقام علم و اعتقاد، دوّم: مقام حال و ديگر مقام عمل، و هر يك از اين سه داراي درجات بيشماريست.
شناسائي منعم حقيقي (آفريدگار) از وظائف اعتقاديست و خضوع نسبت باو از مرتبه حال ميباشد، و صرف نعمت در مورد شايسته شكر جوارحيست و مرتبه نازله از آن، ستايش بر حسب گفتار بوده كه بدين وسيله اظهار داشته. و ترك شكر اسائه ادب و كفران نعمت منعم حقيقي ميباشد كه بشر بر حسب فطرت آنرا قبيح و ناسزا دانسته.
پس حقيقت اداء شكر وابسته بمبادي اعتقادي و عمليست كه در صورت ضعف آندو ستايش بر حسب گفتار ارزشي نخواهد داشت (زيرا اتّكاء بحقيقت ندارد).

سوره الفاتحة (1): آيه 3
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3)
شرح آن گذشت و ذكر آندو بعنوان توصيف لفظ جلاله و نيز تفسير كريمه «رَبِّ الْعالَمِينَ» ميباشد (بيان تعيّنات مقام ربوبي) كه پرورش موجودات بوسيله رحمت گسترده، و نيز سوق بشر بسوي سعادتست، و آشكارترين ظهور رحمت گسترده آفريدگار پرتو ايندو صفت مي باشد و نيز مبني بر تعليل حصر ستايش، زيرا صفت رحمن از صفات خاصّه و بمنزله لقب و شايسته نيست كه بر موجود امكاني اطلاق شود زيرا موجودات از نعمت گسترده او بهرمند ميشوند.
و رحيم نيز از شؤون ربوبيست كه بوسائل تشريعي (فرستادن رسول مكرّم صلي اللّه عليه و آله و سلّم و انزال قرآن كريم) جامعه بشر را بسوي سعادت سوق ميدهد. پس مراتب موجودات در حدود وجوديّه مظاهر رحمتند و تكوينا بحقيقت آفريدگار را پرستش نموده و همچنان از صفات امكاني تنزيه مينمايند و شايسته چنانست كه بشر نيز در مقام اداء وظائف و سپاسگزاري برآمده و همواره در مقام انقياد باشد.
كتاب كافي و توحيد صدوق و تفسير عيّاشي از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده:
«فرمود پروردگار همه موجودات را آفريده و همه از موهبت هستي او برخوردار و بهرمند هستند، و رحيم در باره خصوص اهل ايمانست كه از پيغمبران پيروي نموده اند.»
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود رحمن اسم خاصّ است بواسطه ظهور صفت رحمت هستي كه بر سلسله موجودات ارزاني داشته و رحيم اسم عامّ است بلحاظ صفت هدايت و سوق بشر بسوي سعادت چنانكه كريمه بر رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نيز اطلاق فرموده «وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً» (احزاب: 43).
مفسر گويد: علّت غائي از رحمت هستي كه بر موجودات موهبت شده همانا رحمت هدايت است كه باهل ايمان ارزاني داشته تا در اثر انقياد از هر دو نعمت و كمال بهرمند شوند و بدين لحاظ از آن نيز تعبير بعافيت شده.

سوره الفاتحة (1): آيه 4
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)
مالك بهيئت فاعل و ملك بكسر لام نيز كريمه خوانده شده كه صفت مشبهه از همان ماده است.
كريمه توصيف لفظ جلاله و تفسير صفت ربوبيّت و رحيميّت اوست و نيز مبني بر ترغيب جامعه بشر بايمان بآفريدگار و اعتقاد بروز جزا بوده كه دو ركن حمد و وظيفه عبوديّت ميباشد و نيز تهديد آنان از سطوت پروردگار هنگام ظهور عدل او در موقع جزاء اعمال كه بدين وسيله از شرك و رذائل اخلاقي و كفران نعمتهاي او بهراسند.
و ملك بكسر ميم و همچنان ملك بضم ميم عبارتست از احاطه بمراتب مختلفه آن و در مورد اطلاق بر آفريدگار بطور قيّوميّت بر عوالم امكانيست و در آيات كريمه آنچه ذكر شده بهمين معني است مانند كريمه «قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ» (انعام: 74) و كريمه: «الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» (حج: 56) و كريمه «عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» (قمر: 55) بدين تناسب كريمه «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» را ميتوان بهر يك از آندو وجه قرائت نمود زيرا تواتر يكي از آندو ثابت نشده است.
ملكيّت داراي مراتب مختلفه است، و مرتبه ناقصه از آن كه جامعه بشر براي افراد نسبت بعين موجودي فرض نمايند آنست كه بدانسبب مالك بتواند در آن عين تصرّف نمايد، پس گفتار كسي كه اين كتاب مملوك منست عبارت ميباشد از اينكه كتاب در حيطه مالك بوده و اختصاص باو داشته و بهمين جهت ديگران نمي توانند در آن تصرّف مالكانه نمايند و اين مرتبه از ملك بطور مجاز و از معني حقيقيّه گرفته شده و حقيقت ملك و احاطه عبارتست از توانائي نفس انساني بر هر يك از اعضاء و جوارح خود مانند دست و چشم و نفس ناطقه در عين تجرّد احاطه تدبيري بر هر يك از آنها دارد (و از شؤون احاطه نفس آنست كه در هر عضوي بدان تناسب ظهور مينمايد) و احاطه نفس بر جوارح و اعضاء اقصي مرتبه ملكيّت و احاطه حقيقيّه است.
اما احاطه كه شايسته مقام ربوبيست بطور قيّوميّت ميباشد و ملكيّت حقيقيّه كه عبارت از احاطه نفس انساني بر اعضاء و جوارح خود باشد اطلاق آن بر آفريدگار ممتنع است بلحاظ خسّت و نقص امكاني آن، زيرا احاطه مباشري بوسيله اعضاء بوده و آفريدگار از مباشرت اجسام منزّه است بلكه احاطه او نسبت بموجودات يكسان ميباشد. و همچنانكه بشر در وجود و بقاء خود احتياج بعلّت داشته در آثار وجوديّه و افعال مباشريّه نيز نيازمند بعلّت خواهد بود.
ملكيّت بطور قيّوميّت عبارتست از اينكه مراتب موجودات عين تعلّق و ربط بآفريدگار بوده كه از لوازم ذاتي آنها بشمار ميآيد.
«يَوْمِ الدِّينِ» يوم ظرف بمعني هنگام. الدين بكسر دال بمعني جزاء و بررسي باعمال و كردار مردمانست از ماده دان يدين كه گفته ميشود كما «تدين تدان» يعني هر گونه رفتار كني بسزاي آن خواهي رسيد. و نيز دين بمعني شريعت و وظائف اعتقادي و عمليست مانند كريمه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ». (آل عمران: 18) و اضافه «مالك» بكلمه «يَوْمِ الدِّينِ» اشعار بعظمت روز جزاء است و اينكه پروردگار در حكمفرمائي متفرّد بوده و تهديد مردمان به اين كه شايسته است كه از رفتار ناسزا بپرهيزند زيرا هنگام ظهور عدل او است.
و عالم جزاء ثمره و علّت غائي عالم اختيارست كه بشر لامحاله در آن افعال اختياريّه داشته و ملكاتي را اكتساب نموده و در نشئه جزاء بحدّ ظهور و بروز خواهد رسيد و پس از بررسي هر يك بپاداش اعمال صالحه و كيفر كردار ناشايسته خود خواهند رسيد و بدين لحاظ مظاهر قهر و فضل آفريدگار بيشتر بعرصه ظهور گذارده خواهد شد زيرا مانند عالم طبع محدود و متبدّل نميباشد.
كريمه «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» از صفات فعل و تفسير مقام ربوبي پروردگارست يعني همچنانكه افعال او در نشئه دنيا از خلق و آفرينش و پرورش، جميل و شايسته ستايش است در روز جزاء نيز شايسته حمد و مدح ميباشد.
از حضرت باقر عليه السلام روايت شده در تفسير كريمه فرمود پروردگار حاكم روز حساب است يعني بررسي باعمال و كردار مردمان با او خواهد بود.
و در كريمه «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»( مؤمن: 11) براي حكمفرمائي در روز جزاء بصفت قهر تعبير فرموده كه نهايت تهديد مردمانست ...

سوره الفاتحة (1): آيه 5
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)
إِيَّاكَ نَعْبُدُ ضمير منفصل منصوب و مفعول مقدّم و شأن مفعول تأخّر از عامل ميباشد و در صورت تقدّم دلالت بر حصر خواهد داشت زيرا قبل از ايجاد رابطه در جمله عامل آنرا بمفعول تخصيص داده و مقدّم ذكر نموده و رابطه عامل بدان اختصاص مي يابد.
جمله نعبد انشائيّه است يعني بسبب گفتار كريمه در مقام اقرار بعبوديّت آفريدگار يگانه برميآيد و عبوديّت تكويني را بر حسب عقيده و گفتار اظهار ميدارد كه او شايسته پرستش است و بس و مصدر آن عبادت و عبوديّت.
از بعض اهل لغت نقل شده كه عبوديّت مرادف خضوع بوده ولي ترادف آن بر وفق قواعد ادبي نيست زيرا عبادت بدون حرف جرّ متعدّي ميشود، مانند كريمه: «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً» (مريم: 119) ولي اشتقاقات ماده خضوع بسبب حرف لام تعديه ميشود مانند و «خضعت له الرقاب» و عبادت عبارت از آنست كه انسان بر حسب اعتقاد و عمل در مقام پرستش آفريدگار (منعم حقيقي) برآيد و آنرا شعار خود قرار دهد و در كريمه آفريدگار را بطور مخاطبه و حصر پرستش نموده كه نشانه كمال تعلّق و ربط باو بوده و نيز قطع تعلّق قلبي از غير او ميباشد.
شايد نكته توجه بخطاب آن باشد كه پس از اداء حمد و ستايش پروردگار بحاجت و پستي خود توجّه كند و با تعلّق خاطر همان حقيقت ذاتي را بعرصه ظهور درآورده و بدان اقرار نمايد.
و اظهار عبوديّت بدون حضور قلب و توجّه خاطر، جسدي را ماند بدون روح و صورتي را ماند بدون حقيقت، و چون قيام باداء وظائف عبوديّت داراي مراتب بيشماريست بدين جهت در صورتي كه توجّه كامل بآفريدگار نداشته از مرتبه عبوديّت او كاسته خواهد شد.
همچنان اگر براي رسيدن بنعمتهاي ابدي و يا فرار از كيفر باشد مرتبه ئي از قصور در اداء وظيفه عبوديّت بشمار خواهد آمد، زيرا از نظر عرفان داراي صبغه خودستائي است و اولياء خالص ازين قصور دورند همچنانكه كريمه «فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ» (زمر: 2) و كريمه «أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ» (زمر: 3) باين حقيقت اشاره نموده كه پرستش با خلوص قلب را آفريدگار خواهد پذيرفت.
و در كريمه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» پرستش آفريدگار را بهيئت جمع تعبير فرموده اشاره به اين كه تعيّنات خود را بر كنار گذارده و از جنبه كثرت و نياز خود را در زمره سائر عبادت كنندگان بشمار آورده بلكه پرستش را در ضمن عبوديّت تكويني ساير موجودات قرار داده و صرف نظر از شخصيّت و تعيّن خود نموده است جمله معطوف و انشائيه و ضمير منفصل براي تأكيد در توجه تكرار شده و مصدر آن استعانت بمعني درخواست كمك در انجام امري كه مقصودست و مضايف تعديه آن اعانت كه از پروردگار درخواست شده و چون معطوف بجمله متّصله است يعني در شؤون عبادت و پرستش نيز محتاج درخواست كمك و استعانت از پروردگار ميباشد و در همه شؤون خود را نيازمند بآفريدگار دانسته و اظهار حاجت بفيض پي در پي او داشته بطوريكه هرگز از او بي نياز نخواهد گرديد.
كريمه برحسب دلالت لفظيّة و سياقيّه عبارتست از انشاء عبوديّت و اظهار حاجت در همه شؤن خود و نيز اقرار به اين كه مبادي بيشمار اداء وظيفه عبوديّت را از آفريدگار دانسته و همواره درخواست نموده كه آنها را آماده فرمايد.
خلاصه مقتضاي ايمان و مقام عبوديّت ارادي آنستكه جز آفريدگار خود را پرستش نكند و بجز از او استعانت نجويد و گر نه عبوديّت او آميخته بشرك خواهد بود.

سوره الفاتحة (1): آيات 6 تا 7
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)
خلاصة
بار الها پايداري در طريقه عبوديّت را نصيب ما فرما (كه بسعادت دنيوي و اخروي نائل گرديم).
طريقه آنانكه برگزيده ئي و خصلت عبوديّت بآنان موهبت فرموده ئي (مانند پيغمبران) و ما را بازدار از پيروي آنانكه دچار غضب و خشم تو شده اند (مانند يهود) و نيز از پيروي آنانكه بگمراهي دچار گشته اند (مانند نصاري).
شرح
«اهْدِنَا» فعل امر استدعائي و انشائي و تفسير استعانت در شؤون عبوديّت و درخواست نيل بمقصود است و مصدر آن هدايت چنانچه بحرف الي تعديه شود بمعني ارشاد و راهنمائي بسوي مقصود و يا تهيّه علل اعداديّه براي نيل بآنست و چون كريمه بدون حرف الي بمفعول دوّم تعديه شده بمعني استدعاء و نيل بمقصود و اداء وظيفه عبوديّت ميباشد.
هدايت كه مورد درخواست بوده از صفات فاضله نفسانيّه و داراي مراتب بيشمار و نيز قابل تبدّل و زوال ميباشد بدين لحاظ استدعاء بطور دوام بوده كه هرگز از طريقه فطرت منحرف نگشته و بگمراهي دچار نگردد.
«الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» الف و لام آن عهد كه در كريمه بعد تفسير ميشود صراط بكسر اوّل عبارت از طريقه و راهيست بسوي مقصد كه بر طبق فطرت وسيله اداء وظيفه عبوديّت باشد.
«الْمُسْتَقِيمَ» صفت حقيقي و حدّ ذاتي صراط است و مصدر آن استقامت بمعني پايداري و اعتدال در پيمودن طريقه است بطوريكه هرگز منتهي بگمراهي و ضلالت نگردد و چون صراط بر حسب وجود خارجي نسبت بامور محسوسه عبارت از راهيست كه بوسيله پيمودن آن بمقصد ميتوان نائل شد، همچنان در مقاصد معنويّه و كمالات انسانيّه نيز صراط عبارت از طريقه ئيست كه بوسيله پيمودن بدان فضيلت ميتوان رسيد.
و برحسب تفسير كريمه «وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ» پرستش آفريدگار يگانه طريقه مستقيم است و توصيف ذاتي صراط باستقامت بلحاظ آنستكه طريقه پرستش بروفق فطرت و بر طبق عبوديّت تكويني ميباشد«صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» جمله صفت و منصوب و تفسير صراط مستقيم بوده و نيز بيان استقامت ذاتي آنست، كه هرگز در آن گمراهي و ضلالت نخواهد بود و چون از صفات نفسانيّه و بهترين كمالات ميباشد بمصاديق آنرا تعريف فرموده «الَّذِينَ» موصول و جمله صله آن و مصدر آن انعام و عبارت از نفع رسانيدن بديگري بمنظور احسان و نيكي باو ميباشد و چنانچه انعام كننده منظورش رساندن نفع نباشد آنرا انعام نگويند و مراد از موصول بقرينه صله پيغمبران و نمايندگان پروردگارست.
و توصيف صراط مستقيم بمصاديق آن مشعر بر نكاتيست از جمله هدايت فطري بهترين موهبتهاي الهيست كه در فطرت بشر بوديعت سپرده و يگانه سبب فضيلت پيغمبران بر جامعه بشر و نيز جامعه بشر بر ساير موجودات ميباشد و نيز سبب وساطت در فيوضات تكوينيّه و تشريعيّه باريتعالي نسبت بجامعه بشر و ساير موجودات است.
و از جمله هدايت و كمال ثانويست كه داراي مراتب بيشمار و اختصاص بجامعه بشر دارد و نيز اساس و پايه سائر نعمتهاي بيشمار پروردگارست كه بر بشر ارزاني داشته و طريقه ئيست كه بايد بر آن پايداري نمود زيرا تزلزل در آن ناچار سبب غضب پروردگار و گمراهي خواهد گردد.
و نعمت هدايت را كه بر پيغمبران موهبت داشته بطور تحقّق بوده و هرگز متزلزل و يا زوال پذير نخواهد بوده و بدين لحاظ جامعه انبيا را پيشوايان بشر و وسيله سعادت آنان قرار داده و بدين خصيصه نيز بجامعه بشر معرّفي فرموده.
و چون (صراط) نعمت هدايت در بشر بر حسب جانحه و جارحه ميباشد مانند ايمان بپروردگار و برسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و بمعاد و انقياد جوارحي باتيان واجبات مانند صلاة و صوم و حج و نظائر آنها از آن تعبير بجمع شده در كريمه: «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنكبوت: 7) و كريمه «وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» (ابراهيم: 16) «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» جمله صفت براي موصول و قيد عدميست براي آن و كلمه غير نكره و مجرور و داراي ابهام وضعي است ولي بواسطه اضافه بلفظ عام معرفه و صفت واقع شده «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» بهيئت مفعول لفظ عامّ و اسم مصدر آن غضب بمعني سخط و خشم پروردگارست.
و عنوان «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» بر حسب آيات كريمه بر يهود اطلاق شده مانند كريمه «وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (بقره: 61) و كريمه «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ» (آل عمران: 112) و اين عنوان عدمي قيد براي موصول وصله آن «المنعم عليهم» ميباشد و مفاد جمله: آنچنان طريقه هدايتي كه بپيغمبران و پيشوايان بشر موهبت فرموده و بدان لحاظ آنان هرگز مشمول غضب و سخط آفريدگار نخواهند شد.
و يگانه سبب غضب و سخط پروردگار، رذيله عناد و لجاج است كه از سيرت و عادت يهود بوده و ساحت پيغمبران منزّه از آنست.
«وَ لَا الضَّالِّينَ» معطوف بجمله متّصله و صفت و قيد عدمي ديگر براي موصول وصله «الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» است. لا حرف نفي و تكرار آن براي تأكيد نفي و اشعار به اين كه عنوان عدمي «وَ لَا الضَّالِّينَ» جدا شود از عنوان «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» زيرا گروه ديگر غير يهود ميباشند. «الضَّالِّينَ» بهيئت فاعل و مجرور و اسم مصدر آن ضلالت بمعني گمراهي و انحراف از طريقه عبوديّت و روش فطرتست كه عبارت از انكار رسالت رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و نزول قرآن كريمست، كه ناشي از عناد و لجاج نبوده بلكه بواسطه تقصير در فحص دچار حيرت و گمراهي گرديده اند.
همچنانكه كريمه از ديانت نصاري تعبير بضلالت فرموده، «وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ». (مائده: 82). هرگز پيروي از دين بشرك آميخته نصاري ننمائيد چه آنكه دچار گمراهي گشته و مردمانرا نيز از طريقه فطرت بدر برده و دچار گمراهي نموده اند. و از كريمه استفاده ميشود طريقه ئي كه بشر براي اداء وظائف عبوديّت سلوك مينمايد يكي طريقه ايمانست كه پروردگار بوسيله رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و قرآن كريم بجامعه بشر اعلام فرموده و اصول و قواعد آن بر وفق مقتضيات فطرت و يگانه وسيله سعادت ابديست.
و ديگر طريقه ضلالت و گمراهيست كه بواسطه تقصير در فحص نسبت باصول و اركان اسلام گروهي از مردمان از عقايد فاسده و آئين بشرك آميخته خود پيروي نموده و دچار حيرت و گمراهي گشته اند (طريقه نصاري). و ديگر طريقه عناد و لجاج است زياده بر اينكه ضلالت و پيروي از آئين بشرك آميخته بوده سبب غضب و خشم پروردگار و شقاوت ابديّه نيز خواهد گرديد.
و نيز تباين ذاتي طريق مستقيم ايمانرا با دو طريق ديگر از ضلالت و عناد (طريقه نصاري و يهود) بيان فرموده به اين كه ايمان مبني بر استقامت و هدايت فطرتست كه پيروي از پيغمبران و پيشوايان طريقه توحيد و يگانه وسيله سعادت ابدي خواهد بود.
در برابر آن انحراف از مقتضيات فطرت كه طريقه ضلالت و عناد باشد قرار گرفته كه سبب شقاوت و عقوبات ابديّه خواهد شد.
و طريقه هدايت از كمالات نفسانيّه و داراي مقامات اعتقادي و خلقي و عملي است و عبارت از رابطه اعتقادي و تشبّه اخلاقي بصفات آفريدگار ميباشد بدين جهت داراي مراتب و درجات غير متناهيه خواهد بود همچنانكه كريمه اشاره باين حقيقت ميفرمايد:
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ؛ (مجادله: 11)
آنانكه طريقه هدايت را مي پيمايند آفريدگار آنان را بدرجات بسياري از آن نائل خواهد نمود.»
و كريمه: «لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ؛ (احقاف:18)
براي رفتار و كردار شايسته اهل ايمان مراتبي از اجر و مزدست كه بآنان موهبت خواهد شد، و هرگز اعمال صالحه آنان لغو و بيهوده نخواهد ماند.»
و هدايت طريقه فطرت و تعلّق اعتقادي بآفريدگارست بر طبق تعلّق تكويني آن همچنانكه كريمه باين حقيقت اشاره فرموده «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» اقرار بعبوديّت پروردگار در كمون بشر بوديعت سپرده شده و همه درجات آن ظهور فطرت و كشف اسرار آنست، همچنانكه كريمه «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» (رعد: 18). كه قلوب جامعه ايمانرا براي شايستگي و درك اسرار فطرت بزمينهاي پست و هموار، كه باران رحمت بدان سوي متوجّه و در آنها انباشته ميشود تمثيل فرمود است.
و انحراف از فطرت هدايت لا محاله گمراهي و شرك خواهد بود كه جمعي بسوء اختيار خود دچار شده اند و بدين لحاظ آنرا در كريمه «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» بگمراهان اسناد داده است.
چه بسا گفته شود كه دين اسلام خاتمه شرايع الهيّه و احكام آن كاملتر از سائر ديانات توحيد ميباشد در اين صورت درخواست هدايت از پروردگار و پيروي از پيغمبران گذشته و پيشوايان توحيد درخواست متابعت از طريقه غير كامل ميباشد. اين شبهه مورد ندارد زيرا كمال و فضيلت دين اسلام بر همه اديان توحيد بديهيست چه از لحاظ معارف و چه از لحاظ احكام فرعيّه و يا وظائف فردي و اجتماعي آن، و لازم آن نيست كه پيروان دين اسلام بر پيغمبران و پيشوايان توحيد برتري داشته و يا از احكام سائر اديان توحيد پيروي نمايند، زيرا بديهيست كه فضيلت افراد بستگي بصفات فاضله و درجات ايمان آنان دارد.
گرچه شريعت اسلام بر سائر شرايع برتري دارد ولي فضيلت دين اسلام غير از تخلّق و يا تحقّق صفات فاضله است كه از خصايص انبياء و پيشوايان توحيد ميباشد زيرا كه آنان شايستگي تلقّي وحي ربوبي را داشته اند بنابراين بر جامعه پيروان اسلام افضلند و نيز مراد از طريقه پيغمبران و پيشوايان توحيد پيروي از مقام عبوديّت و صفات حميده آنانست نه پيروي از احكام عمليّه شرايع آنان زيرا احكام فرعيّه اسلام مرتبه كامله احكام ديانات توحيد ميباشد.
كتاب كافي از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه عبادت بر سه قسم است:
زيرا گروهي پرستش كنند آفريدگار را براي رهائي از كيفر مخالفت او (اين عبادت بندگانست).
و گروهي عبادت كنند او را براي رسيدن بپاداش و نعمتهاي هميشگي (اين پرستش مزدورانست).
و گروهي ميپرستند آفريدگار را با تعلّق قلبي و شايستگي او براي ستايش (و اين عبادت احرارست) كه بهترين مراتب عبوديّت است.
كتاب علل و خصال از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه عبادت بر سه قسم است: گروهي بواسطه نيل بثوابها او را پرستش كنند كه عبادت اهل حرص و طمع است، برخي براي رهائي از عقوبت مخالفت او را پرستش نمايند (پرستش بندگان). ولي پرستش من براي اهليّت و شايستگي اوست. و اين عبادت كسانيست كه داراي خصلت فاضله هستند بدليل كريمه «وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» (نمل: 89)، و كريمه «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» (آل عمران: 188) و هر كه دوست بدارد پروردگار را البتّه او نيز دوست ميدارد او را و هر كه را آفريدگار دوست بدارد لا محاله ايمن از خطرات خواهد بود. و هرگز كسي بر اين سرّ احاطه نيابد جز اهل طهارت و عصمت.
مفسر گويد: پرستش بمنظور اهليّت و شايستگي پروردگار بدون طمع بثواب و هراس از كيفر امري است بس مشكل بلكه ممتنع زيرا تحقّق نيابد جز از مقامات عاليه عصمت و طهارت كه ساحت آنان از لغزشها منزّه ميباشد و بدين لحاظ در عبوديّت آنان هرگز شائبه خوف و طمع نخواهد بود و اين حقيقت را مقامات متوسّطه بلكه كامله از ايمان نتوانند تعقّل نمود.
كتاب عيون اخبار الرضا و تفسير امام از حضرت صادق عليه السلام از اجداد گرامش از امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده: شنيدم از رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كه پروردگار من فرمود سوره حمد را بين خود و بنده ام تقسيم كردم، نيمي از آنرا براي بنده خود قرار دادم كه درخواست او را اجابت كنم، بدين معني هنگامي كه بسم اللّه الرحمن الرحيم را بگويد آفريدگار فرمايد كه بذكر نام من شروع كرد، و بر منست كه درخواست او را برآورم و احوال او را نيكو گردانم و هنگام گفتن كريمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» بفرمايد. فرشتگان را گواه ميگيرم كه بر نعمتهاي او بيفزايم و از خطرات روز قيامت او را ايمن بدارم.
و چون گويد «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بفرمايد گواهي داد كه همه نعمتها از جانب من است، برنعمتهاي او بيفزايم. و هنگام گفتن، «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» بفرمايد اقرار نمود كه مالك روز جزاء هستم، بآساني باعمال او بررسي نمايم هنگامي كه كارهاي نيك مردمان پذيرفته نشود و گناهان آنان بخشيده نگردد و چون گويد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» بفرمايد راست گفت بنده من پرستش نمود مرا و پاداشي باو دهم كه غبطه برد هر كه مخالفت نموده او را در عبادت من و هنگام گفتن «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» بفرمايد از من درخواست كمك و ياري نموده و بمن پناه آورده همواره او را از سختيها ايمن بدارم و چون گويد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» بفرمايد هر چه را درخواست نمود اجابت نمودم و از هر چه بهراسد او را ايمن بدارم.
مفسر گويد: با كمال ايجاز در سوره حمد اركان توحيد و عبوديّت درج است و در آيات قرآنيّه نظير و مانند ندارد، زيرا مشتمل است بر اساس معارف آفريدگار از توحيد و صفات كماليّه او و معاد و اظهار عبوديّت و طلب هدايت و استقامت در آن و پيروي از پيغمبران و تبرّي از آئين معاندان و گمراهان.
كتاب فقيه و علل از حضرت رضا عليه السّلام روايت نموده: در آيات كريمه كلامي نيست كه همه خيرات و حكمتها را در برداشته باشد مانند سوره حمد، زيرا مشتمل است بر جوامع حكمت از امور دنيا و آخرت و كريمه ئي مانند آن نيست.
تفسير عيّاشي از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده مراد از كريمه «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» سوره فاتحه است كه از گنجهاي عرش آفريدگار و عبارت از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» تا آخر سوره ميباشد.
در تفسير امام روايت شده كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود پروردگار امر فرمود بندگان را كه از او درخواست كنند طريقه كساني را كه بآنان موهبت فرموده «المنعم عليهم» كه صدّيقان و شهداء و نيكان ميباشند و تبرّي نمايند از آئين معاندان كه سزاوار غضب پروردگار هستند «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ».
مفسر گويد: مراد از موهبت نعمت هدايت ذاتي است كه بپيغمبران ارزاني فرموده و لازم آن وساطت فيوضات تكوينيّه و تشريعيّه است كه جامعه بشر را بسعادت سوق دهند.
كتاب فقيه و تفسير عيّاشي از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده: مراد از صراط مستقيم امير المؤمنين عليه السّلام است.
مفسر گويد: از موارد تطبيق طريقه مستقيمه عبوديّت است بر ولايت خاصّه امير المؤمنين و سائر اوصياء عليهم السّلام، زيرا مصداق صراط مستقيم و متمّم و فصل اخير اعتقادات حقّه توحيد ميباشد و حقيقت استقامت در پرستش، اعتقاد بوصايت خاصّه است، همچنانكه صراط مستقيم سالكان خود را از انحراف در شاهراه نگهداري مينمايد مقام شامخ وصايت خاصّه نيز يگانه وسيله هدايت و فيوضات الهي در نظام تكوين و تشريع ميباشد و وساطت فيوضات الهيّه كه انبياء بطور محدود در جامعه بشر داشته اند زياده بر آنرا بطور عموم و دوام ولايت خاصّه دارد.
تفسير عيّاشي از فضيل بن يسار روايت نموده كه گفت سؤال كردم از حضرت باقر عليه السّلام از آنچه كه در روايات وارد شده: كه آيات قرآني را ظاهر و باطني است و كلمات را حدّ و تعريفي بوده و هر حدّي نيز داراي مطلع و ابتدائي ميباشد، مفاد آن چيست؟
فرمود: ظاهر آيات تنزيل آن و باطن تأويل آنست. بدين معني كه بعضي گذشته و پاره ئي هنوز واقع نشده و مانند آفتاب اين حقايق تأويلي سير نموده و تحقّق مي يابد، و هر چه كه رخ دهد و واقع شود از جمله حقائق تأويلي است.
كتاب معاني از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه صراط مستقيم طريقه معرفت
و پرستش آفريدگارست و داراي دو طريق ميباشد. يكي در دنيا كه عبارت از اماميست كه پيروي او بر مردمان واجب ميباشد. و ديگر در آخرت زيرا هر كه امام را بشناسد و ازو پيروي نمايد از جسر جهنّم خواهد گذشت و هر كه او را در دنيا نشناسد در آخرت لغزش نموده و بدوزخ خواهد افتاد.
تفسير عيّاشي از رسول مكرّم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه فاتحة الكتاب بهترين سوره قرآن كريم است كه آفريدگار نازل نموده و سبب شفاء هر دردي جز مرگ ميباشد.
كتاب كافي از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده: هر بيماري را كه خواندن حمد دواء نكند چيز ديگر سبب بهبودي آن نشود.
مفسر گويد: يعني براي درخواست شفاء از پروردگار وسيله ئي بهتر از مسئلت حالي و توسّل بدين سوره نميباشد.
از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده چنانچه هفتاد مرتبه سوره حمد بر مرده ئي خوانده شود و سپس زنده گردد جاي تعجّب نميباشد.
و در روايت ديگر فرمود سوره فاتحه از گنجهاي عرش پروردگار ميباشد (از اسرار قدرت و حكمفرمائي آفريدگارست).
كتاب فقيه از حضرت رضا عليه السّلام روايت نموده كه سوره حمد را فاتحة الكتاب (ديباچه قرآن كريم) قرار داده زيرا سوره ئي در قرآن كريم نيست مانند حمد كه همه خير و حكمت را در برداشته باشد:
امّا «الْحَمْدُ لِلَّهِ» براي اداء وظائف عبوديّتست چونكه بر مردمان شكر نعمت هدايت را واجب نموده و كريمه «رَبِّ الْعالَمِينَ» اقرار بيگانگي پروردگار كه تنها او خالق موجوداتست و جز او هرگز شايسته ستايش نخواهد بود و كريمه «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» اقرار بآنستكه همه نعمتهاي بي پايان و گسترده در دنيا و آخرت از موهبتهاي اوست.
ابن شهر آشوب از ابن عبّاس روايت نموده در تفسير كريمه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» كه اي بندگان درخواست نمائيد از پروردگار كه شما را بدوستي محمّد و اهلبيت او سلام اللّه عليهم ارشاد فرمايد. (1)

پاورقي

1- انوار درخشان، حسيني همداني سيد محمد حسين، تحقيق: محمد باقر بهبودي، ج1، ص2-34، كتابفروشي لطفي، چاپ: اول، تهران، 1404 ق.

بازگشت