اطيب البيان


تفسير سوره حمد
سوره فاتحه هفت آيه است و در مكّه نازل شده، و سوره قسمتي از آيات قرآني است كه داراي نوعي اتصال و ارتباط بوده و بنام معيني خوانده شده باشد و وجه تسميه آن بسورة ممكن است بيكي از جهات زير باشد:
1- مأخوذ از سور بمعني حصار و ديوار اطراف شهر باشد و چنانچه سور بلد، شهر را از حوالي آن جدا مينمايد، هر سوره قسمتي از آيات قرآن را از آيات ديگر مجزّا و بحدّي محدود ميكند 2- از سور بمعني قطعه از چيزي، اخذ شده باشد چون هر سوره عبارت از قطعه از قرآن است در اينصورت همزه آن بواو قلب شده است 3- از سور بمعني رفعت و منزلت و مرتبت گرفته شده باشد زيرا هر سوره از قرآن درجه و مرتبتي از آن است و براي اين سوره اسامي بسياري ذكر شده كه برخي از آنها را متذكر ميشويم:
1- فاتحة الكتاب: زيرا فاتحه هر چيزي ابتداء آن است چنانچه خاتمه هر چيز پايان و انتهاء آن ميباشد بنا بر اين اگر مراد از كتاب سوره هاي آن باشد اطلاق فاتحه بر اين سوره، حقيقي است ولي اگر مراد از كتاب آيات قرآن باشد، فاتحه آيه بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم است و اطلاق آن بر تمام سوره از قبيل اطلاق جزء بر كل ميباشد چون سوره مشتمل بر فاتحه است، و همچنين است هر گاه مراد از كتاب كلمات و حروف قرآن باشد و لفظ فاتحة يا مصدر و بمعني فتح است و يا اسم فاعل است و تاء آن براي نقل از وصفيت باسميت ميباشد و بعضي گفته اند باين سوره فاتحة الكتاب گفته شده زيرا اوّلين سوره بوده كه بر پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم نازل شده، ولي مشهور اينست كه سوره علق اوّلين سوره بوده كه نازل شده، يا براي اينكه در مصاحف اوّلين سوره ايست كه نوشته شده.
لكن آنچه بنظر نزديكتر است اينست كه خود پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم دستور اين ترتيب را داده اند و يا اينكه در مراتب نزول اوّليّه كه در مقدّمه ذكر شد باين ترتيب بوده است 2- الحمد: بواسطه اينكه مشتمل بر آيه الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ است چنان كه همه سوره هاي قرآن بنام يكي از كلماتي كه در ضمن آيات سوره مذكور است ناميده شده 3- امّ الكتاب: زيرا امّ بمعني اصل و مرجع هر چيزي است و چون اين سوره مشتمل بر اصول مقاصد قرآن و رؤس مطالب آن است از اينجهت آن را ام الكتاب ناميدند (چنانچه شرح آن مذكور خواهد شد) همين طور كه مكّه را ام القري و مغز را امّ الرأس گويند و براي امّ الكتاب اطلاقاتي چند است: الف- لوح محفوظ چنانچه ميفرمايد:
«يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» (1)
و نيزميفرمايد:
«وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ» (2)
و ميفرمايد:
«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ »(3)
كه از انضمام دو آيه اخير بيكديگر و اخباري كه در ذيل آيه اوّل است استفاده ميشود كه مراد از امّ الكتاب لوح محفوظ است (4)
ب- محكمات قرآن چنانچه ميفرمايد: «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» (5)
ج- سوره حمد چنانچه گذشت 4- سبع المثاني: براي اينكه باتفاق همه مسلمين اين سوره هفت آيه است (6) و مثانيش گفته اند براي اينكه دو مرتبه نازل شده يك دفعه در مكه و دفعه ديگر در مدينه و يا براي اينكه در نمازها دو بار خوانده ميشود و يا براي اينكه كلمات مكرّر در آن ميباشد مانند «اللَّه، رحمن، رحيم، ايّاك، صراط، عليهم» و اسامي ديگري نيز براي اين سوره ذكر كرده اند مانند الوافية، الكافية، الشافية، الاساس، الصلاة، و ام القرآن فضيلت سوره حمد: در كتاب لآلي الاخبار (7) از امير المؤمنين عليه السّلام از رسول اكرم صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرمود:
«انّ اللَّه قال لي يا محمّد و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم فافرد الامتنان عليّ بفاتحة الكتاب و جعلها بازاء القرآن و انّ فاتحة الكتاب اشرف ما في كنوز العرش الي ان قال: الا فمن قرأها معتقدا لموالاة محمّد و آله منقادا لامرها مؤمنا بظاهرها و باطنها اعطاه اللَّه بكلّ حرف منها حسنة كلّ واحدة منها افضل له من الدنيا بما فيها من اصناف اموالها و خيراتها و من استمع الي قار يقرؤها كان له قدر ثلث ما للقاري؛
بدرستي كه خداوند بمن فرمود اي محمّد صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم هر آينه محققا سبع مثاني و قرآن عظيم را بتو داديم، پس بدادن فاتحة الكتاب منت جداگانه بر من نهاده و آن را در مقابل قرآن قرار داده، و بدرستي كه فاتحة الكتاب شريفترين چيزي است كه در گنجهاي عرش الهي ميباشد، تا اينكه ميفرمايد:
آگاه باشيد كسي كه اين سوره را بخواند در حالي كه بولايت محمّد صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم و آل او معتقد، و نسبت بامر اين سوره تسليم، و بظاهر و باطن آن مؤمن باشد خداوند در مقابل هر حرفي از آن، حسنه باو عطا كند كه بهتر باشد براي او از دنيا و آنچه در آنست از انواع مالها و خوبيها، و كسي كه بقرائت قاري اين سوره گوش- فرادهد ثلث (يك سوم) ثواب قاري براي او باشد»
و نيز در لآلي الاخبار (8) از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«اسم اللَّه الاعظم مقطّع في امّ الكتاب؛
اسم اعظم الهي در سوره حمد تجزيه شده است.»
و نيز در لآلي الاخبار (9) از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«لو كتبت معاني فاتحة الكتاب لصار حمل سبعين ابلا؛
اگر معاني سوره حمد را بنويسم باندازه بار هفتاد شتر شود.»
و در كافي (10) از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«من لم يبرئه الحمد لم يبرئه شيئي؛
كسي را كه سوره حمد شفا ندهد چيزي او را شفا نخواهد داد.»
و در لآلي الاخبار (11) از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«من ناله علّة فليقرء في جيبه الحمد سبع مرات فان ذهب العلّة و الّا فليقرءها سبعين مرّة و انا الضامن له العافية؛
كسي را كه مرضي عارض شد سوره حمد را در گريبان خود هفت مرتبه بخواند پس اگر علت مرتفع شد و اگر بهبودي نيافت هفتاد مرتبه بخواند و من ضامن شفاي او هستم.»
و در كافي (12) از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«لو قرئت الحمد علي ميّت سبعين مرّة ثمّ ردّت فيه الرّوح ما كان عجبا؛
اگر سوره حمد هفتاد مرتبه بر مرده اي خوانده شود و او زنده گردد شگفت آور نيست.»
و بالجمله اخبار در فضيلت اين سوره و تلاوت آن با سوره توحيد و قدر و آيه آمن الرسول و آية الكرسي و غير اينها، بسيار است كه از خور اين كتاب خارج است و هر كه طالب باشد بكتب اخبار مراجعه كند و ما در اينجا نكاتي چند كه از مجموع اين اخبار استفاده ميشود تذكر ميدهيم:
اول- در حديث اول پيغمبر اكرم از اين سوره بفاتحة الكتاب تعبير فرموده و از آن استفاده ميشود كه ترتيب قرآن بصورتي كه فعلا موجود است در زمان خود حضرت و بامر او بوده است دوم- مزاياي اين سوره مخصوص بمؤمن و معتقد بامامت ائمه اطهار است چنانچه مزاياي ساير عبادات نيز مخصوص باين طائفه ميباشد سوم- اين سوره مشتمل بر اسم اعظم است چهارم- در گنجهاي عرش الهي گنجي بالاتر از سوره حمد نيست
پنجم- شفاي جميع دردهاي ظاهري و باطني از اخلاق رذيله و صفات نكوهيده و حتي عقائد باطله كه بزرگترين امراض باطني است بوسيله اين سوره مباركه ميباشد حتي كسي كه بواسطه ابتلاي بضلالت و گمراهي روح ايمان او مرده است اگر هفتاد مرتبه اين سوره بر او خوانده شود و هدايت شود مورد تعجب نباشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فضائل و مثوبات بسملة: فضائل و مزاياي اين آيه فزون تر از اينست كه شماره شود و ما ببرخي از احاديث كه در فضيلت اين آيه وارد شده اشاره ميكنيم در كتاب لآلي الاخبار (13) در ضمن حديث مطوّلي كه از احاديث قدسيه است روايت ميكند:
«قال تعالي و عزّتي و جلالي من قال من امّة محمد صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم بسم اللَّه الرحمن الرحيم اكتب له في كتاب حسناته عبادة سبعمائة سنة؛
خداوند متعال فرمود بعزّت و جلال خودم قسم كسي كه از امت محمّد صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم بسم اللَّه الرحمن الرحيم را بگويد در نامه حسناتش ثواب عبادت هفتصد سال بنويسم.»
و در حديث طويلي (14) از امير المؤمنين عليه السّلام از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه در ضمن آن ميفرمايد:
«ثمّ يأتي امّتي يوم القيمة و هم يقولون بسم اللَّه الرحمن الرحيم فاذا وضعت اعمالهم في الميزان ترجحت حسناتهم؛
سپس امّت من در روز قيامت ميآيند در حالي كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم ميگويند پس وقتي كه اعمال آنان در ميزان نهاده ميشود حسناتشان مي چربد»
و در لآلي (15) از حضرت رضا عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود:
«انّها اقرب الي اسم اللَّه الاعظم من ناظر العين الي بياضها؛
بدرستي كه بسم اللَّه، باسم اعظم الهي از سفيدي چشم بچشم نزديكتر است»
خواص بسملة: براي آيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم خواص بسياري در اخبار ذكر شده كه بپاره از آنها ذيلا اشاره ميشود: 1- طرد شيطان، گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» در موقع غذا خوردن موجب طرد شيطان ميشود چنانچه در كافي (16) و وسائل (17) روايت ميكند كه:
«اذا وضعت المائده حفّها اربعة آلاف ملك فاذا قال العبد بسم اللَّه قالت الملائكة بارك اللَّه لكم في طعامكم ثمّ يقولون للشيطان اخرج يا فاسق لا سلطان لك عليهم الحديث؛
هر گاه سفره نهاده شود چهار هزار فرشته آن را احاطه كند.»
.. پس وقتي كه بنده بسم اللَّه ميگويد ملائكه ميگويند خداوند بركت دهد براي شما در طعامتان سپس بشيطان گويند كه اي فاسق بيرون شو تسلّطي براي تو بر ايشان نيست تا آخر حديث) 2- دفع مضارّ طعام، چنانچه در لآلي (18) از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«ضمنت لمن سمّي علي طعام ان لا يشتكي منه؛
ضامن شده ام براي كسي كه اسم خدا را بر طعام ببرد اينكه مريض و مبتلاء نشود.»
3- دفع دشمن، در لآلي (19) از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود:
«كان رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم اذا دخل منزله و اجتمعت عليه قريش يجهر ببسم اللَّه الرّحمن الرحيم و يرفع بها صوته فتولّي قريش فرارا؛
رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم هر گاه داخل منزل ميشد و قريش عليه او اجتماع كرده بودند بسم اللَّه الرحمن الرحيم را آشكارا ميگفت و صداي خود را بآن بلند مينمود قريش گريزان رو برميگردانيدند.»
4- جهر ببسم اللَّه در نماز موجب طرد شيطان ميشود، چنانچه در لآلي (20) از حضرت سجاد عليه السّلام نقل ميكند كه بابي حمزه ثمالي فرمود:
«انّ الصّلاة اذا قيمت جاء الشّيطان الي قرين الامام فيقول هل ذكر ربّه فان قال نعم، ذهب و ان قال لا، ركب كتفيه و دلّي رجليه في صدره فكان امام القوم حتي ينصرفوا قال الثمالي فقلت جعلت فداك أ ليس يقرءون القرآن؟ قال بلي ليس حيث تذهب، انّما هو الجهر ببسم اللَّه الرحمن الرحيم؛
وقتي نماز بپا شد شيطان قرين امام جماعت ميآيد و ميگويد آيا پروردگار را ياد كرده؟ اگر گويد آري ميرود و اگر گويد نه بر دو شانه امام سوار ميشود و دو پايش را بر سينه امام آويزان ميكند و امام مردم است تا از نماز برگردند، ثمالي گويد گفتم فداي تو شوم مگر آنان قرآن نميخوانند؟ فرمود بلي، ولي مقصود از ذكر پروردگار آنچه تو فكر كرده نيست همانا مراد از ذكر جهر ببسم اللَّه الرحمن الرحيم است.»
5- گفتن بسم اللَّه در موقع جماع موجب دفع شيطان ميشود و اگر بسم اللَّه نگويد شيطان در جماع و نطفه شركت ميكند چنانچه در لآلي (21) روايت ميكند كه فرمود:
«انّ الرجل اذا دني من المرأة و جلس مجلسه حضره الشيطان فان هو ذكر اسم اللَّه تنحّي الشيطان عنه فان فعل و لم يسمّ ادخل الشيطان ذكره فكان العمل منهما جميعا و النطفة واحدة؛
انسان هر گاه با همسر خودش نزديكي كند شيطان حاضر ميشود پس اگر اسم خدا را ياد كند، شيطان از او دور ميگردد ولي اگر عمل را انجام دهد و اسم خدا را نبرد شيطان با او شركت كند پس عمل بوسيله هر دو «انسان و شيطان» واقع شود در صورتي كه نطفه يكي باشد.»
6- در شروع بهر كاري موجب اتمام و اكمال آن ميشود چنانچه از رسول اكرم صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم (22) روايت شده كه فرمود:
«كل امر ذي بال لم يبدء فيه ببسم اللَّه فهو ابتر و في رواية اخري لم يذكر فيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم فهو ابتر؛
هر كار مهمّي كه ببسم اللَّه الرحمن الرحيم آغاز نشود آنكار ناقص باشد.»
و در لآلي (23) از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«انّ اللَّه يقول انا احق من سئل و اولي من تضرّع اليه فقولوا عند افتتاح كل امر صغير او عظيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اي استعين علي هذا الامر باللّه الحديث؛
بدرستي كه خداوند ميفرمايد من سزاوارتر كسي هستم كه از او سؤال و درخواست شود و شايسته ترين كسي هستم كه بسوي او تضرّع و انابت شود پس نزد آغاز هر كار كوچك و بزرگي بگوئيد بسم اللَّه الرحمن الرحيم، يعني طلب ياري ميكنم در اين كار از خدا تا آخر حديث.»
7- در هر گرفتاري موجب وصول بمقصد است چنانچه از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده (24) كه فرمود:
«من حزنه امر يتعاطاه فقال بسم اللَّه الرحمن الرحيم و هو مخلص للَّه و يقبل بلبه اليه لم ينفك عن احدي اثنتين امّا بلوغ حاجته في الدنيا و امّا يعدّ له عند ربّه و يدّخر له لديه و ما عند اللَّه خير و ابقي للمؤمنين؛
هر كه را محزون كند كاري كه مشغول بآنست پس بگويد بسم اللَّه الرحمن الرحيم و حال آنكه نسبت بخدا اخلاص داشته باشد و بدل متوجه باو شود، از يكي از دو چيز منفك نشود، يا رسيدن بحاجتش در دنيا و يا اينكه مهيّا و ذخيره ميشود براي او نزد پروردگارش و آنچه نزد خداست براي مؤمنين بهتر و پايدارتر است.»
8- موجب حفظ از بلاست: در لآلي (25) از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«اول كل كتاب نزل من السماء بسم اللَّه الرحمن الرحيم فاذا قرأتها فلا تبال ان لا تستعيذ فاذا قرأتها سترتك فيما بين السماء و في الارض؛
اول هر كتابي كه از آسمان نازل شد بسم اللَّه الرحمن الرحيم بود پس هر گاه بسم اللَّه را قرائت كردي باكي نيست از اينكه استعاذه نكني پس هر گاه بسم اللَّه را قرائت كني مانع ميشود ترا از بليّاتي كه بين آسمان و در زمين است.»
9- در موقع خلع لباس موجب ميشود كه شياطين آن را در بر نكنند چنانچه در لآلي الاخبار (26) از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه فرمود:
«اذا خلع احدكم ثيابه فليسمّ لان لا يلبسه الجنّ؛
هر گاه يكي از شما جامه خودش را بكند پس خدا را نام برد تا اينكه ديوان آن را در بر نكنند.»
10- موقع كشف عورت باعث ستر آن از شياطين ميشود چنانچه در لآلي الاخبار (27) از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«اذا كشف احدكم لبول او لغير ذلك فليقل بسم اللَّه فان الشيطان يغضّ بصره عنه حتي يفرغ؛
هر گاه يكي از شما عورت خود را براي بول كردن يا غير آن كشف كند سپس بسم اللَّه گويد بدرستي كه شيطان چشمش را از آن بپوشاند تا فارغ شود.»
و در لآلي در خاصيت هفتم فرموده است:
«ستر ما بين اعين الجنّ و عورة بني آدم الحديث؛
بسم اللَّه پرده و حجابيست بين عورة اولاد آدم و بين چشمهاي اجنة و شياطين.»
11- نوشتن آن بر در خانه موجب دفع بلا ميشود و روايت شده (28) كه فرعون پيش از آنكه كافر شود و دعوي الوهيت كند بر بالاي قصرش بسم اللَّه الرحمن الرحيم نوشته بود و تا اين نوشته باقي بود عذاب بر وي نازل نشد.
12- در وقت سوار شدن موجب دفع شيطان ميگردد، از رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده (29) كه فرمود:
«اذا ركب الرجل فسمي ردفه ملك يحفظه حتّي ينزل فان ركب و لم يسمّ ردفه شيطان الحديث؛
هر گاه انسان سوار شود و اسم خدا را ببرد ملكي رديف او شود و او را حفظ كند تا اينكه پياده شود پس اگر سوار شود و نام خدا را نبرد شيطان رديف او باشد تا آخر حديث.»
13- در موقع دخول در خانه يا اطاق موجب فرار شيطان و نزول بركت ميشود لآلي (30) از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«اذا بلغ احدكم باب حجرته فليسمّ فانه يفرّ الشيطان و اذا دخل بيته فليسمّ فانه منزل البركة و تؤنسه الملائكة؛
هر گاه يكي از شما بدر اطاقش رسيد و خدا را نام برد پس بدرستي كه شيطان ميگريزد و هر گاه داخل خانه اش شود خدا را نام برد تا محل نزول بركت و انس ملائكه شود.»
14- در ابتداي وضوء موجب طهارت همه بدن ميگردد چنانچه ميفرمايد: (31)
«من قاله في اول وضوئه طهرت جميع جسده و من لم يسمّ لم يطهر الّا ما اصابه الماء؛
هر كه در اول وضويش بسم اللَّه گويد همه بدنش طاهر باشد و كسي كه بسم اللَّه نگويد بدنش طاهر نباشد مگر آن مقداري كه آب رسيده است.»
در بيان اينكه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آيه از قران و جزء آن است:
ميان عامّه اختلاف است كه آيا بسملة جزو قرآن و آيه مستقلّي از آن است يا اينكه جزو قرآن نيست بعضي از آنها مانند ابو حنيفه و تابعين او بسم اللَّه را جزو قرآن نميدانند نه در سوره حمد و نه در ساير سوره ها، از اينجهت آن را در نمازنميخوانند و فقط بسم اللَّه وسط سوره نمل را جزو قرآن ميدانند و جماعتي از آنها بسم اللَّه را در سوره حمد جزو دانسته و در ساير سوره ها جزو نميدانند و در نماز سوره حمد را با بسمله ميخوانند و برخي از آنها مانند شافعي و پيروانش بسم اللَّه را در سوره حمد و در ساير سوره ها (غير سوره برائة) جزو قرآن ميدانند ولي شيعه اماميّه متّفقا بسم اللَّه را در سوره حمد و ساير سوره هاي قرآن (جز سوره برائة) جزو قرآن و اعظم آيات آن ميدانند و قرائت آن را در نماز چه در حمد و چه در سوره واجب و بلند خواندن آن را در نمازهاي جهريه واجب و در نمازهاي اخفائيّه مستحبّ ميدانند و پايه اين اتفاق اخباري است كه از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار عليهم السلام رسيده مانند حديثي كه در خاصيت چهارم از خواص بسمله ذكر كرديم از ابي حمزه در كتاب امالي از زين العابدين نقل كرده كه فرمود:
«قيل لامير المؤمنين عليه السّلام اخبرنا عن بسم اللَّه الرحمن الرحيم أ هي من فاتحة الكتاب فقال عليه السّلام نعم كان رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم يقرئها و يعدّها آية منها و يقول فاتحة الكتاب هي السبع المثاني؛
بامير المؤمنين عليه السّلام گفته شد خبر ده ما را كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم جزو از سوره فاتحة الكتاب است؟ حضرت فرمود آري، رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم آن را قرائت ميفرمود و آن را آيه اي از فاتحة الكتاب ميشمرد و ميفرمود فاتحة الكتاب همان سبع مثاني است «هفت آيه» است.»
و در خصال از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«ما لهم؟ قاتلهم اللَّه عمدوا الي اعظم آية في كتاب اللَّه فزعموا انّها بدعة اذا اظهروها؛
چه شده است ايشان را؟ خدا بكشد آنان را، قصد كردند بطرف بزرگترين آيه در كتاب خدا، پس گمان كردند هر گاه آن را اظهار كنند بدعت است.»
و در بعض اخبار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«سرقوا اكرم آية في كتاب اللَّه بسم اللَّه الرحمن الرحيم و ينبغي الإتيان به عند افتتاح كل امر عظيم او صغير ليبارك فيه؛
بزرگوارترين آيه كتاب خدا را كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم است دزديدند، و سزاوار است گفتن آن در آغاز هر كار بزرگ و كوچكي براي اينكه بركت در آن واقع شود.»
اعراب بسملة: مشهور بين مفسرين حتي مفسّرين شيعه مانند صاحب تبيان و مجمع البيان و غير آنها اينست كه باء بسم اللَّه باء ابتدائيه است و تقدير اينست كه «ابتدء بسم اللَّه الرحمن الرحيم» و باخبار متقدمه كه ميفرمودند در ابتداء هر كاري بسم اللَّه بگوئيد استشهاد كرده اند و گفته اند كه باء براي استعانت نيست زيرا استعانت را در آيه شريفه بعد إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ صريحا ذكر فرموده ولي آنچه بنظر ميرسد باء بسم اللَّه براي استعانت است براي اينكه اوّلا در صريح اخبار باستعانت تفسير شده، چنانچه در خاصيت هشتم از خواصّ بسم اللَّه در ضمن حديثي كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شد فرمود «اي استعين علي هذا الامر باللّه» و در لآلي از حضرت عسكري عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«اي استعين علي اموري كلّها باللّه»
و از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:
«اي استعين علي هذا الامر باللّه»
و ثانيا اگر غرض از ابتداء، ابتداء بآيه شريفه بسم اللَّه الرحمن الرحيم باشد بايديك باء بر او زياد شود و تقدير «ابتدء ببسم اللَّه» باشد و اگر مقصود اينست كه باء بسم اللَّه باء ابتدائيّه است، اخبار از خارج است يعني كسي كه در خارج در آغاز كارش گفته باشد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» صدق ميكند كه باسم خدا ابتداء كرده ولي باء استعانت افاده انشاء ميكند يعني گوينده طلب استعانت باسم خدا ميكند و همين معني در موارد متقدمه ظاهر است بلكه مناسب با استعاذه قبل از قرائت نيز همين معني است و اسم مأخوذ از سموّ بمعني رفعت و بلندي است بدليل مشتقّات آن مانند اسماء و سمّي و تسمية و غير اينها نه اينكه مأخوذ از وسم بمعني داغ و علامت باشد چنانچه بعضي توهّم كرده اند، و مراد لفظي است كه بر مسمّي دلالت ميكند و از براي خداوند اسمهاي بسيار است چنانچه ميفرمايد:
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْني ؛ (32)
بگو اللَّه را بخوانيد يا رحمن را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، براي خدا است اسمهاي نيكو.»
و در بعض اخبار هزار و يك اسم و در برخي ديگر سيصد و شصت اسم براي خدا ذكر شده و در قرآن مجيد هفتاد اسم مذكور است، و همه اسماء الهيّه از سه قسم بيرون نيست:
قسمت اوّل اسماء صفات است كه دلالت بر وجود صفت كمالي يا سلب نقصي دارد مانند عليم و قدير «كه اسماء ذات اضافه اش گويند» و حيّ و عليّ و قديم «كه اسماء غير ذات اضافه اش نامند» و مانند سبّوح و قدّوس كه دلالت بر تنزيه باري از صفات عيب و نقص دارد و اين صفات، صفات ذاتيّه و عين ذات است نه زائد بر ذات چنانچه اشاعره توهم كرده اند و تحقيق آن ذكر خواهد شد انشاء اللَّه تعالي قسمت دوم اسماء افعال است كه بر صدور فعلي از خداوند دلالت دارد مانند رحمن و رحيم و خالق و رازق و امثال اينها و باعتبار ديگر صفاتي كه بر ثبوت كمالي در خداوند دلالت دارد صفات كماليه و صفاتي كه بر سلب عيب و نقص دلالت دارد صفات جلاليه و صفاتي كه بر صدور فعلي دالّ است صفات جماليه نامند قسمت سوّم اسماء ذات است و آنها سه اسم است:
«هو» كه بر مقام عيب الغيوبي ذات دلالت دارد كه محال است ممكن بآن پي برد «حق» كه بر وجوب وجود دلالت دارد يعني ذاتش واجب الوجود و وجود صرف و صرف وجود است و فرض عدم بر او محال است «اللَّه» كه علم است براي ذاتي كه مستجمع جميع كمالات و منزّه از همه عيوب و نواقص باشد و لذا اين اسم مختصّ بذات مقدّس اوست زيرا غير او نه جامع جميع كمالات است و نه منزّه از همه عيوب و نواقص است و از اينجهت اين اسم دلالت بر جميع اسماء الهي دارد و اسماء حق توقيفي است يعني بايد از طريق شرع رسيده باشد تا بتوان بر خداوند اطلاق نمود و اطلاق نامي بر خداوند هر چند دلالت بر كمال يا سلب نقصي داشته باشد بدون ورود از شرع جايز نيست مانند اطلاق علّت يا علّت العلل كه در لسان حكما است (33) و يا اطلاق عاشق و معشوق كه در لسان عرفاء است (34)
«اللَّه» مأخوذ از اله بمعني عبد و اله بمعني معبود است و اين معني اشاره بمقام معبوديّت حقّه ذات اقدس باري است كه تمام ممكنات سر تعظيم ونه عاشقاعبوديت در پيشگاه مقدس او فرود ميآورند و يا مأخوذ از و له بمعني تحيّر است زيرا تمام عقول حكماء و دانشمندان در ذات او متحيّر و سر گردانند و چنانچه گذشت اللَّه اسم است از براي ذات واجب الوجود كه مستجمع جميع صفات كمال است و در كافي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«من قال يا اللَّه عشر مرّات قيل له لبّيك ما حاجتك؟؛
كسي كه ده مرتبه بگويد يا اللَّه باو گفته شود لبيك حاجت تو چيست؟.»
«الرحمن الرحيم» دو صفتند كه اوّلي دلالت بر عموم رحمت، و دوّمي بر ثبات و دوام و بقاء رحمت حق ميكند چنانچه ميفرمايد:« رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» (35)
و ميفرمايد:«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ » (36)
و در دعاي كميل عرض ميكند:
«اللّهم اني اسئلك برحمتك الّتي وسعت كل شيئي»
و اينكه بعضي گفته اند «رحمن روزي دهنده است خلايق را در دنيا بشرط جان و رحيم ثواب دهنده است مؤمنين را در آخرت بشرط ايمان» درست نيست بلكه چنانچه در بعض ادعيه وارد شده«يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما»
و از آيات قرآن استفاده ميشود (مانند «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ» در سورة بقره و «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ» در سوره حجّ) خداوند در دنيا و آخرت رحمن و رحيم است و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود:
«الرّحمن اسم خاص بصفة عامّة و الرحيم اسم عام بصفة خاصّة؛ (37)
يعني رحمن از اسماء خاصّه حق است و اطلاق آن بر غير خدا جايز نيست زيرا احدي غير از ذات حق رحمتش اين اندازه توسعه ندارد كه تمام اشياء را فرا گيرد و رحيم اسم عام است و اطلاق آن بر غير خدا جايز است.» (38)
و چون دلالت بر ثبات و دوام رحمت ميكند خاصّ باهل ايمان است كه در دنيا و آخرت مشمول رحمت حق ميباشند ولي غير مؤمن خود را از رحمت دائمي حق بي نصيب ميسازد و «نكته» ذكر اين دو وصف «رحمن و رحيم» بعد از كلمه اللَّه از قبيل ذكر خاص بعد از عام است زيرا چنانچه گذشت لفظ اللَّه علم است براي ذاتي كه مستجمع جميع صفات كمال باشد پس ذكر اسم اللَّه بمنزله جميع اسماء الهي است كه از آن جمله رحمن و رحيم ميباشد، و وجه اختصاص اين دو اسم بذكر اينست كه خداوند بواسطه صفت رحمانيّت در جميع امور و مقاصد اعانت مينمايد و بواسطه صفت رحيميّت توفيق عبادت و بندگي عنايت ميفرمايد و اين مؤيّد نظر ماست كه گفتيم باء بسم اللَّه براي استعانت است لذا انسان بايد در همه امور دنيوي و اخروي باين اسم شريف استعانت جويد و موارد چهارده گانه كه قبلا متذكر شديم از باب بيان مصداق بود نه منحصر باشد باين امور الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (ستايش مختصّ خدايي است كه پروردگار جهانيان است) در اغلب كتب تفاسير و ديباچه ها و شروحي كه بر كتب علمي نوشته شده در اطراف لفظ حمد و فرق آن با مدح و شكر و اينكه نقيض حمد، ذمّ و نقيض مدح، هجا، و نقيض شكر، كفران است و اينكه نسبت بين آنها عموم من وجه يا عموم و خصوص مطلق است بحث و گفتگو كرده اند و احتياج ببيان ندارد و آنچه متعلّق نظر ماست موارد استعمال آن در لسان آيات و اخبار ميباشد.
حمد اطلاق ميشود بر ذات مقدّس واجب الوجود كه ساحت قدسش از همه عيوب و نواقص منزه است چنانچه قبلا ذكر شد در شرح بسمله كه اللَّه اسم است از براي ذات مقدس مستجمع جميع كمالات و مبرّاي از جميع عيوب و نواقص و بر صفات كماليّه حق از علم و قدرت و عظمت و كبريايي و غير اينها چنانچه جميع اينها كمال است و سلبش نقص است و منافي با وجوب وجود است و بر افعال الهي از خلق و رزق و عطاء و منع و عفو و مغفرت و رضا و سخط و ثواب و عقاب و غير اينها، زيرا همه آنها از روي حكمت و مصلحت بوده و فعل قبيح و لغو از مقام مقدسش محال است صادر شود مثل اينكه در دعاء كميل بعد از كلمه (و اسعده علي ذلك القضاء) ميگويد:
(فلك الحمد عليّ في جميع ذلك)
و بعضي توهم كرده اند كه اينجا جاي حمد نيست و تبديل بلك الحجة كرده اند و غير واجب الوجود سرتاسر ممكنات، نه از جهت ذات و نه از حيث صفات و نه از جهت افعال لايق حمد نيستند، زيرا جميع ممكنات از حيث ذات فقر صرف و احتياج محض هستند و هر صفت و كمالي كه در آنها يافت شود افاضة از حق است و در افعال هم استقلال ندارند و باعانت و ياري حق انجام ميدهند و از اينجهت الف و لام الحمد الف و لام جنس است و لام للَّه نيز لام اختصاص ميباشد بنا بر اين حقيقت حمد بتمام انواع آن مختصّ بواجب الوجود مستجمع جميع كمالات كه مفاد كلمه اللَّه است خواهد بود و اگر از اين مرتبه تنزل كنيم و بيك نوع عنايت و مجازي بخواهيم حمد را در ممكنات سريان دهيم، مقام مقدّس حضرت رسالت صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم و خاندان نبوت سزاوار حمدند و مقام محمود كه در قرآن درباره آن حضرت ذكر ميفرمايد:
« وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً ؛(39)
و پاره اي از شب را بنافله شب به پرداز اميد است كه پروردگارت ترا بمقام محمود برساند.»
اشاره بهمين معني است، زيرا هر فيضي بممكنات در دنيا و آخرت رسيده و ميرسد توسّط اين خانواده بوده و اينان علّت غايي موجوداتند و شفاعت كبري يكي از مصاديق مقام محمود است و از همين جهت نام مبارك آن حضرت احمد، محمود، محمّد گرديد (40)
«ربّ» بمعني مربّي و پروردگار است چون ذات مقدّس حق مربّي جميع موجودات است و تربيت اينست كه هر چيزي را از مرتبه استعداد و قابليّت بمقام فعليّت رسانده و كمالات لائق باو بخشيده و آن بر دو نوع است، تكويني و تشريعي:
تربيت تكويني حقّ عبارت از افاضه وجود بتمام ماهيات ممكنه از عالم مجردات تا ماديّات و آنها را بواسطه اسباب و مقدّماتي كه بآنها احتياج دارند از مرتبه قابليّت بمقام فعليت رسانيدن است و تربيت تشريعي عبارت از تكميل نفوس انساني بواسطه معارف حقه و ملكات حسنه و اعمال صالحه است كه موجب سعادت و رستگاري و نيل بفيوضات اخروي و نعم هميشگي خواهد بود و در تربيت سه چيز لازم است:
اوّل وجود مربّي (بكسر باء) يعني تربيت كننده، دوّم قابليّت مربّي (بفتح باء) يعني تربيت شده، سوّم مصادف نشدن با اموري كه مربّي را از قابليّت مي اندازد، مثل اينكه هسته خرما يك كشاورز ميخواهد كه آن را بكارد و آب داده محافظت و مراقبت نمايد تا نخله خرما شود و قابليّت هم ميخواهد چه اگر هسته فاسد و گنديده باشد نخله نخواهد شد و بايد آفتي نيز در اين اثناء بآن نرسد كه قابليّتش را از بين ببرد و در جهان هستي مربّي حقيقي و ربّ علي الاطلاق تنها ذات مقدس باري است و غير او هر كه و هر چه هست اسباب و معدّاتي هستند كه خداوند آنها را براي تربيت موجودات و از مرتبه قابليّت بفعليت رسانيدن آنها در اين عالم مقرّر داشته است، چه در تربيت تكويني مانند پدران و مادران و زارعين و كشاورزان و آفتاب و ماه و هوا و باران و غير اينها چنانچه ميفرمايد:
« أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ» (41)
« أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» (42)
و چه در تربيت تشريعي مانند انبياء و اوصياء و حكماء و دانشمندان و غير اينها كه همه اسباب و وسائط هستند
« إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاء» (43)
بنا بر اين اطلاق رب بر غير ذات پروردگار بنوعي از عنايت و مجاز است و ذات مقدس حق در هر موجودي در اين عالم، استعداد و قابليّت تكامل و تربيت را بوديعت نهاده، و اگر موجودي طريق تكامل را نپيمود و استعداد خود رابفعليّت نرسانيد بواسطه تصادف با موانعي بوده كه قابليت او را از بين برده و يا مانع پيشرفت او شده است مثلا در هسته خرما قابليت نخلة شدن هست ولي هر گاه در زمين مناسب غرس نشود و يا آب بآن نرسد و يا گنديده و فاسد گردد و يا در اثناء رشد و نموّش آن را بكنند و يا ببرند و يا بسوزانند البته نخله نخواهد شد و همچنين كفار و معاندين كه طريق هدايت را نمي پيمايند نه از جهت اينست كه مربّي حقيقي نسبت بآنها كوتاهي نموده باشد يا ذاتا قابل هدايت نباشند بلكه بواسطه پيروي هواي نفس و فرو رفتن در شهوات نفساني خود را از قابليت انداخته اند و همين طور مجانين و قاصرين و مستضعفين نيز بعلل داخلي يا خارجي قابليّت ذاتي خود را از دست داده اند و بالجمله در هر نوع تربيتي تا سه امر فوق تحقق پيدا نكند تربيت و تكامل محقق نخواهد شد در كتاب كافي (44) از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«من قال يا ربّ يا ربّ عشر مرّات قيل له لبّيك ما حاجتك؟؛
هر كه ده مرتبه بگويد يا ربّ گفته شود مر او را لبيك، حاجت تو چيست؟» (45)
«العالمين» جمع عالم «بفتح لام» است و عالم عبارت از ما سوي اللَّه ميباشد و از اينجهت گفته اند كه اگر گفته ميشد ربّ العالم شامل جميع ما سوي اللَّه ميگرديد پس چرا بصيغه جمع آورد؟ و بعضي جواب داده اند كه بصيغه جمع آورد تا فقط ذوي العقول (ملائكه و جن و انس) را شامل شود و اين جواب از جهاتي تمام نيست:
1- در محلّ خود ثابت و محقق است بنصّ آيات شريفه و اخبار متواتره بتواتر اجمالي كه جميع موجودات حتّي حيوانات و نباتات و جمادات بهره از عقل و شعور دارند و بهمان اندازه خدا بلكه اولياء حق را مي شناسند و تسبيح و تحميد او را مينمايند مانند آيه شريفه:« إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ؛ (46)
چيزي نيست مگر اينكه تسبيح و تحميد خدا را ميكند ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد.»
و حمل كردن تسبيح را در اين آيه بر تسبيح تكويني يعني دلالت كردن وجود آنها بر علم و قدرت و حكمت حق با جمله «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» مناسبت ندارد، زيرا هر صاحب شعوري اين معني را درك ميكند و آيه مباركه:
«وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛(47)
آنچه در آسمانها و زمين است براي خدا سجدة و نهايت خضوع را مينمايد.»
و غير اينها از آيات ديگر و مانند اخباري كه دارد ولايت ائمه را بر تمام موجودات عرضه داشتند و اخباري كه عرض حاجت موجودات را خدمت پيغمبر و امام متعرّض ميشود و اخباري كه دارد ما يري و ما لا يري در مصيبت حضرت ابي عبد اللَّه عليه السّلام گريه كردند كه در محلّ خود آنها را متذكر خواهيم شد.
2- وجهي ندارد كه ربوبيت حضرت حق را بذوي العقول اختصاص دهيم با اينكه لفظ عالم شامل جميع ما سوي اللَّه ميباشد 3- بچه مناسبت مفرد شامل جميع ما سوي اللَّه، و جمع مختص بذوي- العقول باشد و تحقيق در جواب اينست كه شامل شدن (العالم) جميع ما سوي اللَّه را بواسطه الف و لام جنس است از باب اطلاق و مقدمات حكمت و ممكن است اطلاق به بعض مصاديق چون اطلاق جنس بر مصداق حقيقت است و امّا شمول العالمين از باب وضع است چون جمع محلّي بالف و لام بالاتفاق وضع بر عموم شده و تحقيق اين مقام مربوط بعلم اصول است فضيلت حمد: دركافي (48)
از مفضّل روايت ميكند كه گفت:
«قلت لابي- عبد اللَّه عليه السّلام جعلت فداك علّمني دعاء جامعا فقال احمد اللَّه فانّه لا يبقي احد يصلّي الّا دعا لك يقول سمع اللَّه لمن حمده؛
بحضرت صادق عليه السّلام عرض كردم فداي تو شوم مرا دعاي جامعي تعليم فرماي، فرمود بمن خدا را حمد كن بدرستي كه احدي نميماند كه نماز بگزارد جز اينكه درباره تو دعا ميكند، زيرا هر نماز گزاري ميگويد خدايا بشنو هر كسي كه حمد ترا ميكند.»
و نيز در كافي (49) از محمّد بن مروان روايت ميكند كه گفت:
«قلت لابي عبد- اللَّه عليه السّلام ايّ الاعمال احبّ الي اللَّه عز و جل؟ فقال ان تحمده؛
بحضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كدام كارها محبوب تر است نزد خداي عزّ و جلّ؟ فرمودند حمد او را بنمايي.»
و باز در كافي (50) از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«كل دعاء لا يكون قبله تحميد فهو ابتر الحديث؛
هر دعائي كه پيش از آن حمد نمودن خدا نباشد نقص است تا آخر حديث.»
«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» در تكرار اين اسم شريف در اين سوره وجوهي گفته اند:
در مجمع البيان گفته تكرار براي مبالغه است و از علي بن عيسي رمّاني نقل كرده كه او گفته در بسم اللَّه براي استحقاق عبادت و در اينجا براي استحقاق حمد است.
و بعضي گفته اند در بسم اللَّه اين دو صفت في حدّ نفسهما اعتبار شده قطع نظر از مقام ظهور و بروز، و در اينجا باعتبار مقام ظهور و بروز آنها در مرحومين، لكن آنچه بنظر ميرسد اينست كه در بسم اللَّه در مقام انشاء يعني استعانت باين اسامي شريفه است و در اينجا در مقام اخبار يعني خبر دادن به اينكه پروردگار عالميان رحمن و رحيم است، و بعبارت ديگر آنجا در مقام اسامي حق تبارك و تعالي است و در اينجا در مقام توصيف حقتعالي بصفات مذكور است و وقوع اين دو صفت بين كلمه ربّ العالمين و مالك يوم الدين اشاره باينست كه تربيتش نسبت بعالمين از جهت صفت رحمانيّت اوست كه سراسر موجودات را فرا گرفته و مالك روز جزا بودنش از جهت صفت رحيميّت است كه نسبت بمؤمنين در روز جزا ثابت و مستمرّ است مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (خداوند روز جزاست) مالكيّت يعني واجد و دارا بودن چيزي و آن بر دو قسم است:
1- ملكيّت اعتباري و آن ملكيّتي است كه بواسطه اعتبار دادن كسي كه داراي اين شأن و مقام (شأنيّت اعتباري) باشد حاصل شود و اين نوع ملكيّت قائم بيد معتبر است يعني بستگي بدست اعتبار دهنده دارد و هر گاه آن را از اعتبار بيندازد از ارزش ساقط ميشود و اعتبار نزد هر طايفه اي منوط و مربوط بكسي است كه براي او، اين شأن و مرتبه را قائل باشند مثلا در نظر عرف سلطان يا دولت داراي اين شأن ميباشد و هر چه را اعتبار دهد مادامي كه لغو نشود داراي قيمت و ملكيّت خواهد بود مانند اسكناس يا دراهم مسكوكه يا چك و سفته هاي بانكي و امثال اينها و در هر نظر صاحبان دين، شرع مطهّر صاحب اين شأن و مرتبت است كه هر چه را معتبر شمرد و بيكي از اسباب ملكيّت قابل تملّك دانست در صورتي كه صحّت شرعي آن رعايت شود ملكيت ميآورد 2- ملكيّت حقيقي، و آن ملكيّتي است كه حقيقة در خارج چيزي محقق باشد و اين بر دو قسم است: ذاتي و جعلي ملكيّت ذاتي ملكيت حق است نسبت بآنچه تصور و تعقل شود مانند واجد بودن او جميع صفات پسنديده از علم و قدرت و حيات و عظمت و كبريايي و علوّ و غير اينها كه همه آنها عين ذات اوست و سلبش از ذات محال است، و ملكيّت او نسبت بجميع موجودات كه همه مخلوق و آفريده و مصنوع او هستند، و ملكيّت نسبت بآنچه اراده ميكند و مشيّتش تعلّق ميگيرد «يَفْعَلُ ما يَشاءُ و يَحْكُمُ ما يُرِيدُ» و ملكيّت جعلي عبارت از اعطاء چيزي بكسي بنحوي كه آن كس واجد آن چيز شود مانند اعطاء كمالات بانبياء و اولياء و صلحاء و اعلي درجه اين اعطاء، اعطاء ولايت كليّه مطلقه به پيغمبر اكرم صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم و خاندان عصمت و طهارت و افاضه جميع كمالات بآنان است و پس از آن اعطاء نبوّت و ولايت و علوم و كمالات بساير انبياء و اوصياء و همين طور افاضه علوم و ملكات حميده بعلماء و صلحا و مؤمنين و متّقين بدرجات متفاوت و مختلف ميباشد و از اين بيان معلوم ميشود كه غير حق تبارك و تعالي هر چه دارند از جانب حق است و ملكيّت حقيقي ذاتي مختصّ باوست و بس.
و غني كه بعضي به بي نيازي تفسير كرده و جزو صفات سلبيّه شمرده اند بنظر حقير از اعظم صفات ثبوتيّه و بمعني دارايي و واجد بودن ذات حقتعالي است آن دارايي كه محدود بحدّي و منتهي بنهايتي نيست «يوم» عبارت از قطعه زمان محدوديست كه از حركت كره زمين بدور خود حاصل ميشود و در قيامت كه تمام كرات از حركت ميافتند زماني نيست كه آن را يوم يا ليل يا ماه و سال ناميم بنا بر اين اطلاق يوم بر روز قيامت بر فرض تقدير است باين معني كه اگر حركتي بود و روز و ماه و سال تشكيل ميداد مقدار روز قيامت پنجاه هزار سال بود چنانچه ميفرمايد:
« فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» (51) و از كافي (52) و امالي شيخ طوسي (53) از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«انّ للقيمة خمسين موقفا كلّ موقف مقداره الف سنة؛
بدرستي كه براي روز قيامت پنجاه ايستگاه است كه مقدار هر ايستگاهي هزار سال ميباشد.»
و سپس حضرت آيه فوق را تلاوت فرمود و براي روز قيامت اسامي بسياري در آيات و اخبار ذكر شده كه دلالت بر عظمت و اهميّت اين روز دارد و مادر كلم الطيب مقدار كثيري از آنها را كه بالغ بر هفتاد و پنج اسم ميشود نقل كرده ايم (54) مانند: يوم القيمة، يوم البعث، يوم الجمع، يوم الحساب، يوم التلاق، يوم التناد، يوم الأزفة، يوم الفصل، يوم الموعود، يوم المشهود، يوم الحسرة، يوم عبوس قمطرير، يوم تتقلّب فيه القلوب و الأبصار، يوم تبدل الارض غير الارض، يوم نطوي السماء، يوم يكشف عن ساق، يوم تبيض وجوه و تسود وجوه، يوم يعض الظالم علي يديه، يوم الدين و غير اينها از اسامي ديگر «الدّين» براي دين در آيات قرآني چند معني ذكر شده:
1- مجموع آنچه بر پيغمبران از جانب حق نازل شده :
«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ ؛(55)
دين در نزد خدا اسلام است.»
2- اطاعت و عمل بامور ديني،
« أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ؛ (56)
آگاه باشيد كه اطاعت و عمل خالص براي خداست.»
3-« حساب ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ؛(57)
اين حساب راستي است.»
و در بعض اخبار دين در آيه شريفه مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ بحساب تفسير شده چنانچه قمي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده (58)
4-« جزاء إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ ؛(59)
محققا جزاء واقع شدني است.»
و اكثر مفسرين دين را در آيه شريفه جزاء تفسير كرده اند يعني مالك روز جزاء، روزي كه مردم جزاء ايمان و كفر و ملكات حسنه و سيّئه و اعمال نيك و بد خود را مي يابند الناس مجزيون باعمالهم ان خيرا فخير و ان شرا فشر (60)
و اصل جعل روز قيامت براي جزاء اعمال بندگان است چه آنكه در دنيا هر كسي جزاء كامل و مستوفي كردار نيك يا بد خود را نمي يابد و وجه تخصيص مالكيّت حق بروز جزاء (با اينكه خداوند مالك دنيا و آخرت است) شايد از اينجهت باشد كه در دار دنيا سلاطين و متنفذين بحسب ظاهر مالكيّتي براي خود قائل بوده و مردم را مورد مؤاخذه قرار داده و نيك و بد آنها را بحسب قوانين موضوعه خود پاداش ميدهند و روز قيامت اين مالكيّتهاي اعتباري ساقط ميشود و مالكيّت مطلقه حق بروز و ظهور مينمايد و جز حضرت حق احدي مالكيّتي در مورد جزاء يا غير آن ندارد« لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ »(61)
و هر كسي را بحسب عمل و قابليّت او جزاء و پاداش خواهد داد
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ؛
ترا عبادت مي كنيم و از تو ياري ميجوئيم.»
در بيان اين آيه چند مطلب را بايد متذكر شويم:
مطلب اول در رجوع از غيبت بخطاب: يكي از محسنات كلام در لسان عرب رجوع از غيبت بخطاب و حضور و يا عكس آن است و اين در آيات قرآن و خطب و كلمات فصحاء بسيار است كه براي اشعار مطلبي يا تلويح و اشاره بامري از حالت غياب بخطاب يا حضور بازگشت نموده و كلام را ادامه ميدهند يا از حالت حضور و خطاب بحالت غياب رجوع نموده و مقصودشان را بيان ميكنند.
و در آيه شريفه وجه رجوع از غيبت بخطاب اينست كه چون در آيات قبل كمالات و صفات حضرت باري را ذكر نمود بمنزله علّت بود بر اينكه بنده بايد در جميع حالات متوجه باو باشد و جز او كسي را نپرستد و از غير او كمك نخواهد لذا متوجه باو شده ميگويد إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ و از همين جهت كلمه اياك «مفعول» را بر نعبد و نستعين «فعل» مقدم داشت كه دليل بر حصر باشد زيرا غير حقّ خالي از اين كمالات و شئونات بوده نه سزاوار پرستش و نه قابل استعانت هستند و اين آيه اساس شرك را ابطال نموده و بصداي رسا و بياني مبني بر برهان بتمام مشركين گوشزد كرده كه بت و آتش و شمس و كواكب و گاو و گوساله و هر چه و هر كه غير خداست چون نقص صرف و احتياج محض و خالي از هر گونه كمال ذاتي است لايق پرستش و قابل نيايش نميباشند و از اينجهت بصيغه متكلم مع الغير آورد يعني همه باتفاق متوجه بچنين معبودي بوده و دست نياز بدرگاه بي نياز او دراز نموده ايم و گويا از زبان همه ممكنات ميگويد إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ و اگر زبان بعض از آنها (مانند كفار و مشركين) خلاف اين را گويا باشند زبان حال آنها قطعا متكلم باين مقال خواهد بود مطلب دوم در دلالت اين آيه بر بطلان جبر و تفويض: اين آيه مباركه جبر و تفويض را صريحا رد نموده و اختيار (امر بين الامرين) را اثبات ميكند و قبل از بيان دلالت اين آيه بر اين موضوع، مختصري در اين باره توضيح ميدهيم:
طايفه از حكماء و بعضي از عرفاء و كثيري از عامّه (اشاعره از آنان) قائل شدند كه بنده گان در كارهاي خود مجبور بوده و آلت بدون اراده در دست فاعل و مؤثر حقيقي عالمند زيرا هر فعلي كه در اين عالم واقع ميشود مستند بعلّت بوده و اگر علّت آن ممكن باشد باز نيازمند بعلّت خواهد بود تا سلسله علل منتهي بعلّت العلل يعني واجب الوجود گردد و افعال بنده گان از امور ممكنه و نيازمند بعلّت بوده و ناچار علّت آنها منتهي باراده واجب الوجود ميشود زيرا بنده گان از خود اراده و اختيار ندارند، و بپاره از ظواهر آيات هم متمسك شده اند، اين طايفه را جبريّه و مسلك آنها را جبر مينامند و اين مذهب علاوه بر اينكه از نظر و جدان باطل است (زيرا هر كس بين كارهايي كه باختيار ميكند با كارهايي كه از روي جبر و اضطرار ميكند فرق ميگذارد، و ميان حركت دست مرتعش و لرزان با حركت دست سالم، و پائين آمدن از بام با افتادن از آن تفاوت قائل است) لازم آيد كه دستگاه نبوت ارسال پيغمبران و فرود آمدن كتب آسماني و امر بمعروف و نهي از منكر و تكليف و وعد و وعيد و ثواب و عقاب و مجازات روز قيامت تماما لغو و بيهوده باشد زيرا هر كه هر چه ميكند مجبور است و نميتواند غير آن كند و نه او را ملامتي و نه مثوبت يا عقوبتي است طايفه ديگر از عامّه قائل شدند كه انسان در كارهاي خود مستقل است و افعال صادره از او مستند باوست و خداوند را دخالتي در آنها نيست، اين طايفه را مفوضه و مذهب آنان را تفويض گويند، و اين عقيده را از يهود اخذ كرده اند كه گفتند خداوند روز يك شنبه شروع بخلقت آسمانها و زمين و ساير مخلوقات نمود و روز جمعه تمام شد و روز شنبه استراحت نمود، و اين دستگاه عالم را بكار انداخت و خود از كار بر كنار شد و خداوند در مذمت آنها ميفرمايد :
«قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ؛ (62)
يهود گفتند دست خدا بسته است، دست آنان بسته باد و بواسطه آنچه گفتند مورد لعنت قرار گرفتند، بلكه دو دست خدا باز است و هر طوري كه بخواهد انفاق ميكند.»
و اين مذهب نيز بر خلاف و جدان است زيرا مي بينيم چه بسيار كارهايي كه انسان تمام همّ و كوشش خود را صرف ميكند و وسائل و اسباب آن را فراهم مينمايد ولي بانجام آنها موفق نميشود و از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه فرمود:
«عرفت اللَّه بفسخ العزائم و نقض الهمم؛ (63)
خدا را شناختم بواسطه فسخ كردن و بر هم زدن قصدها و شكستن اراده ها.»
و طايفه اماميّه و جماعتي از معتزله معتقدند كه بنده گان در عين اينكه در افعال خود داراي اراده و اختيارند، اراده و اختيار آنان تحت اراده و اختيار حق تبارك و تعالي است و هر كاري كه انجام ميدهند مستند باختيار خود آنهاست، از اينجهت مستحق مدح يا ذمّ و ثواب يا عقاب ميباشند لكن اراده و اختيار آنان و همه اسباب و وسائل آن تحت اراده و قدرت خداوند است و اگر آني فيض خود را از آنها قطع كند اراده و اختيار بلكه نيرو و حياتي براي آنها باقي نميماند، اين
سئل عن امير المؤمنين ع بما عرفت ربك قال ع بفسخ العزائم و نقض الهمم لما هممت فحيل بيني و بين همي و عزمت فخالف القضاء عزمي فعلمت ان المدبر غيري مذهب را مذهب اختيار و امر بين الامرين گويند و اين آيه مباركه اين مذهب را اثبات و آن دو مذهب را رد ميكند، زيرا فعل عبادت و استعانت را ببنده نسبت ميدهد ولي كمك و ياري و نيروي بر انجام فعل را از خدا ميخواهد، و تفصيل كلام را در اين باره در محل مناسب تر بيان خواهيم كرد انشاء اللَّه تعالي و در مجلد اول كلم الطيب صفحه 137- 146 بيان كرده ايم مطلب سوم: مفاد حصري كه در دو جمله إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ از تقديم مفعول استفاده ميشود مختلف است در جمله اول حصر از جهت استحقاق عبوديت است كه غير ذات حق تبارك و تعالي استحقاق عبوديت ندارد.
و در جمله دوم از جهت منحصر بودن احتياج بنده باعانت پروردگار و عدم احتياج او بغير حق است زيرا هر كه و هر چه غير حق باشد محتاج و نيازمند بحضرت اوست و او براي بنده اش كافي و بس است:
« أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ ؛(64)
آيا خدا بنده اش را كافي نيست؟»
و هر كه دست احتياج و اميدش را پيش غير او دراز كند خداوند اميد او را قطع ميكند چنانچه در حديث قدسي ميفرمايد:
« و عزتي و جلالي لا قطعن امل آمل غيري؛
قسم بعزت و جلالم البته اميد هر كسي كه بغير من اميدوار باشد قطع خواهم كرد.» (65)
و اين خود يكي از مراتب توحيد بلكه مرتبه اعلاي آنست كه از آن بتوحيد نظري تعبير ميشود يعني انسان در همه كارها نظرش بخدا باشد و بس، اميدش بغير او و خوفش از غير او و توكل و اعتمادش بر غير او نباشد، جز او نبيند و جز او نخواهد و بجز او علاقه نداشته باشد «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ» (66)
مطالب چهارم در معني عبادت: اصل عبادت بمعني تذلل و خضوع و انكسار و لازمه اين معني اطاعت و فرمانبرداري نسبت بمولي است و اين داراي مراتبي است از قبيل اطاعت بنده از مولي و آقاي خود كه بحكم شرع واجب است و اطاعت افراد از كساني كه ولايت شرعي بر آنها دارند مانند آباء و اجداد و حكام شرع، و اطاعت از اولي الامر و صاحب اختياراتي كه خدا معيّن فرموده چون پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمه هدي كه بنصّ آيه شريفه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »(67)
و اطلاق عبوديت باين مراتب از همان جنبه اطاعت و فرمانبرداري است و امّا حقيقت عبوديت كه غايت تذلل و انكسار و خاكساري باشد مختصّ بذات واجب الوجود و مالك الرّقاب و وليّ و صاحب اختيار حقيقي و ذاتي، حضرت حقّ تبارك و تعالي است و آن مراتب نيز چون در طول اطاعت حقّ قرار گرفته است عين اطاعت حق محسوب ميشود و براي عبادت انواع و اقسامي است:
1- عبادتي كه راجع بروح و عقل است و آن علم و تحصيل يقين بعقائد و معارف ديني ميباشد 2- عبادتي كه مربوط بنفس است كه عبارت از تكميل نفس و آراستن آن بملكات و صفات پسنديده و ازاله و پيراستن آن از اخلاق رذيله باشد 3- عبادت اعضاء و جوارح از قبيل زبان چشم گوش دست پا و ساير اعضاء و جوارح كه براي هر كدام عبادتي مقرر است 4- عبادت مالي مانند خمس و زكاة و صدقات و انفاقات واجب و مستحبّ5- عبادت معاشرتي است كه با خويشان و ارحام و همسايگان و ذوي حقوق و ساير طبقات مردم مطابق دستورات و اوامر ديني رفتار شود مطلب پنجم: اعانت حق تبارك و تعالي بر دو قسم است: اعانت عامّه كه نسبت بجميع افراد است مانند ايجاد اسباب تكوينيه و جعل اسباب تشريعيه كه هر كس بتواند سعادت دنيوي و اخروي را تحصيل كند و عذري براي او نباشد و حجّت بر همه تمام باشد و اعانت خاصّه كه عبارت از توفيقات و تأييداتي است كه خداوند تبارك و تعالي نسبت بمؤمنين و كساني كه در راه حق قدم ميگذارند افاضه ميفرمايد و اين يك نوع مثوبات دنيوي است كه در اثر عبادت و امتثال اوامر حضرت احديّت شامل حال بنده گان ميشود و هر چه كوشش و جديتشان در طريق بندگي حق بيشتر شود الطاف و عنايات خاصّه حق نسبت بآنها افزونتر گردد و ابواب و طرق خير و سعادت بر آنها مفتوح تر شود چنانچه ميفرمايد:
« وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا ؛(68)
كساني كه در راه ما مجاهدت و كوشش نمايند آنان را براههاي خودمان «كه طرق خير و سعادت است» راهنمايي ميكنيم.»
« اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ؛
ما را براه راست هدايت فرما»
هر چيزي را انسان بخواهد تحصيل كند و بهر مقصدي بخواهد نائل شود بايد از طريق آن وارد گردد، و فهميدن راه هر چيزي و پيمودن آن محتاج براهنمايي است كه دانا و آشناي بآن طريق باشد تا اينكه انسان بواسطه راهنمايي او، مقصود را گم ننموده بيراهه نرود و بمقصد نائل شده نتيجه مطلوب را دريابد و در محلّ خود (مبحث عدل) ثابت و مبرهن شده كه خداوند، حكيم علي الاطلاق و عادل است و محال است كار لغو و بيجا و قبيح از او صادر شود، بنا بر اين خلقت عالم و آدم بايد مبتني بر حكمت و غرض و فايده باشد بيهوده و عبث نباشد چنانچه ميفرمايد:
« أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ؛(69)
آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريديم، و شما بسوي ما بازگشت نميكنيد.»
معلوم است كه اين فايده راجع بذات حق جلّ و علا نميباشد زيرا او غنيّ بالذّات و واجد جميع كمالات است و نقصي در ساحت قدس او نيست تا بواسطه خلقت موجودات تكميل نمايد و موجودات ديگر نيز بمقتضاي آيات بسيار براي استفاده بشر آفريده شده اند چنانچه ميفرمايد:
« أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ »(70)
«و سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» (71)
« و سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ، »(72)
و غير اينها از آيات ديگر پس غرض از خلقت افاضه فيض و ايصال نفع و فايده بشر است، و آن فيض كه غرض اصلي و غايت حقيقي از خلقت است نميشود همين نعم و منافع دنيوي باشد زيرا نعم و لذات اينعالم اوّلا آميخته بآلام و مصائب است و ثانيا تحصيل اكثر آنها احتياج بزحمت بسيار و خون دل بيشمار دارد و ثالثا دوام و ثبات ندارد پس ناچار انسان براي عالمي آفريده شده كه منافع و نعم و لذّات آن خالي از اين نواقص و عيوب باشد و البته وصول بآنها احتياج بهدايت راهنمايي دارد كه راه وصول بآنها را بداند و پيداست كه جز خالق و آفريدگار عوالم وجود كسي از آن آگاه نميباشد و لذا خداوند براي هدايت و ايصال بنعم باقيه اخروي دو دستگاه قرار داده يكي دستگاه هدايت تكويني و يكي دستگاه هدايت تشريعي، هدايت تكويني عبارت از اعطاء عقل است كه مميّز خير و شرّ و نفع و ضرر و سعادت و شقاوت و سود و زيان و حسن و قبح است و در حقيقت رسول و پيغمبر باطن ميباشد و هدايت تشريعي عبارت از ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام است كه خداوند انسان را بوسيله آنها بجميع منافع دنيوي و اخروي دلالت ميكند و از مضارّ نشأتين او را آگاه ميسازد، و اگر انسان بهدايت آنان مهتدي گرديد و قابليّت وصول بنعم اخروي را كه عبارت از تكميل نفس و تحصيل معارف و ملكات فاضله و اخلاق پسنديده است واجد شد البته بسعادت دنيا و آخرت و فيوضات غير متناهي حق نائل خواهد شد.
و از اينجهت اطلاق هادي بر عقل ميشود زيرا انسان را بخير و شر دلالت ميكند و بر رسول و امام و عالم نيز ميشود چون بسعادت و رستگاري نشأتين راهنمايي مينمايند ولي در حقيقت هادي ذات مقدّس حقتعالي است و اينها وسائل و اسبابي است كه براي هدايت بشر قرار داده است و هدايت يا ارائه طريق و ارشاد است كه شأن داعيان الي اللَّه ميباشد و يا ايصال و رسانيدن بغايت و مقصود است كه بواسطه تاييدات و توفيقات و مزيد عنايات حضرت باري نسبت ببندگان تحقّق مييابد و چون انسان در هيچ امري استقلال كامل ندارد و آن بآن محتاج بامداد و اعانت حق است، بايد دائما و قدم بقدم تسديد و توفيق حق تبارك و تعالي شامل حال او شود و او را ياري و مدد فرمايد تا صراط مستقيم و راه سعادت خود را طي نمايد و بمنزل مقصود و غايت مطلوب برسد و از اين بيان واضح ميشود كه بنده دائما بايد طلب هدايت از درگاه حضرت احديّت نمايد و اشكالي كه بعضي نموده به اينكه اشخاصي كه در صراط مستقيمند چگونه طلب هدايت بصراط مستقيم مينمايند باين بيان كاملا مرتفع ميشود و احتياج بتوجيهات بارده بعضي از مفسّرين ندارد و صراط بمعني راه است و آن بر دو قسم است يكي صراط قيامت و آن پلي است كه بر روي جهنّم كشيده شده و همه بايد از آن عبور كنند و هر كه از آن گذشت اهل نجات و نائل ببهشت ميشود و گر نه ساقط در جهنّم ميگردد و آيه شريفه
«وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا ؛(73)
هيچ يك از شما نيست جز اينكه بر جهنم وارد شود و اين مطلب بر پروردگارت حتم و قضا بر آن جاري شده، سپس اهل تقوي را نجات ميدهيم و ستمكاران بزانو درآمده در آن وامي گذاريم.»
را بهمين صراط تفسير كرده اند و كيفيّت عبور مردم از اين صراط متفاوت است و بدرجات ايمان و اخلاق فاضله و اعمال صالحه مختلف ميگردد برخي مانند برق جهنده و بعضي مانند سوار تندرو و طايفه مانند شخص پياده از آن عبور مي كنند و براي بعضي از شمشير برنده تر و از آتش سوزنده تر و از مو باريكتر است ولي براي بعضي از خيابان وسيع و پر گل و رياحين و خوش آب و هوا بهتر است و براي اين صراط بمقتضاي اخبار قنطره ها و ايستگاههايي است كه در آن سؤال و پرسش ميشود در قنطره اوّل صراط سؤال از ايمان است و بازپرس آن حضرت علي امير المؤمنين عليه السّلام است چنانچه ميفرمايد:
«ان لي وقفة علي جسر جهنم »(74)
و غير مؤمن ممكن نيست از اين قنطره عبور نمايد و پس از آن سؤال از نماز و روزه و حج و زكاة و خمس و جهاد و امر بمعروف و نهي از منكر و ساير واجبات است كه اگر تقصيري در آنها شده باشد موجب گرفتاري است و آخرين قنطره سؤال از مظالم عباد است و آيه شريفه« إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ »(75)
بآن تفسير شده و بازپرس اين قنطره ذات احديّت است و حديث قدسي (76)«و عزّتي و جلالي لا يجوزني ظلم ظالم»اشاره باين مقام است
دوّم صراط دنياست كه نمودار صراط آخرت است و آن عبارت از صراط شريعت و راه سعادت و رستگاري است كه دين اسلام و تعاليم قرآن و طريقه امير المؤمنين و اولاد معصومين او عليهم السلام ميباشد كه هر كه اين طريقه را طي كند بسعادت نشأتين نائل گردد و از اينجهت در اخبار گاهي از اين صراط بقرآن مجيد و گاهي بدين اسلام و گاهي بامير المؤمنين عليه السّلام و گاهي بائمه طاهرين تعبير شده و همه آنها يكي است و اختلافي در بين نيست و در قرآن كريم ميفرمايد:
« أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ؛ (77)
بدرستي كه اين راه من است در حالي كه مستقيم است پس آن را پيروي كنيد و راههاي ديگر را پيروي نكنيد كه شما را از راه خدا متفرق ميسازد.»
پس هر صراطي غير صراط اسلام و هر كتابي غير قران و هر طريقه غير طريقه امير مؤمنان جزو سبل شيطان است و مستقيم از استقامت بمعني راستي است كه در آن هيچ اعوجاجي نباشد و استقامت در دين باين است كه نه در عقائد و نه در اخلاق و نه در افعال و كردار انحرافي از جاده شريعت نداشته باشد مثلا در عقائد غير از عقائدي كه در مذهب شيعه اثنا عشري ثابت شده باشد، هر عقيده ضلالت و گمراهي و اعوجاج و انحراف از صراط مستقيم است و در اخلاق بايد حد وسط كه خالي از افراط و تفريط است رعايت شود مثلا علم كه حدّ وسط جربزه و جهل، و شجاعت كه حد وسط تهوّر و جبن، و عفّت كه حد وسط خمود و شهوت. و سخاوت كه حد وسط اسراف و تبذير و بخل و تقتير، و تواضع كه حد وسط تكبّر و تذليل است و هكذا در ساير صفات نفساني و در افعال و تكاليف بايد جميع واجبات را بجاي آورد و همه محرّمات را ترك كند و مستحبّات را تا حدّ ميسور اتيان نمايد و از مكروهات تا حدّ مقدور خودداري كند كه كوتاهي در آنها انسان را از استقامت بيرون ميبرد و همين صراط است كه از مو باريكتر و از شمشير برنده تر و از آتش سوزنده تر است و از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:
«شيّبتني سورة هود لمكان قوله فاستقم كما امرت و من تاب معك؛ (78)
سوره هود مرا پير كرد بواسطه اين جمله كه ميفرمايد چنانچه امر شده استقامت نماي، خودت و كساني كه با تو بازگشت كرده اند.»
و استقامت از قيام است و براي آن اضدادي است يكي قعود و دنبال حق نرفتن يكي تحيّر و در راه ماندن، يكي بيراهه رفتن كه ضلالت است و ديگري عمدا منحرف شدن و از روي عناد بر خلاف حق رفتن كه كفر و عناد است
«صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ ؛
راه كساني كه بر ايشان نعمت بخشيدي نه راه كساني كه بر ايشان خشم كردي و نه راه گمراهان.»
بزرگترين نعم الهي نعمت ايمان است كه هر كه باين نعمت متنعّم شود سعادت و رستگاري دنيا و آخرت را دريابد و اينكه بعضي گفته اند بزرگترين نعم الهي وجود يا عقل است اگر اين دو نعمت در راه تحصيل ايمان صرف شود نعمت است و گر نه موجب عذاب ابدي خواهد بود و همچنين است نعم ديگر كه هر كدام در راه تحصيل ايمان بكار رود نسبت بآن شخص نعمت محسوب ميشود و الّا موجب هلاكت و عقوبت بيشتر خواهد بود و مراد «به الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» در آيه شريفه اهل ايمان ميباشند و تفسير بانبياء و صدّيقين و شهداء و صالحين كه در آيه شريفه ذكر شده «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً »(79)
تفسير بفرد اجلا و مصداق اتمّ و اكمل آنها است و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: «يعني محمّدا و ذرّيّته» (80)و از كتاب معاني از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده (81) كه فرمود: «الّذين انعمت عليهم شيعة علي»و غير اينها از اخبار ديگر كه همه آنها بيان مصاديق است و با عموم منافات ندارد و از مرحوم شيخ بهايي قدّس سره نقل است (82) كه مجموع نعم الهي را بر هشت نوع قسمت كرده و فرموده «لانّها امّا دنيويّه او اخرويّه و كلّ منهما امّا كسبي او موهوبي و كل منها امّا روحاني او جسماني» و براي هر يك مثالي ذكر كرده:نعمت دنيوي موهوبي روحاني مانند عقل و فهم، و دنيوي موهوبي جسماني مانند اعضاء و جوارح، و دنيوي كسبي روحاني مانند علم و ملكات حميده، و دنيوي كسبي جسماني مانند زينت كردن بدن بچيزهاي پسنديده از قبيل لباس و غيره و اخروي روحاني مانند غفران ذنوب كه مسبوق بتوبه نباشد، و اخروي موهوبي جسماني مانند نهرهاي بهشت از عسل و شير و غيره، و اخروي كسبي روحاني مانند غفران ذنوب مسبوق بتوبه، و اخروي كسبي جسماني مانند نعم بهشت كه منوط بفعل طاعت باشد «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» غضب و رضا و حبّ و بغض و سخط و عاطفه و رحم و امثال اينها حالاتي است نفساني كه بر انسان عارض ميشود و آثاري در خارج مترتب بر آنها ميگردد و چون ذات مقدّس حق از اينگونه حالات و حوادث منزّه و مبرا است و محل عروض عوارض و حدوث حالات مختلفه نيست اطلاق اين نوع صفات بروي از جهت معامله و رفتاري است كه نسبت بشخص مورد غضب يا رضا و مورد حبّ و بغض مينمايد پس مراد از غضب و بغض عذاب الهي است كه شامل شخص مورد غضب و بغض و مراد از رضا و حبّ الهي ثوابي است كه شامل مرضيّ و محبّ ميگردد بنا بر اين مراد از مغضوب عليهم در آيه شريفه كساني هستند كه مستحق غضب و عذاب الهي بوده و قابليّت رحمت و ثواب نداشته باشند و تفسير بيهود و نصّاب از باب بيان مصداق و فرد اجلاي آن است و معني و مفاد آيه اينست كه خداوندا ما را براه كفر و عناد و نصب و انكار ولايت نبر.
«وَ لَا الضَّالِّينَ» ضلالت بمعني گمراهي از جاده مستقيم حق است و ضلالت بر دو قسم است:
قسم اول ضلالتي است كه بواسطه تقصير در مقدمات معرفت و خداشناسي و دين شناسي پيدا ميشود كساني كه از اينجهت گمراه شده اند مستحقّ عذاب الهي و هم از مصاديق «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» و هم از ضالّين ميباشند و از اينجهت در بعض اخبار يهود جزو «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» شمرده شده چنانچه از كافي از معاوية بن وهب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«المغضوب عليهم و لا الضالّين» هم اليهود و النصاري»
و در بعض اخبار جزو ضالّين شمرده شده اند چنانچه از تفسير قمي بسند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:
«المغضوب عليهم النصّاب و الضالّين اليهود و النصاري»
و قسم دوم ضلالتي است كه بواسطه قصور و درك نكردن حق پيدا شده مانند بسياري از ضعفاء كفّار و اهل تسنّن و زنان و بدويها و غير اينها و يا طالب حق بوده ولي بدستش نيامده و يا ديگران مانع شده اند كه بحق نائل گردد و اين قبيل افراد قابل رحمت و سعادت و بهشت نيستند براي اينكه ايمان ندارند و مستحق عذاب هم نيستند چون تقصير نكرده اند و خداوند خود ميداند كه با آنها چگونه رفتار نمايد خداوندا ما را بصراط حق و مستقيم انبياء و اولياء و اتقياء و سعداء و شهداء و صدّيقين و اخيار و ابرار از اهل طاعت راهنمايي فرماي و جزو كفّار و مشركين و معاندين و مخالفين و شاكين و متحيّرين و غالين و ارباب ضلالت قرار مده بجاه محمّد و آله و الحمد للَّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا(83)

پاورقي

1- سوره رعد آيه 39
2- سوره زخرف آيه 4
3- سوره بروج آيه 22
4- چنانچه در مقدمه كتاب ص 29 گذشت
5- سوره آل عمران آيه 7
6- بنا بر مذهب اماميه و شافعيه كه بسم اللَّه را آيه مستقل و جزو سوره ميدانند، صراط الذين انعمت عليهم تا و لا الضالين يك آيه محسوب ميشود و بنا بر مذهب مالك و ابو حنيفه كه بسم اللَّه را جزو سوره نميدانند، صراط الذين انعمت عليهم يك آيه و ما بعد آن آيه ديگر محسوب ميگردد
7- باب 7 ص 350
8- باب هفتم ص 351
9- باب هفتم ص 351
10- باب فضل القرآن حديث 22 [.....]
11- باب هفتم ص 351
12- باب فضل القرآن حديث 16
13 باب 7 ص 346 در ضمن حديث خلقت قلم از نور محمد (ص)
14- لالي باب 7 ص 347
15- باب 7 347
16- نقل از لالي باب 7 ص 347
17- و نيز از روضة البهيمة
18- در همين باب و همين صفحه
19- باب 7 ص 348
20- باب 8 ص 388
21- باب 7 ص 348
22- لالي باب 7 ص 349
23- باب 7 ص 349
24- لالي باب 7 ص 349 [.....]
25- باب 7 ص 349
26- باب 7 349
27- باب 7 349
28- لالي باب 7 ص 349
29- لالي باب 7 ص 349
30- باب 7 ص 349
31- لالي باب 7 ص 349
32-سوره اسري آيه 110
33- زيرا علت تأثرش در معلول ذاتيست و اختياري نيست و خداوند فاعل مختار است بلكه اطلاق قدرت هم بر علت نميشود چون علت قدرت بر ترك ندارد و انفكاك محال است بين علت و معلول.
34- زيرا عشق نوعي از جنونست و مخالف عقل است و لذا در دعاء كميل است.
(و اجعلني بحبك متيما)
35- سوره مؤمن آيه 7
36- سوره اعراف آيه 155
37- توحيد صدوق
38- چنانچه در قرآن كريم در وصف رسول ميفرمايد «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ»
[.....]
39- سوره بني اسرائيل آيه 79
40- احمد يا افعل تفضيل بمعني اسم فاعلي است يعني حمدش نسبت بپروردگار از همه حمد كنندگان بيشتر است يا اسم تفضيل بمعني اسم مفعولي است يعني كمالات و صفات پسنديده اش از همه موجودات بيشتر است و در هر صورت دليل بر افضليت اوست و محمد دلالتش بر اين معني بيشتر است زيرا اسم مفعول از باب تفعيل است و صريح در مقام محموديت حضرتش ميباشد
41- سورة الواقعه آيه 58 و 59 (بس آيا ديديد آن آبي را كه در رحم زنان ميريزيد (نطفه) آيا شما ميآفرينيد آن را يا ما آفرينندگانيم)
42- سورة الواقعة آيه 63 و 64 (پس آيا ديديد آنچه را كشت ميكنيد آيا شما آن را مي رويانيد يا ما رويندگانيم)
43- سوره قصص آيه 56 (محققا تو هدايت نميكني هر كه را بخواهي بلكه خدا هدايت ميكند هر كه را بخواهد)
44- باب من قال يا رب صفحه 520 حديث 1
45- يا رب بكسر ياء مضاف بياء متكلم است كه ياء آن حذف شده و كسره باء دال بر محذوف است و اين اشعار بمعناي لطيفي دارد و ان اينست كه وقتي گفت اي مربي من واي پروردگار من گويي تمام تربيت الهي را اختصاص بخود داده و مربي خود را منحصر باو دانسته، و در نظر دارم سفر مكه در بيابان حجاز ماشين ما قدري توقف نمود و ما از ماشين پياده شديم اعراب بياباني و زنها و بچه هاي آنها اطراف ما جمع شده و متصل ميگفتند «يابوي» (اي پدر من) و بچه در ميان آنها بود ميگفت «يابوي ليس الا» يعني اي پدر من و نيست كسي غير از تو پدر من و اين كلام در من تاثير نمود.
46- سوره اسري آيه 46
47- سوره نحل آيه 51
48- كتاب الدعاء باب التحميد و التمجيد حديث 1
49- كتاب الدعاء باب التحميد و التمجيد حديث 2
50- كتاب الدعاء باب التحميد و التمجيد حديث 6
51- سوره المعارج آيه 4
52- نقل از كفاية الموحدين [.....]
53- نقل از كفاية الموحدين
54- مجلد سيم صفحه 93 الي 102
55- سوره آل عمران آيه 17
56- سوره زمر آيه 3
57- سوره الروم آيه 29
58- نقل از آلاء الرحمن ص 55
59- سوره و الذاريات آيه 9
60- (مردم باعمال خود جزاء داده ميشوند اگر عملشان خوبست جزاي خوب دارند و اگر عملشان بد است جزاي بد)
61- سوره مومن، آيه 16
62- سوره المائده آيه 69
63- از حضرت صادق ع مرويست فرمود
64- سوره الزمر آيه 37
65- سندش بنظر نرسيده
66- سوره الاحزاب آيه 4 [.....]
67- چنانچه در زيارت حضرت ابي عبد اللَّه ع گفته ميشود
«عبدك و ابن عبدك و ابن امتك المقر بالرق و التارك للخلاف عليكم»
و يا از امير المؤمنين روايت شده «انا عبد من يا فرمود
«من علمني حرفا فقد صيرني عبدا»
و يا بر برده و زر خريد اطلاق عبد و بر بردگي اطلاق عبوديت ميشود
68- سوره عنكبوت آيه 69
69- سوره المؤمنون آيه 117
70- سوره لقمان آيه 29
71- سوره جاثيه آيه 12
72- سوره نحل آيه 12
73- سوره مريم آيه 82 و 73
74- مذاكره آن حضرت با حارث همداني در موقع عيادت از او
75- سوره الفجر آيه 13
76- قدسيات
77- سوره انعام آيه 154
78- كتب تفاسير ذيل همين آيه
79- سورة النساء آيه 71
80- تفسير نجفي [.....]
81- تفسير نجفي
82- تفسير نجفي
83- اطيب البيان في تفسير القرآن، طيب سيد عبد الحسين، ج1، ص81-120، نشر اسلام، چاپ: دوم، تهران: 1378 ش.

بازگشت